کانال تلگرام میتینگ عاشقانه ها @mitingg

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال ❥میتینگ عاشقانه هاâ

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_266

اطلاعیه: اشتباها 1-2 پارت تکراری گذاشته بودیم! این قسمت اصلاح میکنیم و ادامه رو هم میذاریم. مرسی از همراهیتون🌹
دکتر:
-ماجرای بعدی چی بود؟
-ماجرای بعدی و البته ضربه ی آخر دو هفته ی بعد بهم وارد شد! اون روز از صبح زود کلاس داشتم، تا ساعت چهار بعد از ظهر. یادمه کلاس اولم تموم شده بود و من می خواستم با یکی از دوستام تماس بگیرم و بهش بگم جزوه ای که بهش دادم رو بهم برگردونه، اما هر چی دنبال گوشیم گشتم نبود که نبود! من احمق هم فکر کردم صبح زود که با عجله از خونه خارج شدم، لابد گوشی رو توی خونه جا گذاشتم. خیلی بی خیال سر کلاس بعدی نشستم، وسطای کلاس بودم که یه نفر چند ضربه به در زد و به استاد گفت دو نفر با خانم مهرپرور کار دارن. استاد بهم اجازه داد از کلاس خارج بشم. همین که پامو از کلاس بیرون گذاشتم با سروش و سیاوش رو به رو شدم!
چشمای سیاوش به خون نشسته بود و رگ گردن سروش هم متورم شده بود. اگه بخوام در مورد ترسم حرفی بزنم؛ در یه جمله خلاصش می کنم! من در اون لحظه سکته رو زدم! سیاوش با خشم می خواست به طرف من بیاد که سروش نذاشت و خودش با گام های بلند به طرف من اومد. به بازوم چنگ زد و منو با خودش به سمت در خروجی دانشگاه کشید. هر چی می پرسیدم چی شده هیچی نمی گفت! خودم هم خوب می دونستم مدرک بعدی رو شده! مدرکی که دروغینه ولی در عین حال واقعی به نظر می رسه! سیاوش هم با عصبانیت پشت سر ما حرکت می کرد و منتظر یه تلنگر بود تا همه ی خشمش رو سر یه نفر خالی کنه و صد در صد در دسترس تر از من، در اون لحظه پیدا نمی شد! وقتی به ماشین سیاوش رسیدیم، سروش در رو باز کرد و منو به داخل ماشین هل داد، خودش هم روی صندلی عقب کنارم نشست. سیاوش با خشم به سمت در راننده رفت و در رو باز کرد؛ خودشو روی صندلی پرت کرد و در رو اونقدر محکم بست که من از ترس دستم رو روی قلبم گذاشتم و چشمامو بستم!
دکتر:
-شرط می بندم مدرک هر چیزی که بود، مربوط به گوشیت بوده!
خنده ی تلخی می کنم و سری به نشونه ی تائید حرفش تکون می دم و می گم:
-درسته!
یه نفر از جانب من به سیاوش اس ام اس زده بود که من فهمیدم کی عکسا رو فرستاده. باورتون می شه دکتر من با سیاوش توی یه کافی شاپ قرار گذاشته بودم ولی خودم خبر نداشتم! سیاوش هم خیلی خوشحال می خواسته بره سر قرار که سروش رو توی شرکت دید و همه ی ماجرا رو براش تعریف کرد و اون جا بودش که به من مشکوک شد! چون من اگه چیزی فهمیده بودم باید به سروش می گفتم ولی وقتی سروش اظهار بی اطلاعی کرد، هر دو با اعصابی داغون به سمت دانشگاه من میان و بقیه ماجراهایی که پیش میاد! ادامه 👇

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: