😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_154†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_154
دلم یه آدم دل سوز Ù…ÛŒ خواد. یه آدمی Ú©Ù‡ برام دل بسوزونه. بدون ترØÙ…ØŒ بدون خشونت، بدون ÙØØ´ Ùˆ کتک. دلم یه تکیه گاه میخواد، یه تکیه گاه Ù…ØÚ©Ù…ØŒ یه نوازش آرامش بخش. آهی Ù…ÛŒ کشم Ùˆ Ùکر Ù…ÛŒ کنم از دیشب تا Øالا چقدر زندگی سردتر شده؟! چقدر سخت تر شده! چقدر بی رØÙ… تر شده! مثل یه اسب مدام به جلو Ù…ÛŒ تازونه Ùˆ من رو تسلیم خواسته های خودش Ù…ÛŒ کنه. نگاهی به ساعت Ù…ÛŒ ندازم. ساعت ده Ùˆ نیمه، امروز به شرکت نمی رم، ولی از Ùردا Ù…ÛŒ خوام به شرکت برم، Ù…ØÚ©Ù…ØŒ استوار، بدون ترس، Ù…ÛŒ خوام یه زندگی جدید رو شروع کنم. دیشب برام یه تلنگر بود، رÙتار سروش، برخورد طاهر، ØرÙای ناگÙته ÛŒ مهمونا. ØÙ‚ با طاهره، آخرش Ú©Ù‡ چی؟ آخرش Ù…ÛŒ خوام Ú†ÛŒ کار کنم؟ تا Ú©ÛŒ باید بشینم Ùˆ منتظر بخشش اطراÙیانم باشم؟! زمزمه وار Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ù€ هر چند تلنگر اصلی رو ØرÙای مام...
Øر٠تو دهنم Ù…ÛŒ مونه. با لبخند تلخی ادامه Ù…ÛŒ دم:
ـ مونا لهم کرد!
اگه مونا چیزی بهم نمی Ú¯Ùت باز هم به Øرمت خونوادم تسلیم خواسته هاشون Ù…ÛŒ شدم، اما الان Ù…ÛŒ دونم Ú©Ù‡ این خونواده به Ù†Ùع من عمل نمی کنند. همشون کمر همت به نابودیم بستن! یکی ته دلم Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ بی انصاÙÛŒ Ù†Ú©Ù† ترنم، طاهر با همه ÛŒ سخت گیمن_بازنده_نیستم² اونا Ù†Ûhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAبام Ù…ÛŒ شینÙبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_153†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_153
چقدر دلم گرÙته. از این دنیا، از این هستی، از این زندگی، از این آدما. چقدر این دل تنگی برام سخته. چقدر دلم مادرم رو Ù…ÛŒ خواد. دلم Ù…ÛŒ خواد واسه ÛŒ یه بار هم شده ببینمش Ùˆ Ùقط ازش یه چیز بپرسم، چرا؟ آره Ùقط ازش بپرسم چرا؟ چرا تنهام گذاشتی Ùˆ رÙتی؟! به خدا Ú©Ù‡ اگه جوابش قانعم کرد قید همه ÛŒ سال های دوری Ùˆ دل تنگی رو Ù…ÛŒ زنم Ùˆ با همه ÛŒ عذاب هایی Ú©Ù‡ کشیدم قبولش Ù…ÛŒ کنم.
درسته قبل از این چهار سال خوب زندگی کردم، ولی این چهار سال Ù„Øظه Ù„Øظه هاش رو به وجودش نیازمند بودم. زیر لب Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ù€ Ùقط ای کاش از روی خود خواهی این کارو نکرده باشی.
امان از اون روزی Ú©Ù‡ بÙهمم از روی خود خواهی رهام کردی Ùˆ سراغ زندگیت رÙتی، اون روز، روز مرگ همه ÛŒ آرزوهای منه، اون روز دیگه برام هیچ Ùرقی با این خانواده نداری، اون روز Ú©Ù‡ بÙهمم من رو نخواستی Ù…Øاله قبولت کنم. از دیشب تا Øاال سه تا تصمیم مهم گرÙتم. عملی کردنشون خیلی سخته، ولی من ترنمم! چیزی رو Ú©Ù‡ بخوام عملی Ù…ÛŒ کنم. Øتما هم عملی Ù…ÛŒ کنم. مهم نیست چقدر
خواسته هام سخت باشن! مهم اینه Ú©Ù‡ اراده کردم Ùˆ تا به نتیجه نرسونم دست بردار نیستم. مهم ترینش اینه Ú©Ù‡ دیگه لازم نیست غصه ÛŒ این خاندان رو بخورم. اونا هم دیگر رو دارن، پس باید به Ùکر زندگی خودم باشم، باید Ùکری به Øال آینده ÛŒ خودم کنم. بعدیش اینه Ú©Ù‡ باید مثل سابق بشم، دÛمن_بازنده_نیستمی برای Ù…https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAŒÙ†Ù…. من اگه Øبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_152†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_152
لبخند تلخی رو لبم Ù…ÛŒ شینه. Øالا Ù…ÛŒ Ùهمم Ú©Ù‡ اگه آقای رمضانی هم از زندگیم مطلع Ù…ÛŒ شد مثل بقیه باهام رÙتار Ù…ÛŒ کرد. اون Øتی Øاضر نشد ØرÙامو بشنوه. زمزمه وار Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ می دونم.
یه خرده نصیØتم Ù…ÛŒ کنه Ùˆ در آخر هم با یه خداØاÙظی کوتاه تماس رو قطع Ù…ÛŒ کنه Ùˆ من با نا امیدی به این Ùکر Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ الان باید Ú†ÛŒ کار کنم؟
گوشیم رو گوشه ی تختم می ذارم و روی تخت دراز می کشم. نگاهی به ساعت می ندازم؛ ساعت ده و نیمه. زمزمه وار می گم:
ـ سروش، سروش، سروش، آخه باهات چی کار کنم؟
نمی تونم درکش کنم. دلیل این رÙتاراش رو نمی Ùهمم! Ù…ÛŒ خواستی انتقام بگیری خب کار دیشبت Ú©Ù‡ Ú©Ù… از انتقام نبود، دیگه از جونم Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خوای؟ واقعا دیگه هیچ درکی از آدمای این دنیا ندارم. من Ú©Ù‡ با بدبختی های خودم خو گرÙته بودم! من Ú©Ù‡ کاری به کار کسی نداشتم! خدایا من Ú©Ù‡ به همین بدبختی هام راضی بودم! چرا دوباره سر راهم قرارش دادی؟! چرا؟ بعد از چهار سال دوباره دیدنش Ùقط برام مصیبت به همراه داره. لبخند تلخی Ù…ÛŒ زنم Ùˆ زیر لبی Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ù€ خوبه خودش بهت Ú¯Ùت Ùقط قصدش انتقامه! بعد تو دنبال اینی Ú©Ù‡ دوباره دیدنش برات خوشی به همراه داشته باشه؟!
دلم یه زندگی Ù…ÛŒ خواد. یه زندگیه آروم٠آروم، یه زندگیه معمولی٠معمولی، یه زندگی Ú©Ù‡ واقعا زندگی باشه! من از این زندگی پول نمی خوام، ممن_بازنده_نیستموام، ثرÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA شاهزاده سوبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_151†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_151
تعجب Ù…ÛŒ کنم Ùˆ با خودم Ù…ÛŒ Ú¯Ù… یعنی چی؟ Ù…Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ شه؟ با ناراØتی Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ اما آقای رمضانی من واسه ی این موضوع زنگ نزده بودم.
وقتی Ù„ØÙ† ناراØت من رو Ù…ÛŒ شنوه با نگرانی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ Ú†ÛŒ شده دخترم، اتÙاقی اÙتاده؟!
با Ù„ØÙ†ÛŒ گرÙته Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ راستش من زنگ زدم بگم نمی تونم توی شرکت مهرآسا کار کنم.
عصبانی می شه و با داد می گه:
ـ چــــــــی؟
با ناراØتی Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ واقعا شرمندم!
با عصبانیت می گه:
ـ آخه چرا؟
با شرمندگی می گم:
ـ دلیلش شخصیه.
برای اولین بار سرم داد می زنه و می گه:
Ù€ Ù…Ú¯Ù‡ من از اول بهت Ù†Ú¯Ùتم درست Ùˆ Øسابی Ùکر کن؟
با خجالت می گم :
- درسته.
Ù„Øنش رو مالیم تر Ù…ÛŒ کنه Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ Øالا Ú©Ù‡ Øتی قرار داد رو هم امضا کردی تازه به این Ùکر اÙتادی Ú©Ù‡ نمی تونی تو شرکت کار کنی؟! خودت Ù…ÛŒ دونی Ú©Ù‡ چقدر به قول Ùˆ قرارام پایبندم! وقتی تو قول Ù…ÛŒ دی انگار من قول دادم.
Ù…ÛŒ خوام بگم من Ú©Ù‡ قرار دادی امضا نکردم، اما من_بازنده_نیستم¶Ø§Ù†ÛŒ بهمhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA† نمی ده Ùˆ Ù…Ûبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_150†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_150
مهربان تماس رو قطع می کنه. گوشی رو روی میز می ذارم و می خوام به سمت تختم برم که یهو یادم میاد چرا به شرکت زنگ زده بودم. خندم می گیره و زمزمه وار با خودم می گم:
Ù€ دختره ÛŒ دیوونه، یه ساعت چرت Ùˆ پرت Ú¯Ùتی اما Øر٠از اصل کاری نزدی!
دوباره گوشی رو بر Ù…ÛŒ دارم Ùˆ با شرکت تماس Ù…ÛŒ گیرم. به سمت تختم Øرکت Ù…ÛŒ کنم منتظر بر قراری تماس Ù…ÛŒ شم. همین Ú©Ù‡ صدای مهربان رو Ù…ÛŒ شنوم Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ù€ خانمی اون قدر Øر٠زدیم یادم رÙت بگم، با آقای رمضانی کار داشتم.
با خنده می گه:
Ù€ من رو بگو Ú©Ù‡ Ùکر کردم با من کار داشتی!
Ù…ÛŒ خندم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ گوشی رو Ù†Ú¯Ù‡ دار Øالا وصلش Ù…ÛŒ کنم. به تختم Ù…ÛŒ رسم. روی تختم Ù…ÛŒ شینم Ùˆ منتظر برقراری تماس Ù…ÛŒ شم.
بعد از چند Ù„Øظه صدای Ø¢Ùمن_بازنده_نیستم†ÛŒ رو Ù…ÛŒ Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA§Ù†ÛŒ:
ـ بله؟
بی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_149†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_149
تصمیمم رو گرÙتم. یه تصمیم قطعی! من این بار دنیام رو متÙاوت از گذشته Ù…ÛŒ سازم. مطمئنم Ú©Ù‡ موÙÙ‚ Ù…ÛŒ شم، مطمئنم! مهربان:
- نه، مثل این که واقعا یه چیزت شده!
زمزمه وار می گم:
ـ »آره، خیلی وقته«!
مهربان:
Ù€ چیزی Ú¯Ùتی؟
Ù€ آره مهربونی خودم، Ú¯Ùتم نظرت چیه امروز با هم بیرون بریم؟
مهربان انگار که چیزی یادش بیاد می گه:
Ù€ وای ترنم، Ù…Ú¯Ù‡ قرار نبود امروز خونم بیای؟! به جای بیرون بریم خونه من، Øاضری؟
با لبخند می گم:
ـ پ نه پ، غایبم!
مهربان:
ـ ترنم!
با خنده می گم:
Ù€ با جنس لطیÙÛŒ مثل من باید با ملایمت Øر٠زد. چرا این قدر خشن باهام برخورد Ù…ÛŒ کنی؟! نمی Ú¯ÛŒ شبا کابوس Ù…ÛŒ بینم؟!
مهربان:
ـ ترنم بی شوخی میای؟
با مهربونی می گم:
ـ چرا که نه، تازه کلی هم بهمون خوش می گذره.
مهربان:
ـ پس ساعت چند دنبالت بیام؟
Ù€ تو خودت برومن_بازنده_نیستم…یام. شایhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA±Ùتم.
با مهربی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_148†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_148
قطره اشکی از گوشه ÛŒ چشمام سرازیر Ù…ÛŒ شه. مهربان با Øرص Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
ـ مسخرم می کنی؟
می گم:
ـ من غلط بکنم مهربون خودم رو مسخره کنم .
مهربان:
Ù€ Ùعال Ú©Ù‡ همچین غلطی کردی!
با خنده می گم:
Ù€ Ú©Ùی؟ خودم Ú©Ù‡ Ù†Ùهمیدم!
مهربان با تعجب می گه:
ـ ترنم، واقعا خودتی؟
می خندم، یه خنده ی تلخ، قطره اشک دیگه ای از گوشه چشمم سرازیر می شه؛ ولی باز می خندم و با خنده می گم:
Ù€ نه بابا روØمه.
می دونم این ترنم براش نا آشناس؛ ولی می خوام عوض بشم. مهربان:
ـ ترنم مطمئنی چیزی به سرت نخورده؟
ـ راستش نه زیاد.
Ù…ÛŒ خوام بشم همون ترنم گذشته ها، با این تÙاوت Ú©Ù‡ با همه ÛŒ آدمای آشنای زندگیم غریبه بشم. آره، Ù…ÛŒ خوام با همه غریبه من_بازنده_نیستمربان:
Ù€ Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA¯Ø³ØªÙ…Ùˆ به سمبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_147†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_147
درکش Ù…ÛŒ کنم، خودم هم خیلی وقته دنبال چنین آدمیم. هر چند ماندانا رو دارم، اما Ùاصله ها اجازه ÛŒ درد Ùˆ دل رو ازم Ù…ÛŒ گیره. میخندم Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ این جوری نگو پررو می شما!
خنده ی ریزی می کنه و با شیطنت می گه:
ـ یه خرده عیبی نداره.
بعد با مهربونی ادامه می ده:
Ù€ ترنم تو خیلی خوبی، واقعا خوش به Øال خونوادت به خاطر داشتن چنین Ùرزندی. من مطمئنم پدر Ùˆ مادرت بهت اÙتخار Ù…ÛŒ کنند. بعضی مواقع به زندگیت غبطه Ù…ÛŒ خورم. خودت این قدر خوبی، لابد خونوادت Ùرشته هستن. شاید مشکل مالی داشته باشین، اما با همه ÛŒ اینا بهت نصیØت Ù…ÛŒ کنم قدر خونوادت رو خیلی بدونی؛ چون پول مهمه، ولی همه چیز نیست.
خنده رو لبام خشک Ù…ÛŒ شه. ناخودآگاه بغضی تو گلوم Ù…ÛŒ شینه. اشکی از گوشه ÛŒ چشمم سرازیر Ù…ÛŒ شه، اما سعی Ù…ÛŒ کنم بخندم. میخوام مثل گذشته ها بشم. مثل گذشته ها Ú©Ù‡ همش در Øال شیطنت Ùˆ خنده بودم، Ú©Ù‡ کسی ØریÙÙ… نمی شد، Ú©Ù‡ همه از دستم کلاÙÙ‡ بودن، Ú©Ù‡ دنیام با آرزوهای خیالی پر Ù…ÛŒ شد، Ú©Ù‡ وقتی چشمامو Ù…ÛŒ بستم Ùقط خوابای طلایی Ù…ÛŒ دیدم. مثل اون روزا Ú©Ù‡ از کابوس Ùˆ تاریکی Ùˆ شب های سیاه خبری نبود. آره، Ù…ÛŒ خوام مثل گذشته ها بشم، Øتی اگه هیچ کس تو دنیا من رو نخواد من Ù…ÛŒ خوام شاد زندگی کنم، Øتی اگÙمن_بازنده_نیستمون شادی Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAدیگه نمی خوبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_146†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_146
سری به نشونه ÛŒ تاس٠واسه ÛŒ خودم تکون Ù…ÛŒ دم Ùˆ با خودم Ùکر Ù…ÛŒ کنم »آره، بیشتر از مونا از بابا دل گیرم. مونا مادر واقعیم نبود، بابا Ú©Ù‡ بابای واقعیم بود، اون چرا باورم نکرد؟«
زمزمه وار می گم:
ـ اگه مونا مادرم نیست، پس مادرم کیه؟
اصلا مادرم الان کجاست؟! Ú†ÛŒ کار Ù…ÛŒ کنه؟ اصلا یادشه دختری هم داره؟ Øر٠مونا تو گوشیم Ù…ÛŒ پیچه »مجبور بودم بچه ای رو بزرگ کنم Ú©Ù‡ Øتی مادرش هم اونو نمی خواست!« یعنی مادرم هم دوستم نداره! یعنی اون هم مثل بابا واسه خودش یه زندگی خوب ساخته Ùˆ من رو Ùراموش کرده؟! یعنی مادرم هم من رو نخواست؟«!زیر لب Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ مامان هیچ وقت دل تنگم نمی شی؟ من که ندیده دل تنگتم !
واقعا از این به بعد باید Ú†ÛŒ کار کنم؟! هنوز هم باید تو این خونه زندگی کنم Ùˆ Øر٠بشنوم؟ Øالا Ú©Ù‡ دیگه Ù…ÛŒ دونم اگر سالیان سال هم از این ماجرا بگذره اهالی این خونه دلشون با من صا٠نمی شه. Øتی بابایی Ú©Ù‡ یه روز من رو به همه ÛŒ خونوادش ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯ Ùˆ مونا رو مجبور کرد من رو بزرگ کنه الان از نمن_بازنده_نیستم من پشیÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA† جاست جایی Øبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_145†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_145
به نظر خودم جمله ÛŒ Ùوق العاده ایه. آدم بعضی از جمله ها رو وقتی درک Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ تجربش کنه. چشمامو Ù…ÛŒ بندم Ùˆ به Ùکر Ùرو Ù…ÛŒ رم. اون قدر به ماجراهای رنگا رنگ امشب Ùکر Ù…ÛŒ کنم تا به خواب برم.
چشمامو باز Ù…ÛŒ کنم. همه ÛŒ بدنم درد Ù…ÛŒ کنه. به زØمت روی تخت Ù…ÛŒ شینم Ùˆ خمیازه ای Ù…ÛŒ کشم. نگاهی به ساعت Ù…ÛŒ ندازم، ساعت هشت Ùˆ نیمه! دادم Ù…ÛŒ ره هوا.
ـ واای !
به سرعت پتو رو از روی پام کنار می زنم و از تخت خارج می شم.
ـ دیرم ش...
Øر٠تو دهنم Ù…ÛŒ مونه. یهو همه چیز یادم میاد. مثل یه پرده ÛŒ سینما همه چیز جلوی چشمام به نمایش در میان. آره دوباره همه ÛŒ اون اتÙاق ها رو جلوی چشمم Ù…ÛŒ بینم. مهمونی، باغ، سروش، تجاوز، طاهر، خونه، مامان. اگه قرار بود یه روز رو از زندگیم Øذ٠کنم Øتما دیروز رو انتخاب Ù…ÛŒ کردم. با ناراØتی روی تختم Ù…ÛŒ شینم Ùˆ سرم رو بین دستام Ù…ÛŒ گیرم. بعضی مواقع خواب رو به بیداری ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دم. Øداقل تو خواب به خیلی چیزا Ùکر نمی کنم. هر چند خواب های من هم با کابوس عجین شدن! همون جور Ú©Ù‡ سرم رو با دستام گرÙتم با ناله Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
- Øالا Ú†ÛŒ کار کنم؟
Øس Ù…ÛŒ کنم برای دومین بار تو زندگیم درمونده شدم. اولین بار بعد از مرگ ترانه بود، اون موقع هم نمی دونستم باید Ú†ÛŒ کامن_بازنده_نیستمد Øر٠ماÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA دونم چرا Ù‡Ùبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_144†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_144
با لبخند تلخی می گم:
Ù€ از من انتظار انصا٠نداشته باش، وقتی کسی با من با انصا٠رÙتار نکرده. هر چند من Øقیقت رو Ú¯Ùتم.
می خواد چیزی بگه که اجازه نمی دم و با لبخندی مهربونی می گم:
Ù€ ولی از تو ممنونم؛ چون تمام این سال ها از همه چیز خبر داشتی Ùˆ همراهم بودی. درسته این چهار سال تنهام گذاشتی؛ ولی Øداقل مثل بقیه دلم رو نسوزوندی.
با ناراØتی نگام Ù…ÛŒ کنه Ùˆ بعد از اتاق خارج Ù…ÛŒ شه. به سمت پنجره ÛŒ اتاقم Ù…ÛŒ رم. هر وقت دلم خیلی Ù…ÛŒ گیره از پنجره به بیرون نگاه Ù…ÛŒ کنم. انگار اون بیرون یه چیزی هست Ú©Ù‡ آرومم کنه. هر چند هیچ وقت آروم نشدم؛ ولی هر دÙعه دوباره کارم رو تکرار Ù…ÛŒ کنم.
Øس Ù…ÛŒ کنم خالی خالیم. مثل یه آدم آهنی، خالی از هرگونه اØساس، خالی از Ù…Øبت، خالی از عشق، خالی از تنÙر، خالی از دل تنگی، خالی از همه ÛŒ اØساسای دنیا. با لبخند تلخی زمزمه Ù…ÛŒ کنم:
ـ عجب شب عجیبیه امشب!
انگار امشب قراره هویت همه ی آدما جلوی چشمم مشخص بشه. سروش اولیش، مامان دومیش، سومیش کیه، خدا می دونه و بس.
Ù…ÛŒ خوام از جنس سنگ بشم. آره واقعا Ù…ÛŒ خوام سنگ بشم. مثل همه ÛŒ اونایی Ú©Ù‡ با بی رØÙ…ÛŒ تموم Ùرصت دوباره بودن رو از من گرÙتن. نمی Ú¯Ù… ÙØØ´ Ù…ÛŒ دم، نمی Ú¯Ù… بد Ùˆ بی راه Ù…ÛŒ Ú¯Ù…ØŒ نمی گممن_بازنده_نیستم رو Ù…ÛŒ دÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÙ‡ به هیچ کدبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_143†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_143
طاهر با ملایمت می گه:
Ù€ مامان دوستت داره. الان به خاطر اتÙاقایی Ú©Ù‡ اÙتاده از دستت دلخوره. خودت Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ دونی تمام اون سال ها بین تو Ùˆ بچه هاش Ùرقی نذاشت.
آره، Ùرقی نذاشت، ولی در شرایط سخت مثل یه مادر همراهم نبود. با ناراØتی بازوم رو از دست طاهر آزاد Ù…ÛŒ کنم Ùˆ با خودم Ùکر Ù…ÛŒ کنم Ù…Ú¯Ù‡ مادرم منو خواست Ú©Ù‡ بقیه من رو بخوان؟! الان Ù…ÛŒ Ùهمم من همیشه ÛŒ همیشه مزاØÙ… زندگی مامان بودم. الان Ù…ÛŒ Ùهمم Ú©Ù‡ دیگه ØÙ‚ ندارم بگم مامان. الان دلیل خیلی چیزا رو Ù…ÛŒ Ùهمم، Ú©Ù‡ چرا مامان من رو نمی بخشه؟ Ú©Ù‡ چرا بابا من رو نمی بخشه. با Ù„ØÙ† غمگینی Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ همه می دونستین؟
طاهر با ناراØتی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ همه به جز ترانه. وقتی بابا اون روز با یه بچه به خونه اومد من Ùˆ طاها تقریبا خیلی چیزا رو Ù…ÛŒ Ùهمیدیم. بابا به مامان Ú¯Ùت با باید ترنم رو قبول Ú©Ù†ÛŒ یا مجبورم با ترنم تنها زندگی کنم Ùˆ بزرگش کنم .
آه از نهادم بلند Ù…ÛŒ شه، بی چاره مامان، پس مجبور بود. Ù¾Øمن_بازنده_نیستمود باهاÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA¨Ø§ چشم های ابی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_142†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_142
Ø´Ú© ندارم همه ÛŒ اینا یه خوابه. Ùکر کنم خدا داره توی خواب این چیزا رو بهم نشون Ù…ÛŒ ده Ú©Ù‡ توی بیداری بیشتر قدر زندگیم رو بدونم. Ùقط نمی دونم چرا بیدار نمی شم! چرا این کابوس تموم نمی شه! طاهر با ناراØتی به سمتم میاد Ùˆ بازوم رو Ù…ÛŒ گیره. همه چیز زیادی واقعی به نظر Ù…ÛŒ رسه. اصلا من Ú©ÛŒ خوابیدم Ú©Ù‡ بخوام خواب ببینم؟! نکنه بیدارم! یعنی همه ÛŒ این چیزا واقعیته؟! یعنی من بچه ÛŒ مامانم نیستم! یعنی این کسی Ú©Ù‡ جلوم واستاده مامانم نیست؟! یعنی همه ÛŒ این سال ها از من متنÙر بود؟ نه Ù…Øاله، این کسی Ú©Ù‡ جلومه مامانمه. Ùقط Ù…ÛŒ خواد تنبیهم کنه، مطمئنم. زمزمه وار Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ù€ مامان این جوری Ù†Ú¯Ùˆ. من Ù…ÛŒ دونم باز Ù…ÛŒ خوای تنبیهم کنی، اما تØمل ا...
همه به جز مامان با نگرانی بهم زل زدن، اما مامان با بی رØÙ…ÛŒ تموم Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ Ú©Ù… تر چرت Ùˆ پرت بگو. همین Ú©Ù‡ تموم این سال ها تØملت کردم خیلیه. مادرت شوهرم رو از من گرÙت Ùˆ توی هرزه دختر نازنینم رو . من_بازنده_نیستم… نگاه Ù…https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÛŒ اشکی Ù…ÛŒ گمبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_141†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_141
بابا با خشم به سمت مامان میاد و به بازوش چنگ می زنه و می گه:
Ù€ مونا، Ø®ÙÙ‡ Ù…ÛŒ Ø´ÛŒ یا Ø®Ùت کنم؟!
با تعجب به بابا نگاه Ù…ÛŒ کنم. هیچ وقت جلوی ما با مامان این طور Øر٠نمی زد. تعجب رو در نگاه طاها Ùˆ طاهر هم Ù…ÛŒ بینم. مامان با خشم بازوش رو از دست بابا در میاره Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ به خاطر این دختره ÛŒ خراب با من این طور Øر٠می زنی؟!
گیج شدم. واقعا این جا Ú†Ù‡ خبره؟ چرا مامانم در مورد من این قدر بد Øر٠می زنه؟! توی این چهار سال هیچ وقت باهام این طور Øر٠نزده بود. Ùقط Ùˆ Ùقط سکوت Ù…ÛŒ کرد Ùˆ با بی تÙاوتی به بدبختی من نگاه Ù…ÛŒ کرد. به ØرÙاش Ùکر Ù…ÛŒ کنم. یعنی Ú†ÛŒ Ú©Ù‡ هیچ وقت دخترش نبودم؟! هنوز گیج Ùˆ Ú¯Ù†Ú¯Ù…! درک درستی از ØرÙای مامان ندارم. Øتی طاها هم با نگرانی به من Ùˆ مامان زل زده. بابا با ناراØتی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ مونا تو قول دادیØمن_بازنده_نیستمست. اون رÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA§Ú¯Ù‡ قبول کربی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_140†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_140
هنوز Øر٠طاهر تموم نشده Ú©Ù‡ صدای مامان رو Ù…ÛŒ شنوم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ امشب تکلیÙÙ… رو با این دختر روشن Ù…ÛŒ کنم .
بابا:
Ù€ مونا، یه Ù„Øظه صبر Ú©Ù†.
مامان با داد می گه:
Ù€ این همه سال صبر کردم Ú†ÛŒ به دست آوردم؟ دختر دسته گلم Ú©Ù‡ اون طور پرپر شد. تو مراسم خواهر زادم اون طور آبروریزی شد. Ù…ÛŒ دونی از این به بعد خونواده ÛŒ شوهرش ممکنه بهش سرکوÙت بزنند؟ بماند Ú©Ù‡ واسه ÛŒ خودمون هم Ú©Ù‡ آبرویی نموند.
بابا:
ـ مونا!
مامان:
- مونا چی؟ باز هم ساکت بشینم و شاهد ذره ذره آب شدن خونوادم باشم؟
با استرس به سمت در Ù…ÛŒ رم. Ù‚ÙÙ„ رو Ù…ÛŒ چرخونم Ùˆ دستگیره رو پایین میارم. در باز Ù…ÛŒ شه Ùˆ من از اتاقم خارج Ù…ÛŒ شم. مامان با دیدن من به سمتم میاد. طاهر با اخم Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
ـ ترنم، برو توی اتا...
هنوز ØرÙØ´ تموم نشده Ú©Ù‡ مامان یه سیلی Ù…ØÚ©Ù… بهم Ù…ÛŒ زنه. بابا با ناراØتی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
ـ مونا.
مامان:
Ù€ هیچی نگو، امشب دیگه من_بازنده_نیستمˆ.
طاهر Ùˆ https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAŒ نگام Ù…ÛŒ Ú©Ùبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_139†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_139
آهنگ ØرÙÛŒ نیست تموم Ù…ÛŒ شه Ùˆ آهنگ بعدی شروع Ù…ÛŒ شه، ولی من بی توجه به آهنگ Ù…ÛŒ نویسم. از دلتنگی هام، از غصه هام، از تنهایی هام، Ùقط Ùˆ Ùقط Ù…ÛŒ نویسم Ùˆ اشک Ù…ÛŒ ریزم. نمی دونم چقدر گذشته؛ یه ساعت، دو ساعت، سه ساعت! ولی Øس Ù…ÛŒ کنم آروم آروم شدم. سبک شدم، از بس گریه کردم اشکام هم خشک شده. آهنگ رو قطع Ù…ÛŒ کنم. نمی دونم خونوادم برگشتن یا نه. Øس Ù…ÛŒ کنم با نوشتن ØرÙام خالی شدم. خالی از همه ÛŒ اون غصه ها. ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دم الان بخوابم. لبخندی رو لبم Ù…ÛŒ شینه Ùˆ کامپیوتر رو خاموش Ù…ÛŒ کنم. از پشت میز بلند Ù…ÛŒ شم Ùˆ به سمت تختم Ù…ÛŒ رم. هنوز به تختم نرسیدم Ú©Ù‡ صداهایی رو از بیرون Ù…ÛŒ شنوم. صدای داد Ùˆ Ùریاد مامان Ùˆ باباست Ùˆ بعد صدای قدم هایی Ú©Ù‡ هر Ù„Øظه به اتاقم نزدیک تر Ù…ÛŒ شن. زمزمه وار Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ خدایا، باز چی شده؟
همین Ú©Ù‡ ØرÙÙ… تموم Ù…ÛŒ شه چشمم به دستگیره در Ù…ÛŒ خوره Ú©Ù‡ بالا Ùˆ پایین Ù…ÛŒ ره Ùˆ بعد صدای مشت هایی من_بازنده_نیستم©Ù‡ به در Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAاد طاها Ú©Ù‡ Ùبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_138†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_138
دوست ندارم نامزدم ناراØت بشه. من عاشق همسر آیندم هستم. با آشنایی با نامزدم تونستم معنی عشق واقعی رو درک کنم. الان Ù…ÛŒ Ùهمم Ú©Ù‡ در گذشته چقدر اشتباه کردم Ùˆ چقدر به خطا رÙتم.
»دلم بشکنه ØرÙÛŒ نیست، اگه تو یار Ùˆ همراشی.
ولی می شد بمونی و کمی هم عاشقم باشی«.
زمزمه وار می گم:
Ù€ »مهسا Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ شد دعوتم نمی کردی؟ من Ú©Ù‡ به همین زندگی Ú©ÙˆÙتی راضی بودم، پس چرا همین زندگی رو هم به کامم تلخ Ù…ÛŒ کنید؟«
Øواسم Ù…ÛŒ ره به بقیه آهنگ .
ـ »نمی دونم کجا بود که دلت رو دادی دست اون.
خودت خورشید شدی بی من، منم دلتنگی بارون«
موندن تو واسه ی هممون عذابه! ترنم ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
»همه Ùکرش شده چشمات، گاهی دستاتو Ù…ÛŒ گیره«.
یاد Øر٠ترانه Ù…ÛŒÙتم. هر وقت دلت گرÙت Ùˆ کسی رو نداشتی واسه ÛŒ خودت بنویس.
زیرلب می گم:
ـ ترانه، ای کاش بودی.
از روی تختم بلند Ù…ÛŒ شم. امروز Ú©Ù‡ هیچ کس رو ندارم من_بازنده_نیستمˆØ¯Ù… درد Ùˆhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAªÙ‡ هام رو روبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_137†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_137
دوست ندارم نامزدم ناراØت بشه. من عاشق همسر آیندم هستم. با آشنایی با نامزدم تونستم معنی عشق واقعی رو درک کنم. الان Ù…ÛŒ Ùهمم Ú©Ù‡ در گذشته چقدر اشتباه کردم Ùˆ چقدر به خطا رÙتم.
»دلم بشکنه ØرÙÛŒ نیست، اگه تو یار Ùˆ همراشی.
ولی می شد بمونی و کمی هم عاشقم باشی«.
زمزمه وار می گم:
Ù€ »مهسا Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ شد دعوتم نمی کردی؟ من Ú©Ù‡ به همین زندگی Ú©ÙˆÙتی راضی بودم، پس چرا همین زندگی رو هم به کامم تلخ میکنید؟«
Øواسم Ù…ÛŒ ره به بقیه آهنگ .
ـ »نمی دونم کجا بود که دلت رو دادی دست اون.
خودت خورشید شدی بی من، منم دلتنگی بارون«
موندن تو واسه ی هممون عذابه! ترنم ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
»همه Ùکرش شده چشمات، گاهی دستاتو Ù…ÛŒ گیره«.
یاد Øر٠ترانه Ù…ÛŒÙتم. هر وقت دلت گرÙت Ùˆ کسی رو نداشتی واسه ÛŒ خودت بنویس.
زیرلب می گم:
ـ ترانه، ای کاش بودی.
از روی تختم بلند Ù…ÛŒ شم. امروز Ú©Ù‡ هیچ کس رو ندارم من_بازنده_نیستمˆØ¯Ù… درد Ùˆ https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAªÙ‡ هام رو روبی_سانسور