کانال تلگرام میتینگ عاشقانه ها @mitingg

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

❧❧خـدایــاعـاشـقـتـم❧❧


تبلیغات پربازده 👈 @baran9174



┏╗ ┏╗
║┃ ║┃╔━╦╦┳═╗
║┃ ┃╚┫║┃┃┃╩┫
┗╝ ╚━╩═┻━╩━╝
║╚┛┣═╦┳╗
┗╗┏╣┃┃║┃
┗╝┗═┻═╝

 مشاهده مطالب کانال ❥میتینگ عاشقانه هاâ

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_154†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_154

دلم یه آدم دل سوز می خواد. یه آدمی که برام دل بسوزونه. بدون ترحم، بدون خشونت، بدون فحش و کتک. دلم یه تکیه گاه میخواد، یه تکیه گاه محکم، یه نوازش آرامش بخش. آهی می کشم و فکر می کنم از دیشب تا حالا چقدر زندگی سردتر شده؟! چقدر سخت تر شده! چقدر بی رحم تر شده! مثل یه اسب مدام به جلو می تازونه و من رو تسلیم خواسته های خودش می کنه. نگاهی به ساعت می ندازم. ساعت ده و نیمه، امروز به شرکت نمی رم، ولی از فردا می خوام به شرکت برم، محکم، استوار، بدون ترس، می خوام یه زندگی جدید رو شروع کنم. دیشب برام یه تلنگر بود، رفتار سروش، برخورد طاهر، حرفای ناگفته ی مهمونا. حق با طاهره، آخرش که چی؟ آخرش می خوام چی کار کنم؟ تا کی باید بشینم و منتظر بخشش اطرافیانم باشم؟! زمزمه وار می گم:
ـ هر چند تلنگر اصلی رو حرفای مام...
حرف تو دهنم می مونه. با لبخند تلخی ادامه می دم:
ـ مونا لهم کرد!
اگه مونا چیزی بهم نمی گفت باز هم به حرمت خونوادم تسلیم خواسته هاشون می شدم، اما الان می دونم که این خونواده به نفع من عمل نمی کنند. همشون کمر همت به نابودیم بستن! یکی ته دلم می گه:
Ù€ بی انصافی Ù†Ú©Ù† ترنم، طاهر با همه ÛŒ سخت گیمن_بازنده_نیستم² اونا Ù†Ûhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAبام Ù…ÛŒ شینÙبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_153†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_153

چقدر دلم گرفته. از این دنیا، از این هستی، از این زندگی، از این آدما. چقدر این دل تنگی برام سخته. چقدر دلم مادرم رو می خواد. دلم می خواد واسه ی یه بار هم شده ببینمش و فقط ازش یه چیز بپرسم، چرا؟ آره فقط ازش بپرسم چرا؟ چرا تنهام گذاشتی و رفتی؟! به خدا که اگه جوابش قانعم کرد قید همه ی سال های دوری و دل تنگی رو می زنم و با همه ی عذاب هایی که کشیدم قبولش می کنم.
درسته قبل از این چهار سال خوب زندگی کردم، ولی این چهار سال لحظه لحظه هاش رو به وجودش نیازمند بودم. زیر لب می گم:
ـ فقط ای کاش از روی خود خواهی این کارو نکرده باشی.
امان از اون روزی که بفهمم از روی خود خواهی رهام کردی و سراغ زندگیت رفتی، اون روز، روز مرگ همه ی آرزوهای منه، اون روز دیگه برام هیچ فرقی با این خانواده نداری، اون روز که بفهمم من رو نخواستی محاله قبولت کنم. از دیشب تا حاال سه تا تصمیم مهم گرفتم. عملی کردنشون خیلی سخته، ولی من ترنمم! چیزی رو که بخوام عملی می کنم. حتما هم عملی می کنم. مهم نیست چقدر
خواسته هام سخت باشن! مهم اینه Ú©Ù‡ اراده کردم Ùˆ تا به نتیجه نرسونم دست بردار نیستم. مهم ترینش اینه Ú©Ù‡ دیگه لازم نیست غصه ÛŒ این خاندان رو بخورم. اونا هم دیگر رو دارن، پس باید به فکر زندگی خودم باشم، باید فکری به حال آینده ÛŒ خودم کنم. بعدیش اینه Ú©Ù‡ باید مثل سابق بشم، دÛمن_بازنده_نیستمی برای Ù…https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAŒÙ†Ù…. من اگه Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_152†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_152

لبخند تلخی رو لبم می شینه. حالا می فهمم که اگه آقای رمضانی هم از زندگیم مطلع می شد مثل بقیه باهام رفتار می کرد. اون حتی حاضر نشد حرفامو بشنوه. زمزمه وار می گم:
ـ می دونم.
یه خرده نصیحتم می کنه و در آخر هم با یه خداحافظی کوتاه تماس رو قطع می کنه و من با نا امیدی به این فکر می کنم که الان باید چی کار کنم؟
گوشیم رو گوشه ی تختم می ذارم و روی تخت دراز می کشم. نگاهی به ساعت می ندازم؛ ساعت ده و نیمه. زمزمه وار می گم:
ـ سروش، سروش، سروش، آخه باهات چی کار کنم؟
نمی تونم درکش کنم. دلیل این رفتاراش رو نمی فهمم! می خواستی انتقام بگیری خب کار دیشبت که کم از انتقام نبود، دیگه از جونم چی می خوای؟ واقعا دیگه هیچ درکی از آدمای این دنیا ندارم. من که با بدبختی های خودم خو گرفته بودم! من که کاری به کار کسی نداشتم! خدایا من که به همین بدبختی هام راضی بودم! چرا دوباره سر راهم قرارش دادی؟! چرا؟ بعد از چهار سال دوباره دیدنش فقط برام مصیبت به همراه داره. لبخند تلخی می زنم و زیر لبی می گم:
ـ خوبه خودش بهت گفت فقط قصدش انتقامه! بعد تو دنبال اینی که دوباره دیدنش برات خوشی به همراه داشته باشه؟!
دلم یه زندگی Ù…ÛŒ خواد. یه زندگیه آرومِ آروم، یه زندگیه معمولیِ معمولی، یه زندگی Ú©Ù‡ واقعا زندگی باشه! من از این زندگی پول نمی خوام، ممن_بازنده_نیستموام، ثرÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA شاهزاده سوبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_151†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_151

تعجب می کنم و با خودم می گم یعنی چی؟ مگه می شه؟ با ناراحتی می گم:
ـ اما آقای رمضانی من واسه ی این موضوع زنگ نزده بودم.
وقتی لحن ناراحت من رو می شنوه با نگرانی می گه:
ـ چی شده دخترم، اتفاقی افتاده؟!
با لحنی گرفته می گم:
ـ راستش من زنگ زدم بگم نمی تونم توی شرکت مهرآسا کار کنم.
عصبانی می شه و با داد می گه:
ـ چــــــــی؟
با ناراحتی می گم:
ـ واقعا شرمندم!
با عصبانیت می گه:
ـ آخه چرا؟
با شرمندگی می گم:
ـ دلیلش شخصیه.
برای اولین بار سرم داد می زنه و می گه:
ـ مگه من از اول بهت نگفتم درست و حسابی فکر کن؟
با خجالت می گم :
- درسته.
لحنش رو مالیم تر می کنه و می گه:
ـ حالا که حتی قرار داد رو هم امضا کردی تازه به این فکر افتادی که نمی تونی تو شرکت کار کنی؟! خودت می دونی که چقدر به قول و قرارام پایبندم! وقتی تو قول می دی انگار من قول دادم.
Ù…ÛŒ خوام بگم من Ú©Ù‡ قرار دادی امضا نکردم، اما من_بازنده_نیستم¶Ø§Ù†ÛŒ بهمhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA† نمی ده Ùˆ Ù…Ûبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_150†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_150

مهربان تماس رو قطع می کنه. گوشی رو روی میز می ذارم و می خوام به سمت تختم برم که یهو یادم میاد چرا به شرکت زنگ زده بودم. خندم می گیره و زمزمه وار با خودم می گم:
ـ دختره ی دیوونه، یه ساعت چرت و پرت گفتی اما حرف از اصل کاری نزدی!
دوباره گوشی رو بر می دارم و با شرکت تماس می گیرم. به سمت تختم حرکت می کنم منتظر بر قراری تماس می شم. همین که صدای مهربان رو می شنوم می گم:
ـ خانمی اون قدر حرف زدیم یادم رفت بگم، با آقای رمضانی کار داشتم.
با خنده می گه:
ـ من رو بگو که فکر کردم با من کار داشتی!
می خندم که می گه گوشی رو نگه دار حالا وصلش می کنم. به تختم می رسم. روی تختم می شینم و منتظر برقراری تماس می شم.
بعد از چند لحظه صدای Ø¢Ùمن_بازنده_نیستم†ÛŒ رو Ù…ÛŒ Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA§Ù†ÛŒ:
ـ بله؟
بی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_149†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_149

تصمیمم رو گرفتم. یه تصمیم قطعی! من این بار دنیام رو متفاوت از گذشته می سازم. مطمئنم که موفق می شم، مطمئنم! مهربان:
- نه، مثل این که واقعا یه چیزت شده!
زمزمه وار می گم:
ـ »آره، خیلی وقته«!
مهربان:
ـ چیزی گفتی؟
ـ آره مهربونی خودم، گفتم نظرت چیه امروز با هم بیرون بریم؟
مهربان انگار که چیزی یادش بیاد می گه:
ـ وای ترنم، مگه قرار نبود امروز خونم بیای؟! به جای بیرون بریم خونه من، حاضری؟
با لبخند می گم:
ـ پ نه پ، غایبم!
مهربان:
ـ ترنم!
با خنده می گم:
ـ با جنس لطیفی مثل من باید با ملایمت حرف زد. چرا این قدر خشن باهام برخورد می کنی؟! نمی گی شبا کابوس می بینم؟!
مهربان:
ـ ترنم بی شوخی میای؟
با مهربونی می گم:
ـ چرا که نه، تازه کلی هم بهمون خوش می گذره.
مهربان:
ـ پس ساعت چند دنبالت بیام؟
Ù€ تو خودت برومن_بازنده_نیستم…یام. شایhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA±ÙØªÙ….
با مهربی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_148†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_148

قطره اشکی از گوشه ی چشمام سرازیر می شه. مهربان با حرص می گه:
ـ مسخرم می کنی؟
می گم:
ـ من غلط بکنم مهربون خودم رو مسخره کنم .
مهربان:
ـ فعال که همچین غلطی کردی!
با خنده می گم:
ـ کِی؟ خودم که نفهمیدم!
مهربان با تعجب می گه:
ـ ترنم، واقعا خودتی؟
می خندم، یه خنده ی تلخ، قطره اشک دیگه ای از گوشه چشمم سرازیر می شه؛ ولی باز می خندم و با خنده می گم:
ـ نه بابا روحمه.
می دونم این ترنم براش نا آشناس؛ ولی می خوام عوض بشم. مهربان:
ـ ترنم مطمئنی چیزی به سرت نخورده؟
ـ راستش نه زیاد.
می خوام بشم همون ترنم گذشته ها، با این تفاوت که با همه ی آدمای آشنای زندگیم غریبه بشم. آره، می خوام با همه غریبه من_بازنده_نیستمربان:
Ù€ Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA¯Ø³ØªÙ…Ùˆ به سمبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_147†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_147

درکش می کنم، خودم هم خیلی وقته دنبال چنین آدمیم. هر چند ماندانا رو دارم، اما فاصله ها اجازه ی درد و دل رو ازم می گیره. میخندم و می گم:
ـ این جوری نگو پررو می شما!
خنده ی ریزی می کنه و با شیطنت می گه:
ـ یه خرده عیبی نداره.
بعد با مهربونی ادامه می ده:
ـ ترنم تو خیلی خوبی، واقعا خوش به حال خونوادت به خاطر داشتن چنین فرزندی. من مطمئنم پدر و مادرت بهت افتخار می کنند. بعضی مواقع به زندگیت غبطه می خورم. خودت این قدر خوبی، لابد خونوادت فرشته هستن. شاید مشکل مالی داشته باشین، اما با همه ی اینا بهت نصیحت می کنم قدر خونوادت رو خیلی بدونی؛ چون پول مهمه، ولی همه چیز نیست.
خنده رو لبام خشک Ù…ÛŒ شه. ناخودآگاه بغضی تو گلوم Ù…ÛŒ شینه. اشکی از گوشه ÛŒ چشمم سرازیر Ù…ÛŒ شه، اما سعی Ù…ÛŒ کنم بخندم. میخوام مثل گذشته ها بشم. مثل گذشته ها Ú©Ù‡ همش در حال شیطنت Ùˆ خنده بودم، Ú©Ù‡ کسی حریفم نمی شد، Ú©Ù‡ همه از دستم کلافه بودن، Ú©Ù‡ دنیام با آرزوهای خیالی پر Ù…ÛŒ شد، Ú©Ù‡ وقتی چشمامو Ù…ÛŒ بستم فقط خوابای طلایی Ù…ÛŒ دیدم. مثل اون روزا Ú©Ù‡ از کابوس Ùˆ تاریکی Ùˆ شب های سیاه خبری نبود. آره، Ù…ÛŒ خوام مثل گذشته ها بشم، حتی اگه هیچ کس تو دنیا من رو نخواد من Ù…ÛŒ خوام شاد زندگی کنم، حتی اگÙمن_بازنده_نیستمون شادی Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAدیگه نمی خوبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_146†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_146

سری به نشونه ی تاسف واسه ی خودم تکون می دم و با خودم فکر می کنم »آره، بیشتر از مونا از بابا دل گیرم. مونا مادر واقعیم نبود، بابا که بابای واقعیم بود، اون چرا باورم نکرد؟«
زمزمه وار می گم:
ـ اگه مونا مادرم نیست، پس مادرم کیه؟
اصلا مادرم الان کجاست؟! چی کار می کنه؟ اصلا یادشه دختری هم داره؟ حرف مونا تو گوشیم می پیچه »مجبور بودم بچه ای رو بزرگ کنم که حتی مادرش هم اونو نمی خواست!« یعنی مادرم هم دوستم نداره! یعنی اون هم مثل بابا واسه خودش یه زندگی خوب ساخته و من رو فراموش کرده؟! یعنی مادرم هم من رو نخواست؟«!زیر لب می گم:
ـ مامان هیچ وقت دل تنگم نمی شی؟ من که ندیده دل تنگتم !
واقعا از این به بعد باید Ú†ÛŒ کار کنم؟! هنوز هم باید تو این خونه زندگی کنم Ùˆ حرف بشنوم؟ حالا Ú©Ù‡ دیگه Ù…ÛŒ دونم اگر سالیان سال هم از این ماجرا بگذره اهالی این خونه دلشون با من صاف نمی شه. حتی بابایی Ú©Ù‡ یه روز من رو به همه ÛŒ خونوادش ترجیح داد Ùˆ مونا رو مجبور کرد من رو بزرگ کنه الان از نمن_بازنده_نیستم من پشیÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA† جاست جایی Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_145†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_145

به نظر خودم جمله ی فوق العاده ایه. آدم بعضی از جمله ها رو وقتی درک می کنه که تجربش کنه. چشمامو می بندم و به فکر فرو می رم. اون قدر به ماجراهای رنگا رنگ امشب فکر می کنم تا به خواب برم.
چشمامو باز می کنم. همه ی بدنم درد می کنه. به زحمت روی تخت می شینم و خمیازه ای می کشم. نگاهی به ساعت می ندازم، ساعت هشت و نیمه! دادم می ره هوا.
ـ واای !
به سرعت پتو رو از روی پام کنار می زنم و از تخت خارج می شم.
ـ دیرم ش...
حرف تو دهنم می مونه. یهو همه چیز یادم میاد. مثل یه پرده ی سینما همه چیز جلوی چشمام به نمایش در میان. آره دوباره همه ی اون اتفاق ها رو جلوی چشمم می بینم. مهمونی، باغ، سروش، تجاوز، طاهر، خونه، مامان. اگه قرار بود یه روز رو از زندگیم حذف کنم حتما دیروز رو انتخاب می کردم. با ناراحتی روی تختم می شینم و سرم رو بین دستام می گیرم. بعضی مواقع خواب رو به بیداری ترجیح می دم. حداقل تو خواب به خیلی چیزا فکر نمی کنم. هر چند خواب های من هم با کابوس عجین شدن! همون جور که سرم رو با دستام گرفتم با ناله می گم:
- حالا چی کار کنم؟
حس Ù…ÛŒ کنم برای دومین بار تو زندگیم درمونده شدم. اولین بار بعد از مرگ ترانه بود، اون موقع هم نمی دونستم باید Ú†ÛŒ کامن_بازنده_نیستمد حرف ماÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA دونم چرا Ù‡Ùبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_144†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_144

با لبخند تلخی می گم:
ـ از من انتظار انصاف نداشته باش، وقتی کسی با من با انصاف رفتار نکرده. هر چند من حقیقت رو گفتم.
می خواد چیزی بگه که اجازه نمی دم و با لبخندی مهربونی می گم:
ـ ولی از تو ممنونم؛ چون تمام این سال ها از همه چیز خبر داشتی و همراهم بودی. درسته این چهار سال تنهام گذاشتی؛ ولی حداقل مثل بقیه دلم رو نسوزوندی.
با ناراحتی نگام می کنه و بعد از اتاق خارج می شه. به سمت پنجره ی اتاقم می رم. هر وقت دلم خیلی می گیره از پنجره به بیرون نگاه می کنم. انگار اون بیرون یه چیزی هست که آرومم کنه. هر چند هیچ وقت آروم نشدم؛ ولی هر دفعه دوباره کارم رو تکرار می کنم.
حس می کنم خالی خالیم. مثل یه آدم آهنی، خالی از هرگونه احساس، خالی از محبت، خالی از عشق، خالی از تنفر، خالی از دل تنگی، خالی از همه ی احساسای دنیا. با لبخند تلخی زمزمه می کنم:
ـ عجب شب عجیبیه امشب!
انگار امشب قراره هویت همه ی آدما جلوی چشمم مشخص بشه. سروش اولیش، مامان دومیش، سومیش کیه، خدا می دونه و بس.
Ù…ÛŒ خوام از جنس سنگ بشم. آره واقعا Ù…ÛŒ خوام سنگ بشم. مثل همه ÛŒ اونایی Ú©Ù‡ با بی رحمی تموم فرصت دوباره بودن رو از من گرفتن. نمی Ú¯Ù… فحش Ù…ÛŒ دم، نمی Ú¯Ù… بد Ùˆ بی راه Ù…ÛŒ Ú¯Ù…ØŒ نمی گممن_بازنده_نیستم رو Ù…ÛŒ دÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÙ‡ به هیچ کدبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_143†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_143

طاهر با ملایمت می گه:
ـ مامان دوستت داره. الان به خاطر اتفاقایی که افتاده از دستت دلخوره. خودت که می دونی تمام اون سال ها بین تو و بچه هاش فرقی نذاشت.
آره، فرقی نذاشت، ولی در شرایط سخت مثل یه مادر همراهم نبود. با ناراحتی بازوم رو از دست طاهر آزاد می کنم و با خودم فکر می کنم مگه مادرم منو خواست که بقیه من رو بخوان؟! الان می فهمم من همیشه ی همیشه مزاحم زندگی مامان بودم. الان می فهمم که دیگه حق ندارم بگم مامان. الان دلیل خیلی چیزا رو می فهمم، که چرا مامان من رو نمی بخشه؟ که چرا بابا من رو نمی بخشه. با لحن غمگینی می گم:
ـ همه می دونستین؟
طاهر با ناراحتی می گه:
ـ همه به جز ترانه. وقتی بابا اون روز با یه بچه به خونه اومد من و طاها تقریبا خیلی چیزا رو می فهمیدیم. بابا به مامان گفت با باید ترنم رو قبول کنی یا مجبورم با ترنم تنها زندگی کنم و بزرگش کنم .
آه از نهادم بلند Ù…ÛŒ شه، بی چاره مامان، پس مجبور بود. Ù¾Øمن_بازنده_نیستمود باهاÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA¨Ø§ چشم های ابی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_142†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_142

شک ندارم همه ی اینا یه خوابه. فکر کنم خدا داره توی خواب این چیزا رو بهم نشون می ده که توی بیداری بیشتر قدر زندگیم رو بدونم. فقط نمی دونم چرا بیدار نمی شم! چرا این کابوس تموم نمی شه! طاهر با ناراحتی به سمتم میاد و بازوم رو می گیره. همه چیز زیادی واقعی به نظر می رسه. اصلا من کی خوابیدم که بخوام خواب ببینم؟! نکنه بیدارم! یعنی همه ی این چیزا واقعیته؟! یعنی من بچه ی مامانم نیستم! یعنی این کسی که جلوم واستاده مامانم نیست؟! یعنی همه ی این سال ها از من متنفر بود؟ نه محاله، این کسی که جلومه مامانمه. فقط می خواد تنبیهم کنه، مطمئنم. زمزمه وار می گم:
ـ مامان این جوری نگو. من می دونم باز می خوای تنبیهم کنی، اما تحمل ا...
همه به جز مامان با نگرانی بهم زل زدن، اما مامان با بی رحمی تموم می گه:
Ù€ Ú©Ù… تر چرت Ùˆ پرت بگو. همین Ú©Ù‡ تموم این سال ها تحملت کردم خیلیه. مادرت شوهرم رو از من گرفت Ùˆ توی هرزه دختر نازنینم رو . من_بازنده_نیستم… نگاه Ù…https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÛŒ اشکی Ù…ÛŒ گمبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_141†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_141

بابا با خشم به سمت مامان میاد و به بازوش چنگ می زنه و می گه:
ـ مونا، خفه می شی یا خفت کنم؟!
با تعجب به بابا نگاه می کنم. هیچ وقت جلوی ما با مامان این طور حرف نمی زد. تعجب رو در نگاه طاها و طاهر هم می بینم. مامان با خشم بازوش رو از دست بابا در میاره و می گه:
ـ به خاطر این دختره ی خراب با من این طور حرف می زنی؟!
گیج شدم. واقعا این جا چه خبره؟ چرا مامانم در مورد من این قدر بد حرف می زنه؟! توی این چهار سال هیچ وقت باهام این طور حرف نزده بود. فقط و فقط سکوت می کرد و با بی تفاوتی به بدبختی من نگاه می کرد. به حرفاش فکر می کنم. یعنی چی که هیچ وقت دخترش نبودم؟! هنوز گیج و گنگم! درک درستی از حرفای مامان ندارم. حتی طاها هم با نگرانی به من و مامان زل زده. بابا با ناراحتی می گه:
Ù€ مونا تو قول دادیØمن_بازنده_نیستمست. اون رÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA§Ú¯Ù‡ قبول کربی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_140†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_140

هنوز حرف طاهر تموم نشده که صدای مامان رو می شنوم که می گه:
ـ امشب تکلیفم رو با این دختر روشن می کنم .
بابا:
ـ مونا، یه لحظه صبر کن.
مامان با داد می گه:
ـ این همه سال صبر کردم چی به دست آوردم؟ دختر دسته گلم که اون طور پرپر شد. تو مراسم خواهر زادم اون طور آبروریزی شد. می دونی از این به بعد خونواده ی شوهرش ممکنه بهش سرکوفت بزنند؟ بماند که واسه ی خودمون هم که آبرویی نموند.
بابا:
ـ مونا!
مامان:
- مونا چی؟ باز هم ساکت بشینم و شاهد ذره ذره آب شدن خونوادم باشم؟
با استرس به سمت در می رم. قفل رو می چرخونم و دستگیره رو پایین میارم. در باز می شه و من از اتاقم خارج می شم. مامان با دیدن من به سمتم میاد. طاهر با اخم می گه:
ـ ترنم، برو توی اتا...
هنوز حرفش تموم نشده که مامان یه سیلی محکم بهم می زنه. بابا با ناراحتی می گه:
ـ مونا.
مامان:
Ù€ هیچی نگو، امشب دیگه من_بازنده_نیستمˆ.
طاهر Ùˆ https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAŒ نگام Ù…ÛŒ Ú©Ùبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_139†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_139

آهنگ حرفی نیست تموم می شه و آهنگ بعدی شروع می شه، ولی من بی توجه به آهنگ می نویسم. از دلتنگی هام، از غصه هام، از تنهایی هام، فقط و فقط می نویسم و اشک می ریزم. نمی دونم چقدر گذشته؛ یه ساعت، دو ساعت، سه ساعت! ولی حس می کنم آروم آروم شدم. سبک شدم، از بس گریه کردم اشکام هم خشک شده. آهنگ رو قطع می کنم. نمی دونم خونوادم برگشتن یا نه. حس می کنم با نوشتن حرفام خالی شدم. خالی از همه ی اون غصه ها. ترجیح می دم الان بخوابم. لبخندی رو لبم می شینه و کامپیوتر رو خاموش می کنم. از پشت میز بلند می شم و به سمت تختم می رم. هنوز به تختم نرسیدم که صداهایی رو از بیرون می شنوم. صدای داد و فریاد مامان و باباست و بعد صدای قدم هایی که هر لحظه به اتاقم نزدیک تر می شن. زمزمه وار می گم:
ـ خدایا، باز چی شده؟
همین Ú©Ù‡ حرفم تموم Ù…ÛŒ شه چشمم به دستگیره در Ù…ÛŒ خوره Ú©Ù‡ بالا Ùˆ پایین Ù…ÛŒ ره Ùˆ بعد صدای مشت هایی من_بازنده_نیستم©Ù‡ به در Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAاد طاها Ú©Ù‡ Ùبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_138†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_138

دوست ندارم نامزدم ناراحت بشه. من عاشق همسر آیندم هستم. با آشنایی با نامزدم تونستم معنی عشق واقعی رو درک کنم. الان می فهمم که در گذشته چقدر اشتباه کردم و چقدر به خطا رفتم.
»دلم بشکنه حرفی نیست، اگه تو یار و همراشی.
ولی می شد بمونی و کمی هم عاشقم باشی«.
زمزمه وار می گم:
ـ »مهسا چی می شد دعوتم نمی کردی؟ من که به همین زندگی کوفتی راضی بودم، پس چرا همین زندگی رو هم به کامم تلخ می کنید؟«
حواسم می ره به بقیه آهنگ .
ـ »نمی دونم کجا بود که دلت رو دادی دست اون.
خودت خورشید شدی بی من، منم دلتنگی بارون«
موندن تو واسه ی هممون عذابه! ترنم ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
»همه فکرش شده چشمات، گاهی دستاتو می گیره«.
یاد حرف ترانه میفتم. هر وقت دلت گرفت و کسی رو نداشتی واسه ی خودت بنویس.
زیرلب می گم:
ـ ترانه، ای کاش بودی.
از روی تختم بلند Ù…ÛŒ شم. امروز Ú©Ù‡ هیچ کس رو ندارم من_بازنده_نیستمˆØ¯Ù… درد Ùˆhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAªÙ‡ هام رو روبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_137†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_137

دوست ندارم نامزدم ناراحت بشه. من عاشق همسر آیندم هستم. با آشنایی با نامزدم تونستم معنی عشق واقعی رو درک کنم. الان می فهمم که در گذشته چقدر اشتباه کردم و چقدر به خطا رفتم.
»دلم بشکنه حرفی نیست، اگه تو یار و همراشی.
ولی می شد بمونی و کمی هم عاشقم باشی«.
زمزمه وار می گم:
ـ »مهسا چی می شد دعوتم نمی کردی؟ من که به همین زندگی کوفتی راضی بودم، پس چرا همین زندگی رو هم به کامم تلخ میکنید؟«
حواسم می ره به بقیه آهنگ .
ـ »نمی دونم کجا بود که دلت رو دادی دست اون.
خودت خورشید شدی بی من، منم دلتنگی بارون«
موندن تو واسه ی هممون عذابه! ترنم ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
»همه فکرش شده چشمات، گاهی دستاتو می گیره«.
یاد حرف ترانه میفتم. هر وقت دلت گرفت و کسی رو نداشتی واسه ی خودت بنویس.
زیرلب می گم:
ـ ترانه، ای کاش بودی.
از روی تختم بلند Ù…ÛŒ شم. امروز Ú©Ù‡ هیچ کس رو ندارم من_بازنده_نیستمˆØ¯Ù… درد Ùˆ https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAªÙ‡ هام رو روبی_سانسور

صفحه قبلی  3  4  5  6  7  8  9  10  11  صفحه بعدی
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: