دکتر:
-عجیبه! اگه سیاوش، سروش رو نمی دید چی می شد؟
Ù„Øظه ای Ùکر Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-نمی دونم!
دکتر:
-دو Øالت وجود داره! یا نقشه ÛŒ اون طر٠چیز دیگه ای بوده، یا اون طر٠می دونسته سیاوش Ùˆ سروش با هم برخورد Ù…ÛŒ کنن!
شونه ای بالا می اندازم و می گم:
-نمی دونم!
دکتر:
-تو چی کار کردی؟
-Øقیقت رو Ú¯Ùتم! سیاوش Ú©Ù‡ اصلا باورم نکرد، اما سروش گوشیشو به طرÙÙ… گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت یه اس ام اس بده بگو دوستات Ú©ÛŒÙتو بیارن! هر چند از دست سروش یه خرده دلگیر شده بودم؛ اما بهش ØÙ‚ Ù…ÛŒ دادم! Ù…ÛŒ دونستم بعد از اون همه مخÙÛŒ کاری نباید انتظار عکس العمل بهتری رو ازش داشته باشم! تو اون Ù„Øظه برای بنÙشه اس دادم Ú©Ù‡ Ú©ÛŒÙمو برام بیاره. بعد از چند دقیقه ماندانا پیداش شد.
اون Ù„Øظه سروش اجازه داد از ماشین پیاده بشم تا Ú©ÛŒÙمو از ماندانا بگیرم. ماندانا با دیدن من Ú¯Ùت بنÙشه پای تخته داشت تمرین ØÙ„ Ù…ÛŒ کرد، من اس ام است رو دیدم Ùˆ Ú©ÛŒÙتو آوردم. از من ماجرا رو پرسید؛ موضوع اس ام اس رو سریع بهش Ú¯Ùتم. تو اون Ù„Øظه تو چشماش ترس Ùˆ نگرانی رو نسبت به خودم Ù…ÛŒ دیدم؛ تنها کاری Ú©Ù‡ تونستم بکنم یه لبخند اجباری به همراه یه خداØاÙظی زوری بود!
وقتی به داخل ماشین برگشتم سیاوش کی٠رو با Ú†Ù†Ú¯ از دستم گرÙت Ùˆ زیپش رو سریع باز کرد Ùˆ Ù…Øتویاتش رو بیرون ریخت. هر چقدر گشت خبری از گوشی نبود! هر دوشون داشتن به Øر٠من Ù…ÛŒ رسیدن Ú©Ù‡ سیاوش متوجه زیپ بغل Ú©ÛŒÙÙ… شد! به سرعت زیپ رو باز کرد Ùˆ جلوی چشمای بهت زده ÛŒ من گوشی رو از Ú©ÛŒÙÙ… درآورد. آقای دکتر من Øاضرم قسم بخورم یک بار نه، بلکه چندین Øجدید±
Ùوق_هیجانی Ù…ÛŒ کنم؛ چندین بار اون زیÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgدم Ùˆ Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_266
اطلاعیه: اشتباها 1-2 پارت تکراری گذاشته بودیم! این قسمت Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ù…ÛŒÚ©Ù†ÛŒÙ… Ùˆ ادامه رو هم میذاریم. مرسی از همراهیتون🌹
دکتر:
-ماجرای بعدی چی بود؟
-ماجرای بعدی Ùˆ البته ضربه ÛŒ آخر دو Ù‡Ùته ÛŒ بعد بهم وارد شد! اون روز از ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ کلاس داشتم، تا ساعت چهار بعد از ظهر. یادمه کلاس اولم تموم شده بود Ùˆ من Ù…ÛŒ خواستم با یکی از دوستام تماس بگیرم Ùˆ بهش بگم جزوه ای Ú©Ù‡ بهش دادم رو بهم برگردونه، اما هر Ú†ÛŒ دنبال گوشیم گشتم نبود Ú©Ù‡ نبود! من اØمق هم Ùکر کردم ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ Ú©Ù‡ با عجله از خونه خارج شدم، لابد گوشی رو توی خونه جا گذاشتم. خیلی بی خیال سر کلاس بعدی نشستم، وسطای کلاس بودم Ú©Ù‡ یه Ù†Ùر چند ضربه به در زد Ùˆ به استاد Ú¯Ùت دو Ù†Ùر با خانم مهرپرور کار دارن. استاد بهم اجازه داد از کلاس خارج بشم. همین Ú©Ù‡ پامو از کلاس بیرون گذاشتم با سروش Ùˆ سیاوش رو به رو شدم!
چشمای سیاوش به خون نشسته بود Ùˆ رگ گردن سروش هم متورم شده بود. اگه بخوام در مورد ترسم ØرÙÛŒ بزنم؛ در یه جمله خلاصش Ù…ÛŒ کنم! من در اون Ù„Øظه سکته رو زدم! سیاوش با خشم Ù…ÛŒ خواست به طر٠من بیاد Ú©Ù‡ سروش نذاشت Ùˆ خودش با گام های بلند به طر٠من اومد. به بازوم Ú†Ù†Ú¯ زد Ùˆ منو با خودش به سمت در خروجی دانشگاه کشید. هر Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ پرسیدم Ú†ÛŒ شده هیچی نمی Ú¯Ùت! خودم هم خوب Ù…ÛŒ دونستم مدرک بعدی رو شده! مدرکی Ú©Ù‡ دروغینه ولی در عین Øال واقعی به نظر Ù…ÛŒ رسه! سیاوش هم با عصبانیت پشت سر ما Øرکت Ù…ÛŒ کرد Ùˆ منتظر یه تلنگر بود تا همه ÛŒ خشمش رو سر یه Ù†Ùر خالی کنه Ùˆ صد در صد در دسترس تر از من، در اون Ù„Øظه پیدا نمی شد! وقتی به ماشین سیاوش رسیدیم، سروش در رو باز کرد Ùˆ منو به داخل ماشین هل داد، خودش هم روی صندلی عقب کنارم نشست. سیاوش با خشم به سمت در راننده رÙت Ùˆ در رو باز کرد؛ خودشو روی صندلی پرت کرد Ùˆ در رو اونقدر Ù…ØÚ©Ù… بست Ú©Ù‡ من از ترس دستم رو روی قلبم گذاشتم Ùˆ چشمامو بستم!
دکتر:
-شرط می بندم مدرک هر چیزی که بود، مربوط به گوشیت بوده!
خنده ÛŒ تلخی Ù…ÛŒ کنم Ùˆ سری به نشونه ÛŒ تائید ØرÙØ´ تکون Ù…ÛŒ دم Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-درسته!
یه Ù†Ùر از جانب من به سیاوش اس ام اس زده بود Ú©Ù‡ من Ùهمیدم Ú©ÛŒ عکسا رو Ùرستاده. باورتون Ù…ÛŒ شه دکتر من با سیاوش توی یه کاÙÛŒ شاپ قرار گذاشته بودم ولی خودم خبر نداشتم! سیاوش هم خیلی خوشØال Ù…ÛŒ خواسته بره سر قرار Ú©Ù‡ سروش رو توی شرکت دید Ùˆ همه ÛŒ ماجرا رو براش تعری٠کرد Ùˆ اون جا بودش Ú©Ù‡ به من مشکوک شد! چون من اگه چیزی Ùهمیده بودم باید به سروش Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم ولی وقتی سروش اظهار بی اطلاعی کرد، هر دو با اعصابی داغون به سمت دانشگاه من میان Ùˆ بقیه ماجراهایی Ú©Ù‡ پیش میاد! ادامه 👇
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_265†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_265
- دکتر:
-وقتی به خونه برگشتی عکس العمل بقیه چی بود؟
سری تکون می دم و می گم:
- اون روز سروش وقتی منو به خونه برگردوند؛ به همه Ú¯Ùت Ú©Ù‡ دوست ندارم به زنم تهمت زده بشه، اگه بخواین بهش نگاه Ú†Ù¾ بندازین مجبور Ù…ÛŒ شم زودتر از این خونه ببرمش؛ چون به بی گناهیش ایمان دارم. بعد بدون این Ú©Ù‡ منتظر جواب کسی بشه سالن رو ترک کرد. بعد از مدتی هم از خونه خارج Ù…ÛŒ شه. بابا Ùˆ طاهر بیشتر از بقیه هوام رو داشتن، هر چند باهام سرسنگین بودن ولی انگار اونا هم نمی تونستن این تهمت سنگین رو باور کنن! مامان Ùˆ طاها Ùˆ ترانه بر علیه من بسیج شده بودن. هر چند مامان هیچی نمی Ú¯Ùت، اما توی چشماش دلخوری Ùˆ عصبانیت موج Ù…ÛŒ زد. با همه ÛŒ اینا همه یه هد٠مشترک داشتن Ùˆ اون هم پیدا کردن اون طر٠بود.
انگار ته دل همشون این امید وجود داشت Ú©Ù‡ من Ù…ÛŒ تونم بی گناه باشم! بدبختی این جا بود Ú©Ù‡ اون طر٠هم Øساب شده جلو Ù…ÛŒ اومد. از ایمیل من استÙاده Ù…ÛŒ کرد. از عکس های واقعی استÙاده Ù…ÛŒ کرد؛ در Ú©Ù„ مدرک جعلی در کار نبود Ùˆ من با ترس منتظر اقدام بعدیش بودم! کماکان با ماندانا Ùˆ بنÙشه در تماس بودم. ماندانا به ØرÙام گوش Ù…ÛŒ کرد، راهکار ارائه Ù…ÛŒ کرد؛ ولی تصمیم گیری رو به عهده ÛŒ خودم Ù…ÛŒ ذاشت! شعارش این بود Ú©Ù‡ باید خودت درستی Ùˆ غلطیش رو تشخیص بدی. ماندانا هیچ وقت توی تصمیم نهایی بهم Ùشار نمی آورد! راهنماییش رو Ù…ÛŒ کرد ولی تØت Ùشار قرارم نمی داد؛ اما بنÙشه وقتی Ù…ÛŒ دید به هیچ نتجدید‡ Ùوق_هیجانی³ÛŒØ¯Ù… مدام غر Ù…ÛŒ زد. تو اون رhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg†Ø¯Ø§ÙÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_264†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_264
یه Ù†Ùر از جانب من به سیاوش اس ام اس زده بود Ú©Ù‡ من Ùهمیدم Ú©ÛŒ عکسا رو Ùرستاده. باورتون Ù…ÛŒ شه دکتر من با سیاوش توی یه کاÙÛŒ شاپ قرار گذاشته بودم ولی خودم خبر نداشتم! سیاوش هم خیلی خوشØال Ù…ÛŒ خواسته بره سر قرار Ú©Ù‡ سروش رو توی شرکت دید Ùˆ همه ÛŒ ماجرا رو براش تعری٠کرد Ùˆ اون جا بودش Ú©Ù‡ به من مشکوک شد! چون من اگه چیزی Ùهمیده بودم باید به سروش Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم ولی وقتی سروش اظهار بی اطلاعی کرد، هر دو با اعصابی داغون به سمت دانشگاه من میان Ùˆ بقیه ماجراهایی Ú©Ù‡ پیش میاد!
دکتر:
-عجیبه! اگه سیاوش، سروش رو نمی دید چی می شد؟
Ù„Øظه ای Ùکر Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-نمی دونم!
دکتر:
-دو Øالت وجود داره! یا نقشه ÛŒ اون طر٠چیز دیگه ای بوده، یا اون طر٠می دونسته سیاوش Ùˆ سروش با هم برخورد Ù…ÛŒ کنن!
شونه ای بالا می اندازم و می گم:
-نمی دونم!
دکتر:
-تو چی کار کردی؟
-Øقیقت رو Ú¯Ùتم! سیاوش Ú©Ù‡ اصلا باورم نکرد، اما سروش گوشیشو به طرÙÙ… گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت یه اس ام اس بده بگو دوستات Ú©ÛŒÙتو بیارن! هر چند از دست سروش یه خرده دلگیر شده بودم؛ اما بهش ØÙ‚ Ù…ÛŒ دادم! Ù…ÛŒ دونستم بعد از اون همه مخÙÛŒ Ú©ØجدیدŒ ÙÙوق_هیجانی انتظار عکس العمل بهتری رÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg…! تو Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_263†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_263
دکتر متÙکر Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-اگه خودت جای دوستات بودی، کدوم روش رو انتخاب می کردی؟
-من Ùˆ ماندانا از خیلی جهات بهم شباهت داریم. من رÙتار ماندانا رو بیشتر Ù…ÛŒ پسندم. خونسرد Ùˆ در عین Øال منبع آرامش! شاید باورتون نشه، یه بار خیلی اتÙاقی دیدم داره در مورد من با بنÙشه Øر٠می زنه Ùˆ گریه Ù…ÛŒ کنه، اون روز Ùهمیدم Ú©Ù‡ جلوی من ناراØتیشو بروز نمی ده تا من رو غمگین تر نکنه! خیلی خیلی بهش مدیونم. اگه ماندانا رو اون روزا نداشتم داغون تر از اینی Ú©Ù‡ هستم Ù…ÛŒ شدم!
دکتر:
-ماجرای بعدی چی بود؟
-ماجرای بعدی Ùˆ البته ضربه ÛŒ آخر دو Ù‡Ùته ÛŒ بعد بهم وارد شد! اون روز از ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ کالس داشتم، تا ساعت چهار بعد از ظهر. یادمه کلاس اولم تموم شده بود Ùˆ من Ù…ÛŒ خواستم با یکی از دوستام تماس بگیرم Ùˆ بهش بگم جزوه ای Ú©Ù‡ بهش دادم رو بهم برگردونه، اما هر Ú†ÛŒ دنبال گوشیم گشتم نبود Ú©Ù‡ نبود! من اØمق هم Ùکر کردم ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ Ú©Ù‡ با عجله از خونه خارج شدم، لابد گوشی رو توی خونه جا گذاشتم. خیلی بی خیال سر کلاس بعدی نشستم، وسطای کلاس بودم Ú©Ù‡ یه Ù†Ùر چند ضربه به در زد Ùˆ به استاد Ú¯Ùت دو Ù†Ùر با خانم مهرپرور کار دارن. استاد بهم اجازجدید¯ØÙوق_هیجانیلاس خارج بشم. همین Ú©Ù‡ پاموhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg¯Ø°Ø§Ø´Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_251†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_251
سرمو بین دستام می گیرم و تکرار می کنم:
-نمی دونم، واقعا نمی دونم! یه چیزایی هنوز Ú©Ù‡ هنوزه برای خودم هم Ú¯Ù†Ú¯Ù‡. مثال زمان ارسال ایمیلا! همه ÛŒ ایمیلا بدون استثنا زمانی ارسال شده بود Ú©Ù‡ من خونه نبودم Ùˆ در عین Øال تنها بودم! یعنی هیچ کس همراهم نبود Ú©Ù‡ به عنوان شاهد با خودم ببرم به خونوادم نشونش بدم.
دکتر با تعجب می گه:
-یعنی تا این Øد باهات دشمنی داشته Ú©Ù‡ اینقدر برنامه ریزی شده عمل Ù…ÛŒ کرد؟
منم همین رو Ù…ÛŒ Ú¯Ù…! آخه Ú©ÛŒ Ù…ÛŒ تونه تا این Øد با من دشمن باشه؟ من یه دختر معمولی با رویاها Ùˆ آرزوهای دخترونه ÛŒ خودم بودم! عضو هیچ گروه یا Ùرقه ÛŒ خاصی نبودم؛ اهل هیچ کار خلاÙÛŒ هم نبودم! اشتباهات من توی شیطنتام خلاصه Ù…ÛŒ شد. پس چرا باید یه Ù†Ùر اینقدر Øساب شده تصمیم به خرابی زندگیم Ù…ÛŒ گرÙت؟ دکتر متÙکر به رو به رو خیره Ù…ÛŒ شه Ùˆ من ادامه Ù…ÛŒ دم:
-تو اون یه Ù‡Ùته خیلی با ماندانا Øر٠زدم، ولی نتیجه ای نداشت. بعضی شبا هم با بنÙشه سر مسئله ÛŒ دزد Ùˆ ارتباطش با ایمیلا بØØ« Ù…ÛŒ کردیم. بنÙشه ØرÙایی Ù…ÛŒ زد Ú©Ù‡ به ظاهر منطقی به نظر Ù…ÛŒ رسیدن ولی هردومون مدرکی برای اثبات ØرÙامون نداشتیم! بنÙشه Ù…ÛŒ Ú¯Ùت صد در صد کار یکی اجدیدشÙوق_هیجانی³Øª Ùˆ بیشتر سر دوستام تاکید Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg…ØŸ
-Ù†Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_250†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_250
دکتر:
- چرا؟
-سال آخر دانشگاه، بنÙشه تصمیم گرÙته بود تو شرکت باباش کار کنه. Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ù…ÛŒ خوام مستقل بشم، دوست ندارم بابام خرجم رو بکشه! بعد از کلاس سریع به شرکت باباش Ù…ÛŒ رÙت. از همون روزای اول Ú©Ù‡ اومده بود دانشگاه دوست داشت دستش تو جیب خودش بره اما باباش Ù…ÛŒ Ú¯Ùت اول درس بعدا کار؛ ولی سال آخر تونست باباشو راضی کنه!
دکتر:
-اگه با ماندانا زیاد صمیمی نبودی چرا ماجرای به این مهمی رو بهش Ú¯Ùتی؟
اول به بنÙشه Ú¯Ùتم، بدون هیچ Ø´Ú© Ùˆ تردیدی باورم کرد. باهام اشک ریخت، باهام غصه خورد، منو در آغوشش گرÙت Ùˆ بهم دلداری داد! ولی از اون جایی Ú©Ù‡ هم درس Ù…ÛŒ خوند Ùˆ هم کار Ù…ÛŒ کرد خیلی روم نمی شد بهش زنگ بزنم Ùˆ باهاش درد Ùˆ دل کنم. Ú©Ù… Ú©Ù… ماندانا با دیدن Øال Ùˆ روزم مشکوک شد Ùˆ شروع به کنجکاوی کرد. من هم Ú©Ù‡ Ù…Øتاج یه آغوش پرمهر بودم دلمو به دریا زدم Ùˆ ماجرای اصلی رو بهش Ú¯Ùتم. از اون جا بود Ú©Ù‡ صمیمیت من Ùˆ ماندانا بیشتر از قبل شد. بنÙشه هم در Øاشیه بود؛ ولی بیشتر با ماندانا Øر٠میزدم! نمی خواستم بنÙشه رو از کار Ùˆ زندگیش بندازم؛ هر چند بنÙشه هم خیلی کارا در Øقم کرد، ولی از اون جایی جدید اÙوق_هیجانیŒ جزئیات بی خبر بود، اون هم https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg²Ø¯! تÙÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_249†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_249
»سیاوش:
-ترنم بالاخره به هوش اومدی!
-سیاوش من این جا چی کار می کنم؟
سیاوش:
-Ùشارت پایین اومد، از Øال رÙتی؛ آوردمت درمونگاه! دکتر برات سرم نوشت.
سیاو...
سیاوش:
-بهش Ùکر Ù†Ú©Ù†! Øلش Ù…ÛŒ کنم.
-باور کن کار من نیست« !
دکتر Ù…ÛŒ پره وسط ØرÙÙ… Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-اون روز سیاوش باورت کرد؟
-نمی دونم. زبونی Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ù…ÛŒ دونم؛ ولی ته چشماش هنوز هم Ø´Ú© Ùˆ تردید رو Ù…ÛŒ دیدم. Øتی وقتی بهش Ú¯Ùتم باور Ú©Ù† کار من
نیست، Ùقط سری تکون داد!
دکتر:
-به سروش Ùˆ ترانه هم Ú¯Ùتین؟
آهی از سر پشیمونی می کشم و می گم:
-نه، Ù†Ú¯Ùتیم. یکی دیگه از اشتباهات بزرگ زندگیم همین بود! آقای دکتر من تو زندگیم اشتباهات زیادی کردم، ولی گناهی مرتکب نشدم! من یه بار به اصرار ترانه موضوع مسعود رو از سروش مخÙÛŒ کردم. یه بار هم از ترس عکس العمل بقیه موضوع ایمیال رو به هیچ کس Ù†Ú¯Ùتم. سیاوش خیلی اصرار کرد Ú©Ù‡ Øداقل به سروش Ùˆ ترانه هم بگیم ولی من Ù…ÛŒ ترسیدم!
دکتر:
-آخه از چی؟
-وقتی تردیدای سیاوش رو Ù…ÛŒ دیدم، وقتی یاد عکس العمل قبلش Ù…ÛŒ اÙتادم؛ با خودم Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم لابد بقیه هم همین Ùکرو Ù…ÛŒ کنن! با خودم Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم خودم اون طرÙÙˆ پیدا Ù…Ûجدید†Ùوق_هیجانیند سیاوش هم ماجرا رو دنباhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgˆÙ† Ù…Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_248†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_248
چند Ù„Øظه Ù…Ú©Ø« Ù…ÛŒ کنم Ùˆ بعد ادامه Ù…ÛŒ دم:
-که امروز هیچ کدومشون رو ندارم !
دکتر با دلسوزی نگام Ù…ÛŒ کنه Ùˆ من با Ù„ØÙ†ÛŒ غمگین Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
- داشتن که دارم؛ ولی انگار ندارم!
دکتر می خواد چیزی بگه که اجازه نمی دم و می گم:
-دکتر دلداری رو بذارید واسه ÛŒ آخر داستان! ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دم بقیه ماجرا رو بگم.
دکتر با ناراØتی سری تکون Ù…ÛŒ ده Ùˆ میگه:
-باشه ادامه بده!
-اون روز اونقدر بی قراری کردم Ú©Ù‡ به ماشین نرسیده از Øال رÙتم .
با صدای چند ضربه ای که به در می خوره ساکت می شم .دکتر:
-یه Ù„Øظه...
سری تکون می دم که دکتر از جاش بلند می شه و به سمت در می ره و در رو باز می کنه و می گه:
-جدید ØÙوق_هیجانیدای منشی رو Ù…ÛŒ شنوم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Úhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg‡ کاØÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_247†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_247
»سیاوش:
-ترنم تو رو خدا آروم بگیر!
گریه های اون Ù„Øظه تا آخر عمر از ذهنم پاک نمی شن!
-چه جوری سیاوش؟ چه جوری آروم باشم؟! یکی داره با من بازی می کنه و من نمی دونم کیه!
سیاوش:
-آروم باش ترنم! به خدا باور کردم. خودم همه چیز رو درست می کنم!
- آخه Ú†Ù‡ جوری؟ اون Ù„ØÙ† بیانش هم شبیه منه! آخه کسی رمز ایمیلم رو نداره
سیاوش:
-هیس! ساکت باش ترنم. تو رو خدا آروم بگیر.
-سیاوش اگه سروش هم بÙهمه باورم نمی کنه! Ù…Ú¯Ù‡ نه؟!
سیاوش:
-ترنم تمومش Ú©Ù†. من Ùهمیدم اشتباه کردم. سروش هم باورت Ù…ÛŒ کنه!
-نه، نه. همه چیز زیادی واقعیه! اصلا می دونی چیه؟ تو همین الان هم باورم نداری« !
چشمامو باز می کنم و به دکتر نگاهی می اندازم.
دکتر:
-بعدش چی شد؟
سرمو بین دستام می گیرم و می گم:
-سیاوش هر ØرÙÛŒ Ù…ÛŒ زد، من پرت Ùˆ پلا جوابش رو Ù…ÛŒ دادم. اصلا دست خودم نبود! یکی ته دلم Ù…ÛŒ Ú¯Ùت وقتی سیاوش باور کرده، لابد بقیه هم باور Ù…ÛŒ کنن! سیاوش آخر سر چنان دادی سرم زد Ú©Ù‡ کال Ø®ÙÙ‡ خون گرÙتم!
دکتر با تعجب می گه:
-آخه چرا؟
-خیلی عصبی بود. یه جورایی Øدس زده بود من بی گناهم؛ اما نمی دونست کیه Ú©Ù‡ داره دو Ù†Ùرمون رو به بازی Ù…ÛŒ ده. اگه Ù‚Øجدید± ØÙوق_هیجانیر یک جمله ØرÙمو بزنم؛ ÙÙ‚Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgˆÛŒ اوÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_246†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_246
به سمت دکتر برمی گردم. لبخندی میزنم و می گم:
- ساده ست دکتر!
با تعجب می گه:
-چی؟!
شونه ای بالا می اندازم و می گم:
-ØرÙام، رÙتارام، شخصیتم. هیچ چیز پیچیده ای در من وجود نداره! ØرÙای من پییچیده نیستن اگه درکشون نمی کنید دلیل بر این نیست Ú©Ù‡ قابل درک نیستن! دلیلش اینه Ú©Ù‡ از گذشته ÛŒ من چیز چندانی نمی دونید! تجربه ها باعث Ù…ÛŒ شن Ú©Ù‡ دنیا رو بهتر از اون چیزی Ú©Ù‡ هست بشناسیم Ùˆ من اونقدر سختی کشیدم Ú©Ù‡ پشت هر Øر٠ساده ام دنیایی تجربه پنهان شده! برای درک ØرÙای ساده ÛŒ من یا باید جای من باشین، یا باید تجربه های من رو داشته باشین. هر چند Ú©Ù‡ آرزو Ù…ÛŒ کنم نه جای من باشین؛ نه تجربه های تلخم رو تجربه کنید!
دکتر:
-یعنی اینقدر تلخه؟
به طر٠مبل قدم برمی دارم و شونه ای بالا می اندازم و می گم:
-Ú†ÛŒ بگم؟! من از گذشته هجدیدیÙوق_هیجانیما قضاوت کنید!
دکتر:
-آره بÚhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgˆÙ†Ù… Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_245†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_245
دکتر بهت زده نگام می کنه و می گه:
-یعنی هیچ کس تو خونتون پیدا نمی شد جلوی باباتو بگیره؟!
آهی می کشم و می گم:
-تو این دنیا هم دیگه هیچ کس پیدا نمی شه که هوای منو داشته باشه! چه برسه به اون خونه!
دکتر با ناراØتی به گوشه ÛŒ لبم نگاه Ù…ÛŒ کنه Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-یعنی Ùقط برای یه نه Ú¯Ùتن...
Ù…ÛŒ پرم وسط ØرÙØ´ Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-نه آقای دکتر! Ùقط به خاطر یه نه Ú¯Ùتن نبود. اتÙاقات زیادی تو این مدت اÙتاده.
دکتر:
-یه سوال؟!
-بÙرمایید!
دکتر:
-Ù…ÛŒ شه Ú¯Ùت همه ÛŒ اتÙاقاتی Ú©Ù‡ این روزا Ù…ÛŒ اÙتن به گذشته ÛŒ تو مربوط هستن؟
از روی مبل بلند Ù…ÛŒ شم. دکتر با تعجب نگام Ù…ÛŒ کنه. لبخندی Ù…ÛŒ زنم Ùˆ Ú©ÛŒÙÙ… رو روی مبل پرت Ù…ÛŒ کنم.
دکتر:
-اتÙاقی اÙتاده؟
-اتÙاق Ú©Ù‡ نه! دوست دارم از پنجره نگاهی به بیرون بندازم؛ اجازه هست؟
لبخندی می زنه و می گه:
-راØت باش!
به سمت پنجره Øرکت Ù…ÛŒ کنم.
دکتر:
-جوابمو ندادی؟!
وقتی به پشت پنجره Ù…ÛŒ رسم دستامو تو جیب مانتوم Ùرو Ù…ÛŒ کنم Ùˆ آهی Ù…ÛŒ کشم Ùˆ به آسمون آبی نگاه Ù…ÛŒ کنم. آسمون امروز خیلی خوش رنگه. لبخندی رو لبم Ù…ÛŒ شینه .همون جور Ú©Ù‡ به آسمون خیره شدÙجدیدیÙوق_هیجانیØظه Ù„Øظه ÛŒ زندگی امروز من https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg„هاÙÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_244†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_244
سری تکون Ù…ÛŒ ده Ùˆ هیچی نمی Ú¯Ù‡ .به سمت اتاق دکتر Øرکت Ù…ÛŒ کنم. از اول ØµØ¨Ø ØªØ§ Øالا Ùقط دارم بد میارم؛ یا دیر Ù…ÛŒ رسم، یا Øر٠می شنوم؛ یا همه از دیدن قیاÙÙ‡ ÛŒ کتک خوردم، دهنشون باز Ù…ÛŒ مونه! همین Ú©Ù‡ به اتاق دکتر Ù…ÛŒ رسم چند ضربه به در Ù…ÛŒ زنم Ùˆ بدون این Ú©Ù‡ منتظر اجازه ای از طر٠دکتر باشم در رو باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ وارد اتاق Ù…ÛŒ شم!
دکتر که پشت به من، مشغول تماشای خیابونا بود؛ به سمت من برمی گرده و می گه:
-بالاخر...
با دیدنم Øر٠تو دهنش Ù…ÛŒ مونه. زمزمه وار Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-اینم سومین Ù†Ùر !
تو دلم Ù…ÛŒ Ú¯Ù… البته اگه اون پیرزن رو در نظر نگیرم !با ناراØتی در رو پشت سرم Ù…ÛŒ بندم Ùˆ به سمت دکتر برمی گردم Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-سلام آقای دکتر.
سری به نشونه ی سالم تکون می ده و می گه:
-چه بلایی سر خودت آوردی؟
همون جور Ú©Ù‡ به سمت مبل Øرکت Ù…ÛŒ کنم Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-من نیاوردم، دیگران آوردن!
دکتر با ناراØتی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-واسجدیدÙÙوق_هیجانیر رسیدی؟
همین Ú©Ù‡ به مبل Ù…https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg پرت Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_243†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_243
سعی Ù…ÛŒ کنم خونسردیمو ØÙظ کنم.
-مادرجون همه کارا رو که تو شرکت و ادار...
Ù…ÛŒ پره وسط ØرÙمو Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-جامعه خراب شده دختر! برو خونه، پدر و مادرت برات پول خرج می کنن تا به یه جایی برسی؛ اون وقت تو، این وقت بعد از ظهر تو خیابونا ول می چرخی.
ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دم چیزی Ù†Ú¯Ù…. Ù†ÛŒ شیر کاکائو رو میارم تو دهنم Ú©Ù‡ با اخم Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-امان از دست شما جوونا!
یه گاز به کیکم می زنم و می گم:
-مادر من شغل ایجاب می کنه از این آشغالا تو شکمم بریزم!
یه خرده اخماشو باز می کنه و می گه:
-دخترجون بهتره بری خونه. گول این پسرای تیتش مامانی رو نخور! از نهارت می زنی؛ از پولت می زنی، با دهن باز به پیرزنه نگاه می کنم و اون همون جور ادامه می ده:
-از وقتت Ù…ÛŒ زنی؛ خونوادت رو Ùریب Ù…ÛŒ دی، آخرش Ú†ÛŒ برات Ù…ÛŒ مونه؟ بی آبرویی!
نگاهی به صورتم می ندازه و می گه:
-آدم با یه دعوای کوچولو با خونوادش از خونه قهر نمی کنه Ùˆ به Øر٠پسرای غریبه گوش نمی ده!
ای بابا! به خدا این پیرزنه یه چیزش Ù…ÛŒ شه ها. Ú†Ù‡ غلطی کردم یه کیک بهش تعار٠کردم .ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دم جوابشو ندم، با ناراØتی کیک Ùˆ شیرکاکائوم رو Ù…ÛŒ خورم Ùˆ وقتی به ایسجدید§ÙÙوق_هیجانی Ù…ÛŒ رسم یه خداØاÙظی سرسری Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg Ùˆ Ù¾ÛŒÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_242†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_242
سری تکون Ù…ÛŒ دم. هیچی نمی گه؛ به سمت در برمی گرده Ùˆ در رو باز Ù…ÛŒ کنه. بدون این Ú©Ù‡ تعارÙÛŒ کنه Ú©Ù‡ خانما مقدم ترن Ùˆ از این ØرÙا، خودش زودتر از اتاق خارج Ù…ÛŒ شه. من هم پشت سرش از اتاق بیرون Ù…ÛŒ رم Ùˆ در رو Ù…ÛŒ بندم. سروش به سمت منشی Ù…ÛŒ ره Ùˆ میگه:
-خانوم سپهری در مورد اون اتاق Ú©Ù‡ بهتون Ú¯Ùته بودم اقدام کردین؟
بدون این Ú©Ù‡ توجهی به ادامه ÛŒ ØرÙاشون کنم، یه خداØاÙظ سریع Ù…ÛŒ Ú¯Ù… Ùˆ به سرعت ازشون دور Ù…ÛŒ شم. وقتی به آسانسور Ù…ÛŒ رسم Ù…ÛŒ بینم روی در آسانسور کاغذی چسبونده شده Ú©Ù‡ نوشته خراب است! به ناچار راه پله رو در پیش Ù…ÛŒ گیرم. تند تند پله ها رو پشت سر Ù…ÛŒ ذارم Ùˆ بالاخره به طبقه ÛŒ همک٠می رسم. همون جور Ú©Ù‡ Ù†Ùس Ù†Ùس Ù…ÛŒ زنم؛ از ساختمون خارج Ù…ÛŒ شم Ùˆ به سمت ایستگاه Øرکت Ù…ÛŒ کنم. توی راه به یه سوپرمارکت Ù…ÛŒ رم Ùˆ یه شیرکاکائوی کوچیک با یه کیک Ù…ÛŒ خرم تا توی اتوبوس بخورم. بدجوØجدید±ØÙوق_هیجانی¨Ø§Ù„اخره بعد از ده دقیقه بÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgنظر Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_241†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_241
نگامو ازش Ù…ÛŒ گیرم Ùˆ نگاهی به ساعت Ù…ÛŒ اندازم. ساعت سه Ùˆ ربعه. اگه بخوام به مطب برم باید همین Øالا راه بیÙتم .با صدایی گرÙته Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-باور Ú©Ù† دیرم شده! امشب همه رو آماده Ù…ÛŒ کنم، Ùردا ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ بهت تØویل میدم.
سروش:
-اون وقت دیگه کی وقت می شه من بهش نگاهی بندازم؟
بهش ØÙ‚ Ù…ÛŒ دم. این بار اشتباه از من بود! با ناراØتی برگه ÛŒ ترجمه شده رو برمی دارم Ùˆ شروع به تایپ Ù…ÛŒ کنم. ده دقیقه ای همین جور تایپ Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ با صدای سروش یه خودم میام .سروش:
-این بار رو استثنا Ù…ÛŒ بخشم! ولی این رو بدون دÙعه ÛŒ بعد از این خبرا نیست!
با تعجب بهش زل می زنم که می گه:
-بقیه رو تو خونه انجام بده. یکی از کارتای شرکت رو بردار و امشب قبل از ساعت دوازده به ایمیلی که روش نوشته شده برام ایمیل کن!
باورم نمی شه! لبخند کم رنگی رو لبام می شینه .با دیدن لبخند من ادامه می ده:
-Ùقط کاÙیه دیرتر از دوازده بÙرستی! مطمئن باش اون موقع دیگه بخششی در کار نیست!
با Ù„ØÙ† شادی Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-قول Ù…ÛŒ دم قبل از دوازده تمومش کنم Ùˆ بÙرستم.
با اخم سری تکون می ده و می گه:
-زودتر وسایلتو جمع کن دیرم شد!
یجدیداÙوق_هیجانییرلبی Ù…ÛŒ Ú¯Ù… Ùˆ سریع دست به Ú©Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgاز Ú©ÛÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_240†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_240
می خوام چیزی بگم که اجازه نمی ده و به سرعت در رو باز می کنه و از اتاق خارج می شه .آخه یکی نیست بهش بگه تویی که اینقدر از ترجمه سرت می شه چرا مترجم استخدام می کنی؟!
دوباره کارمو از سر می گیرم و این بار شروع به تایپ ترجمه ها می کنم .از بس به کامپیوتر خیره شدم چشمام خسته شده. سرمو روی میز می ذارم و چشمامو می بندم .زمزمه وار می گم:
-خداجون پس Ú©ÛŒ تموم Ù…ÛŒ شه؟! تازه یک سومش رو تایپ کردم. اØساس ضع٠و گرسنگی هم Ù…ÛŒ کنم!
نمی دونم چی می شه که کم کم چشمام سنگین می شه و به خواب می رم .با صدای بسته شدن در از خواب می پرم! سروش رو جلوی در می بینم که با پوزخند نگام می کنه.
سروش:
-سرعت عملت ستودنیه! چند ساعته تایپ رو تموم کردی Ú©Ù‡ بعد از یک ساعت Ùˆ نیم Ú©Ù‡ من برگشتم تو با خیال راØت خوابیدی؟!
یه چیزی ته دلم می گه: » بیچاره شدی« !
می خوام چیزی بگم که خمیازه نمی ذاره. جلوی دهنم رو می گیرم و خمیازه ای می کشم .سروش خندش می گیره ولی سعی می کنه جدی باشه !سروش:
-چاپشون کردی؟
با ترس و لرز می گم:
-راستش خواب موندم!
سری تکون می ده و می جدید:
-Ùوق_هیجانی©Ù‡ خودم هم Ùهمیدم، زود چاÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgیی بØÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_239†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_239
با ناراØتی نگامو ازش Ù…ÛŒ گیرم Ùˆ بدون این Ú©Ù‡ جوابشو بدم مشغول کارم Ù…ÛŒ شم. نمی دونم چقدر گذشته، Ùقط Ù…ÛŒ دونم بدجور اØساس گرسنگی Ù…ÛŒ کنم! کارم هم هنوز تموم نشده. سرمو بالا میارم Ùˆ نگاهی به اطرا٠می اندازم. سروش روی مبل دو Ù†Ùره لم داده Ùˆ به سق٠زل زده! دهنم از تعجب باز مونده! انگار سنگینی نگاه منو روی خودش اØساس Ù…ÛŒ کنه چون نگاشو از سق٠می گیره Ùˆ به من نگاه Ù…ÛŒ کنه .با جدیت Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-چیه؟
زیرلب می گم:
-هیچی!
Ùˆ دوباره مشغول کارم Ù…ÛŒ شم. این جا به همه چیز شباهت داره به جز شرکت! مترجم توی اتاق رئیس شرکت کار Ù…ÛŒ کنه! رئیس شرکت به جای کار کردن رو مبل لم داده! Ù…Øیط کار رو با خونه اشتباه گرÙته! سرمو تکون Ù…ÛŒ دم Ùˆ سعی Ù…ÛŒ کنم از Ùکر سروش Ùˆ رÙتارای عجیب Ùˆ غریبش بیرون بیام. دوباره مشغول کارم Ù…ÛŒ شم. Øدود یک ساعت دیگه یکسره کار Ù…ÛŒ کنم تا ترجمه ÛŒ متون تموم Ù…ÛŒ شه. سنگینی نگاه سروش رو روی خودم اØساس Ù…ÛŒ کنم جدیداÙوق_هیجانیاین Ú©Ù‡ نگاهش کنم برگه ها Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgˆ Ù…ÛŒ ØÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»