😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_238†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_238
بهت زده بهش نگاه Ù…ÛŒ کنم ولی اون بی توجه به من با خونسردی گوشی تلÙÙ† رو برمی داره Ùˆ شماره ای رو Ù…ÛŒ گیره. بعد از چند Ù„Øظه سکوت بالاخره به Øر٠میاد .سروش:
-سلام آقای رمضانی.
با شنیدن اسم آقای رمضانی رنگم می پره. خیلی نامردی سروش! خیلی خیلی نامردی! نمی دونم آقای رمضانی چی می گه ولی جواب سروش رو می شنوم که با پوزخند نگام می کنه و می گه:
-بله آقای رمضانی. ØÙ‚ با شماست!
- ...
سروش:
-راستش غرض از مزا...
همون جور Ú©Ù‡ داره Øر٠می زنه خودکاری رو از روی میزش برمی داره Ùˆ بهم اشاره Ù…ÛŒ کنه امضا کنم !وقتی سرمو به نشونه ÛŒ نه تکون Ù…ÛŒ دم؛ لبخندش پررنگ تر Ù…ÛŒ شه Ùˆ با دست به اون ور خط اشاره Ù…ÛŒ کنه .سروش:
- بله، بله. داشتم Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم غرض از مزاØمت...
دیگه طاقت نمیارم و خودکار رو از روی میز برمی دارم و اشاره می کنم چیزی نگه .سروش با بی خیالی می گه:
-تشکر بود و بس! می خواستم بگم من که از کارشون خیلی خیلی راضی هستم!
با ابرو اشاره Ù…ÛŒ کنه امضا کنم. یه نگاه عصبی بهش Ù…ÛŒ اندازم Ùˆ قرار داد رو برمی دارم Ùˆ برگه ÛŒ موردنظر رو پیدا Ù…ÛŒ کنم Ùˆ اون جاهایی Ú©Ù‡ اØتیاج به امضا داره رو امضا Ù…ÛŒ کنم .سروش هم خوشØال از پیروزی خودش، بالاخره گوشی رو قطع Ù…ÛŒ کنه Ùˆ با نیشخند نگام Ù…ÛŒ کنه !با عصبانیت بهش زل Ù…ÛŒ زنم Ú©Ù‡ بی تÙاوت به نگاه عصبی من از جØجدید¨ÙÙوق_هیجانیŒ شه Ùˆ به طر٠من میاد. قراردhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgیره Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_237†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_237
Ù…ÛŒ خوام چیزی بگم Ú©Ù‡ خودکار رو روی میز مقابلم پرت Ù…ÛŒ کنه Ùˆ بی توجه به من از جاش بلند Ù…ÛŒ شه Ùˆ با خونسردی به طر٠میزش Øرکت Ù…ÛŒ کنه .همون جور Ú©Ù‡ پشتش به منه، Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-بهتره سریع تر امضاشون کنی! آخرش مجبوری واسم کار کنی، پس نه وقت منو بگیر نه وقت خودتو!
-قرار ما یه ماهه بود!
با تمسخر می گه:
-من هم علاقه ای ندارم بیشتر از یه ماه برام کار Ú©Ù†ÛŒ ولی Ùقط من واسه ÛŒ این شرکت تصمیم نمی گیرم Ùˆ از اون جایی Ú©Ù‡ همکارام از سابقه ÛŒ جنابعالی راضی هستن، قضیه کار آزمایشی کنسل شد!
-من از قبل هم Ú¯Ùتم Ùقط تا یه مدت کوتاه Ù…ÛŒ تونم این جا کار کنم!
پشت میزش می شینه و می گه:
-اونش دیگه به من ربطی نداره. از اون جایی که قرار قبلیمون کنسل شد، آقای رمضانی پیشنهاد یک ساله بودن قرارداد رو داد!
با Øرص Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-اینم جز نقشه هاته!
نگاه مرموزی بهم می ندازه و می گه:
-هرجور مایلی به این موضوع Ùکر Ú©Ù†! نظرت چیه به آقای رمضانی زنگ بزنم Ùˆ از رÙتارای اخیرت بگم؟! مطمئنا باهات برخورد سختی Ù…ÛŒ کنه !
-خیلی پستی!
اخمی می کنه و می گه:
-بهتره مواظب Øر٠زدنت باشی! مطمئن باش یه بار دیگه بهم بی اØترامی Ú©Ù†ÛŒ همه ÛŒ رÙتارØجدید§ØÙوق_هیجانی¨Ù‡ رئیس قبلیت گزارش میکنمhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg… از ØÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_236†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_236
هیچ صدایی ازش در نمیاد. Øتی سرمو بلند نمی کنم تا عکس العملش رو ببینم. عکس العملی بچه گانش زیاد برام مهم نیست !
بی توجه به سروش ادامه نوشته هایی رو Ú©Ù‡ مربوط به قرارداد استخدام منه رو Ù…ÛŒ خونم. با خوندن قرارداد Ù„Øظه به Ù„Øظه اخمام بیشتر تو هم Ù…ÛŒ ره. با تموم شدن آخرین کلمه سرمو بالا میارم Ùˆ با عصبانیت به سروش نگاه Ù…ÛŒ کنم !با لبخند مرموزش بهم خیره شده.
Øالا اون خونسرده Ùˆ من عصبانی !بی توجه به نگاه خشمگینم به آرومی به سمت مبلی Ú©Ù‡ مقابل منه Øرکت Ù…ÛŒ کنه Ùˆ رو به روم Ù…ÛŒ شینه. خودکاری رو از جیبش در میاره Ùˆ با شیطنت Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-یادم رÙت بهتون خودکار بدم!
بعد با Øالت مسخره ای خودکار رو به طرÙÙ… Ù…ÛŒ گیره Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-بÙرمایید خانم مهرپرور!
با عصبانیت قرارداد رو به طرÙØ´ پرت Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-این کارا چیه؟
اون بی توجه به عکس العمل من با خونسردی می گه:
-کدوم کارا خانم مهرپرور؟ خونسردیتون رو ØÙظ کنید! از جدیدنÙوق_هیجانیخصیتی مثل شما این رÙتارا بhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgˆÙ… Ø´ØÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_235†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_235
با این ØرÙØ´ پوزخندی رو لبم Ù…ÛŒ شینه. مثل بچه ها رÙتار Ù…ÛŒ کنه! یه مبل تک Ù†Ùره رو واسه نشستن انتخاب Ù…ÛŒ کنم. موقع نشستن پهلوم تیر Ù…ÛŒ کشه Ùˆ ناخودآگاه صورتم درهم Ù…ÛŒ شه. دستمو روی پهلوم Ù…ÛŒ ذارم Ùˆ به آرومی Ù…ÛŒ شینم. سرمو بالا میارم Ú©Ù‡ سروش رو با دهن باز در چند قدمی خودم Ù…ÛŒ بینم .سروش با تعجب Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-ترنم چی شده؟
از این همه تغییر رÙتارش در تعجبم! Ù…Ú¯Ù‡ الان نباید به خاطر دیر اومدنم Ùˆ ØرÙای دیشب از دست من عصبانی باشه؟! پس چرا الان برای منی Ú©Ù‡ مایه ÛŒ عذابشم اظهار نگرانی Ù…ÛŒ کنه؟! من خودمو برای بدترین چیزا آماده کرده بودم اما مثل این Ú©Ù‡ امرز همه چیز Ùرق Ù…ÛŒ کنه! سروش غیرقابل پیش بینی ترین آدمیه Ú©Ù‡ توی عمرم دیدم! یه روز Ùکر نمی کردم باورم کنه ولی باورم کرد. یه روز Ùکر Ù…ÛŒ کردم صد در صد باورم Ù…ÛŒ کنه اما باورم نکرد! اون روز توی باغ با خودم Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم Ù…Øاله بهم دست درازی کنه اما تا مرز تجاوز هم پیش رÙت! دیشب با اون همه ØرÙÛŒ Ú©Ù‡ بارش کردم Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم Øتما یه بلایی سرم میاره؛ ولی اون بدون هیچ ØرÙÛŒ خونه رو ترک کرد Ùˆ الان Ùکر Ù…ÛŒ کردم با خشونت باهام برخورد Ù…ÛŒ کنه ولی از وقتی اومدم Ù‡ÛŒÚجدید´ÙÙوق_هیجانیو تو رÙتاراش ندیدم! سروش واhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgŒØ´ بیÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_234†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_234
.سروش همون جور که سرش پایینه و به کاراش می رسه، می گه:
-خانم سپهری خبری از مترجم جدید نشد؟
سرمو پایین میارم و زیر لب می گم:
- سالم.
سنگینی نگاش رو روی خودم اØساس Ù…ÛŒ کنم. هیچ ØرÙÛŒ نمی زنه. بعد از چند Ù„Øظه سکوت Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-Ú†Ù‡ عجب! بالاخره تشری٠Ùرما شدی!!
زمزمه وار می گم:
-معذرت می خوام. اتوبوس اولی رو از دست دادم و دومی هم دیر رسید.
سروش:
-جنا...
نمی دونم چی می خواست بگه که منصر٠می شه و با خونسردی می گه:
-مهم نیست، مهم نیست. واسه کار آماده ای؟
بالاخره سرمو بالا میارم و می گم:
-اگه آماده نبودم الان این جا Øضور نداشتم.
Ù…ÛŒ خواد چیزی بگه Ú©Ù‡ با دیدن صورت من Øر٠تو دهنش Ù…ÛŒ مونه. با دهن باز نگام Ù…ÛŒ کنه !با بی Øوصلی Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-اØتیاجی به آزمون هست یا نه؟
بجدیدرÙوق_هیجانیه خودش میاد. با ناراØتی از Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgˆ همÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_233†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_233
شونه ای بالا می اندازم و زیر لب می گم:
-بی خیال!
با ناراØتی نگامو از آینه Ù…ÛŒ گیرم Ùˆ به سمت Ú©ÛŒÙÙ… Ù…ÛŒ رم. Ú©ÛŒÙÙ… رو برمی دارم Ùˆ شال رو روی سرم مرتب Ù…ÛŒ کنم. نگاهی به گوشیم Ù…ÛŒ اندازم، شارژش خیلی کمه! شارژر رو از برق جدا Ù…ÛŒ کنم Ùˆ داخل Ú©ÛŒÙÙ… Ù…ÛŒ ذارم. گوشیم رو هم روشن Ù…ÛŒ کنم Ùˆ توی جیب مانتوم Ù…ÛŒ ذارم. با قدم های بلند خودمو به در اتاق Ù…ÛŒ رسونم Ùˆ Ù‚ÙÙ„ در رو باز Ù…ÛŒ کنم. دستگیره ÛŒ در رو پایین Ù…ÛŒ کشم Ùˆ در رو به طور کامل باز
Ù…ÛŒ کنم. از اتاق خارج Ù…ÛŒ شم Ùˆ در رو به آرومی پشت سرم Ù…ÛŒ بندم. بدون این Ú©Ù‡ نگاهی به اطرا٠بندازم با قدم هایی بلند از سالن Ù…ÛŒ گذرم. دوست ندارم چشمم به این خونه Ùˆ آدمای این خونه بیÙته! دیشب تا دیروقت هم امیدوار بودم طاهر یه سری بهم بزنه!
پوزخندی می زنم و زمزمه وار می گم:
-دلت خوشه ها!
Øتی نگاهی به Øیاط هم نمی کنم. سریع خودمو به در Ù…ÛŒ رسونم Ùˆ از خونه خارج Ù…ÛŒ شم.
همین Ú©Ù‡ پامو از خونه بیرون Ù…ÛŒ ذارم لبخندی رو لبام Ù…ÛŒ شینه! چشمامو Ù…ÛŒ بندم Ùˆ Ù†Ùس عمیقی Ù…ÛŒ کشم. نمی دونم دیشب دوباره بارون اومد یا نه، Ùقط اینو Ù…ÛŒ دونم Ú©Ù‡ همه جا بوی خاک Ù…ÛŒ ده. چشمامو باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ به سمت ایستگاه Øرکت Ù…ÛŒ کنم. با این Ú©Ù‡ توی این خیابونا از خاک خبری نیست، ولی بعد از بارون این بو توی خیابونا بیداد Ù…ÛŒ کنه! یاد شرکت Ù…ÛŒ اÙتم؛ قدم هام رو تندتر Ù…ÛŒ کنم تا زودتر به شرکت برسم. همین الانش هم Ú©Ù„ÛŒ دیر از خونه Øرکت کردم. Ù…ÛŒ ترسم دیر برسم! با سرعت خودم رو به ایستگاه Ù…ÛŒ رسونم Ùˆ منتتظر اتوبوس Ù…ÛŒ شم. اتوبوس اول رو از دست دادم Ùˆ از اتوبوس دوم هم خبری نیست! روی نیمکتای آهنی Ù…ÛŒ شینم Ùˆ با عصبانیت پامو تکون Ù…ÛŒ دم. Øجدید ØÙوق_هیجانیبع بیست دقیقه معطلی بالاØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgسه. اÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_232†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_232
به زØمت چشمامو باز Ù…ÛŒ کنم. نگاهی به ساعت Ù…ÛŒ اندازم. ساعت شش Ùˆ نیمه. هنوز خستم؛ از اون جایی Ú©Ù‡ دیشب تا دیروقت بیدار بودم، هنوز خوابم میاد. روی تخت Ù…ÛŒ شینم Ùˆ خمیازه ای Ù…ÛŒ کشم Ùˆ Ú©Ø´ Ùˆ قوسی به بدنم Ù…ÛŒ دم Ú©Ù‡ از شدت درد صورتم جمع Ù…ÛŒ شه! با دردی Ú©Ù‡ توی بدنم Ù…ÛŒ پیچه دوباره یاد ØرÙا Ùˆ کتکای بابا Ù…ÛŒ اÙتم. ماجرای دیشب مثل یه پرده سینما جلوی چشمم به نمایش در میاد Ùˆ باعث Ù…ÛŒ شه آه پر سوز Ùˆ گدازی بکشم! همون جور Ú©Ù‡ به اتÙاقات دیشب Ùکر Ù…ÛŒ کنم از روی تخت بلند Ù…ÛŒ شم؛ ولی در کمال تعجب متوجه Ù…ÛŒ شم یه چیزی دور گردنم پیچیده شده! رو لبه تخت Ù…ÛŒ شینم Ùˆ با تعجب دستمو به سمت گردنم Ù…ÛŒ برم. به چیزی Ú©Ù‡ دور گردنمه Ú†Ù†Ú¯ Ù…ÛŒ زنم Ùˆ به شدت اون رو Ù…ÛŒ کشم Ú©Ù‡ باعث Ù…ÛŒ شه هر چیزی Ú©Ù‡ هست از وسط جر بخوره Ùˆ پاره بشه!
دستم رو بالا میارم Ùˆ به هنزÙری پاره شده توی دستم نگاه Ù…ÛŒ کنم! آه از نهادم بلند Ù…ÛŒ شه. از بی Øواسی خودم Øرصم Ù…ÛŒ گیره. از رو لبه ÛŒ تخت بلند Ù…ÛŒ شم Ùˆ دنبال گوشیم Ù…ÛŒ گردم. بعد از Ú©Ù„ÛŒ گشتن بالاخره اون رو از زیر پتوم پیدا Ù…ÛŒ کنم! نیمی از هنزÙری به گوشیم وصله Ùˆ نیمه ÛŒ دیگش تو دستمه! کلا پدر هنزÙری رو در آوردم! هنزÙری رو از گوشیم جدا Ù…ÛŒ کنم Ùˆ نگاهی به گوشیم Ù…ÛŒ اندازم. خاموشه! زیر لب Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-لابد شارژش تموم شده.
به سمت شارژر گوشیم Ú©Ù‡ روی میز اÙتاده Ù…ÛŒ رم Ùˆ شارژر رو به گوشیم وصل Ù…ÛŒ کنم. بعد هم به سمت پریز برق Ù…ÛŒ رم Ùˆ شارژر رو به برق Ù…ÛŒ زنم. با ناراØتی نگاهی به هنزÙری Ù…ÛŒ اندازم Ùˆ زیر لب غر غر Ù…ÛŒ کنم Ùˆ اون رو توی سطل آشغال اتاقم پرت Ù…ÛŒ کنم!
-تو رو Ú†Ù‡ به آهنگ گوش کردن؟! تو این بی پولی Ùقط Ùˆ Ùقط به اموال خودت ضررجدیدŒ ØÙوق_هیجانی¹Ø¯ هم Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ پول Ú©Ù… آوردم. آخhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg´ÛŒØ´ ØÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
Øواستان باشد !
اینجا خیلی زود ، دیر می شود !
جایی که همه چیز تاریخ مصر٠دارد ؛
Øتی آدم ها ØŒ Øتی رابطه ها ...
این روز ها کسی Øال Ùˆ Øوصله ای برای٠غرور Ùˆ قهرهای٠طولانی ندارد !
باید مراعات کرد ، باید مراقب بود ، قبل از این که دیر شود !
آدم های٠خوب٠زندگی تان را سنجاق کنید به دایره ÛŒ اولویت Ùˆ Øواستان ØŒ
Ùˆ روابط عاطÙÛŒ Ùˆ شخصی تان را Ù„Øظه ای به Øال٠خود رها نکنید !
به خاطر٠خودتان نرگس_صراÙیان_طوÙان‌mitingg♥ï¸â™¥ï¸
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_230†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_230
به سمت شیر آب گرم Ùˆ سرد Ù…ÛŒ رم. اول آب گرم Ùˆ بعد از چند دقیقه هم شیر آب سرد رو باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ تا ولرم شدن آب به این Ùکر Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ Ùردا با این قیاÙÙ‡ ÛŒ درب Ùˆ داغون Ú†Ù‡ جوری تو خیابون راه برم؟! دستمو زیر آب Ù…ÛŒ گیرم، وقتی از ولرم بودن آب مطمئن Ù…ÛŒ شم به زیر دوش Ù…ÛŒ رم Ùˆ سعی Ù…ÛŒ کنم درد بدنم رو با گرمی قطره قطره های آب تسکین بدم! گوشه ÛŒ لبم بدجور Ù…ÛŒ سوزه اما کرختی بدنم Ù„Øظه به Ù„Øظه کمتر Ù…ÛŒ شه.
Øوصله ÛŒ شامپو Ùˆ صابون ندارم. بعد از ده دقیقه آب رو Ù…ÛŒ بندم Ùˆ به سمت لباسام Ù…ÛŒ رم Ùˆ اونا رو به آرومی تنم Ù…ÛŒ کنم. Øس Ù…ÛŒ کنم سرØال تر شدم! هر چند هنوز هم درد تو تمام بدنم Ù…ÛŒ پیچه ولی Øالم از قبل بهتره. از Øموم خارج Ù…ÛŒ شم Ùˆ بدون این Ú©Ù‡ نگاهی به قیاÙÙ‡ ÛŒ زارم توی آینه بندازم به سمت میز Ù…ÛŒ رم. کشوی میز رو باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ آرامبخش رو برمی دارم. Ù…ÛŒ خوام یه دونه از قرصا رو بخورم Ú©Ù‡ یاد Øر٠دکتر Ù…ÛŒ اÙتم:
» -از امشب به هیچ عنوان از اون قرصا استÙاده نمی کنی« !
آهی Ù…ÛŒ کشم Ùˆ نگاهی به بستÙجدید ÙÙوق_هیجانی تو دستمه Ù…ÛŒ اندازم .زیر لبhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgÙ† اÙÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_228†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_228
واژه های خونواده، پدر، مادر ... آره این واژه ها برام غریبه تر از همیشه هستن! Øس Ù…ÛŒ کنم هیچ تعلق خاطری به این خونه Ùˆ آدماش ندارم .به در اتاقم Ù…ÛŒ رسم. هنوز صدای داد Ùˆ Ùریاد بابا Ùˆ همچنین صدای طاها رو Ú©Ù‡ سعی در آروم کردن بابا داره رو Ù…ÛŒ شنوم. نگاهی به عقب Ù…ÛŒ اندازم؛ هیچ کس نگران من نیست! هیچ کس با نگاه نگرانش من رو تعقیب نمی کنه. هیچ کس! نه مونا، نه طاها، نه بابا! Øتی طاهر هم بابا رو روی مبل نشونده Ùˆ شونه هاش رو مالش میده. Øس اضاÙÙ‡ بودن Ù…ÛŒ کنم. Øس بدیه؛ ای کاش هیچ کس بهش دچار نشه! Øس Ù…ÛŒ کنم تو این دنیا واسه هیچ کس مهم نیستم .تنها کورسوی امیدم مادرمه! زمزمه وار Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-ترنم جای تو این جا نیست! خیلی وقته Ú©Ù‡ دیگه تو جز این خونواده Ù…Øسوب نمی Ø´ÛŒ. شاید هم هیچ وقت جزئی از آدمای این خونه نبودی!
نگام رو ازشون می گیرم. دستم به سمت دستگیره ی در می ره؛ اشکی از گوشه ی چشمم سرازیر می شه. دستم دستگیره ی در رو لمس می کنه. دومین قطره ی اشک از چشمم به پایین می چکه! هنوز صدای بابا به گوشم می رسه. هنوز هم داره تهدیدم می کنه!
دستگیره ÛŒ در رو پایین میارم Ùˆ به آرومی در رو باز Ù…ÛŒ کنم. اشکام همین جور روون هستن Ùˆ من هیچ کاری نمی تونم بکنم. یه وقتایی Øتی اگه همه ÛŒ سعیت رو هم Ú©Ù†ÛŒ باز هم نمی تونی جلوی شکسته شدنت رو بگیری! Ùقط از یه جهت خوشØالم اون هم اینه Ú©Ù‡ Ù‡ÛŒÚجدید³ Ùوق_هیجانی§Ø´Ú© های من رو ندید! با این Ú©Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgشم ØÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_227†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_227
بعد از تموم شدن این ØرÙØ´ØŒ بازوش رو به شدت از دستای طاهر بیرون Ù…ÛŒ کشه Ùˆ به سمت من میاد. طاهر بهت زده سرجاش ایستاده Ùˆ به بابا نگاه Ù…ÛŒ کنه. بابا به من Ù…ÛŒ رسه Ùˆ منی رو Ú©Ù‡ روی زمین نیم خیز شده بودم تا بلند شم رو هل Ù…ÛŒ ده Ùˆ در نهایت زیر مشت Ùˆ لگد Ù…ÛŒ گیره! طاهر تازه به خودش میاد Ùˆ به سمت بابا Øرکت Ù…ÛŒ کنه. ولی من آروم٠آرومم! زیر مشت Ùˆ لگدهایی Ú©Ù‡ بهم وارد Ù…ÛŒ شه به هیچ چیز Ùکر نمی کنم. تنها چیزی Ú©Ù‡ ذهنمو مشغول کرده اینه Ú©Ù‡ ارزشش رو داره! برای پیدا کردن مادرم تمام این مشت Ùˆ لگدها رو به جون Ù…ÛŒ خرم! با هر ضربه ای Ú©Ù‡ به تنم وارد Ù…ÛŒ شه صدای شکسته شدن دوباره ÛŒ قلبم رو اØساس Ù…ÛŒ کنم. نه ناله ای میکنم، نه التماسی! Øتی اشکی هم برای ریختن ندارم. هر چیزی تو این دنیا قیمتی داره! قیمت پیدا کردن مادرم هم کتک های امروز منه! کتک هایی Ú©Ù‡ قبل از جسم من به روØÙ… وارد Ù…ÛŒ شه. طاهر دوباره خودشو به بابا Ù…ÛŒ رسونه، ولی Øری٠بابا نمی شه! نمی دونم Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ شه Ú©Ù‡ طاها هم به طر٠ما میاد Ùˆ سعی Ù…ÛŒ کنه بابا رو از من دور کنه! بالاخره تلاش های طاها Ùˆ طاهر برای جدایی بابا از من نتیجه Ù…ÛŒ ده! طاها با ناراØتی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-بابا یه خرØجدیدآÙوق_هیجانی§Ø´ÛŒÙ†! این همه Øرص خوردن واØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgاره!Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_226†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_226
با داد بابا از Ùکر مهربان Ùˆ ØرÙایی Ú©Ù‡ امروز بهم زد بیرون میام:
-Ùقط کاÙیه یه بار دیگه ØرÙÛŒ در مورد ال...
Øر٠تو دهنش Ù…ÛŒ مونه. با خشم Ú†Ù†Ú¯ÛŒ به موهاش Ù…ÛŒ زنه Ùˆ با Ùریادی بلندتر از قبل Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
الهام، الهه، المیرا، اه ...! چرا Ù†Ú¯Ùت؟! چرا کامل اسم مادرمو به زبون نیاورد؟ خدایا یعنی داشت اسم مادرمو به زبون Ù…ÛŒ آورد؟ دختره ÛŒ Ùقط کاÙیه یه بار دیگه ØرÙÛŒ در مورد اون زن نمک نشناس بشنوم! مطمئن باش زندت نمی ذارم.
دیوونه اگه اسم مادرت نبود، پس Ú†ÛŒ بود؟ صد در صد Øرو٠آغازین اسم مادرم بود! یعنی اسم مادرم چیه؟ چقدر سخته Ú©Ù‡ Øتی یه اسم رو هم ازت دریغ کنن! من همین جور انواع Ùˆ اقسام ØرÙا رو کنار هم Ù…ÛŒ ذارم تا شاید اسم مادرم رو Øدس بزنم Ùˆ بابا همون جور من رو تهدید Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ ØÙ‚ ندارم در مورد زنی Ú©Ù‡ من رو به دنیا آورده Ùکر کنم! صدای بابا رو Ù…ÛŒ شنوم Ú©Ù‡ با Ù„ØÙ† ملایم تری Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-بهتره از همین Øالا خودتو واسه ÛŒ Ù‡Ùته ÛŒ دیگه آماده Ú©Ù†ÛŒ. Øوصله ÛŒ یه ماجرای جدید رو ندارم!
شاید ØرÙای بابا رو بشنوم ولی توجهی به ØرÙاش ندارم. تو یه دنیای دیگه سیر Ù…ÛŒ کنم. Øس Ù…ÛŒ کنم یه چیز بزرگی رو کش٠کردم Ùˆ اون هم دو Øر٠اول اسم مادرمه! ال ... ال ... یعنی اسم مامانم Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ تونه باشه؟ یعنی دوستم داره؟ نمی دونم چرا ازش متنÙر نیستم!
نمی دونم چرا Øس Ù…ÛŒ کنم دوستم داره؟ واقعا نمی دونم چرØجدیدŒØÙوق_هیجانین همه Ù…Øبتی Ú©Ù‡ در قلبم نسhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg±Ù… عØÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_225†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_225
بابا به طر٠من برمی گرده Ùˆ Ù…ÛŒ خواد چیزی بگه Ú©Ù‡ لبخند تلخی Ù…ÛŒ زنم Ùˆ نگامو ازش Ù…ÛŒ گیرم. به زمین زل Ù…ÛŒ زنم Ùˆ با ناراØتی ادامه Ù…ÛŒ دم:
-نه بابا! امشب، شب کوتاه اومدن نیست. امشب ترنم Ù…ÛŒ خواد Øقشو بگیره! ØÙ‚ من مادریه Ú©Ù‡ شما از من دریغ کردین. من Ùقط یه اسم Ù…ÛŒ خوام! یه اسم از مادرم. بعد Ù…ÛŒ رم! مهم نیست شما Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ گین. مهم نیست مردم Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ Ú¯Ù†! مهم نیست چقدر دیگه دل من رو تیکه تیکه Ù…ÛŒ کنین Ùˆ روی شکسته شده های دل من قدم Ù…ÛŒ زنین!
اشک تو چشم هام جمع می شه، ولی من همین جور ادامه می دم:
-امشب Ùقط یه چیز برام مهمه! اونم اسم Ùˆ آدرس مادرمه. یا بهم Ù…ÛŒ گین یا خودم تنهایی اقدام Ù…ÛŒ کنم! شده Ú©Ù„ این کشور رو بگردم، Ù…ÛŒ گردم! Ú©Ù„ این کشور چیه؟! شده همه ÛŒ دنیا رو بگردم، Ù…ÛŒ گردم! تا مادرم رو پیدا کنم. مادری Ú©Ù‡ تمام این سال ها اسم Ùˆ رسمش رو از من پنهون کردین.
همون جور Ú©Ù‡ دارم Øر٠می زنم نگامو از زمین Ù…ÛŒ گیرم Ùˆ نگاهی به بابا Ù…ÛŒ اندازم. با دیدن قیاÙÙ‡ ÛŒ بابا Øر٠تو دهنم Ù…ÛŒ مونه!
صورت بابا از شدت عصبانیت به رنگ قرمز در اومده. رگ های گردنش از Ùرط عصباÙجدیدª Ùوق_هیجانی شده؛ Ù„Øظه به Ù„Øظه نگاهش https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg‡! آتÛÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_224†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_224
بابا با خشم به طرÙÙ… میاد؛ ولی من همون جور ادامه Ù…ÛŒ دم:
-شمایی که خیلی وقتا اجازه نمی دین بابا صداتون کنم، الان که موقع ازدواج و خواستگاری شد ادعای پدریتون می شه...
هنوز ØرÙÙ… تموم نشده ولی بابا بهم رسیده! دستش Ù…ÛŒ ره بالا Ùˆ Øر٠توی دهنم Ù…ÛŒ مونه. چشمامو Ù…ÛŒ بندم Ùˆ سیلی Ù…ØÚ©Ù…ÛŒ رو روی گونه ÛŒ سمت چپم اØساس Ù…ÛŒ کنم! شدت ضربه به قدری زیاده Ú©Ù‡ تعادلمو از دست Ù…ÛŒ دم Ùˆ روی مبل پرت Ù…ÛŒ شم! بابا با داد Ù…ÛŒ
Ú¯Ù‡:
-اینو زدم تا یادت بمونه Ú©Ù‡ ØÙ‚ نداری جلوی بزرگترت دهنتو باز Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ هر چرت Ùˆ پرتی رو بگی!
طاهر با ناراØتی به من نگاه Ù…ÛŒ کنه. لبخند تلخی به طاهر Ù…ÛŒ زنم Ùˆ نگامو ازش Ù…ÛŒ گیرم .بابا پشتش رو به من Ù…ÛŒ کنه Ùˆ Ù…ÛŒ خواد به سمت اتاقش بره Ú©Ù‡ به زØمت از جام بلند Ù…ÛŒ شم. طاها Ùˆ طاهر ÙجدیدªÛÙوق_هیجانی با نگرانی به من نگاه Ù…ÛŒ Ú©https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg براÛÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_223†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_223
بابا:
-چـــــــــــی؟ بری که یه گند دیگه بابل بیاری؟ !
سعی می کنم صدام نلرزه؛ به آرومی می گم:
-من هیچ وقت هیچ گندی بالا نیاوردم. من به خودم، به گذشته ÛŒ خودم Ùˆ الانی Ú©Ù‡ دارم توش Ù„Øظه هام رو به سختی Ù…ÛŒ گذرونم اÙتخار Ù…ÛŒ کنم! چون هیچ وقت توی زندگی پامو کج نذاشتم. Øتی توی بدترین شرایط! مهم نیست بقیه Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ گن، مهم اینه Ú©Ù‡ من Ù…ÛŒ دونم مسیری Ú©Ù‡ دارم توش قدم Ù…ÛŒ ذارم بهترین راه انتخاب برای منه! من نمی خوام با مردی ازدواج کنم Ú©Ù‡ دوستش ندارم Ùˆ هیچ کس هم نمی تونه منو مجبور به این کار کنه!
اولش لرزشی در صدام ایجاد شد، ولی آخراش Ù„ØÙ† صدام Ù…ØÚ©Ù…Ù Ù…ØÚ©Ù… بود! خوشØالم Ú©Ù‡ هنوزم غرور شکسته شدم رو به Øراج نذاشتم !همه ÛŒ سعیم رو کردم Ú©Ù‡ صدام بلند نشه. Ú©Ù‡ توهین نشه؛ Ú©Ù‡ Øرمت ها شکسته نشه! نمی دونم تا Ú†Ù‡ Øد موÙÙ‚ بودم. بابام با ناباوری به من نگاه Ù…ÛŒ کنه! انگار انتظار شنیدن این ØرÙا رو از زبون من نداشت. Ú©Ù… Ú©Ù… اخماش تو هم Ù…ÛŒ ره Ùˆ بعد با Ùریاد Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-Ú©Ù‡ هیچ کس نمی تونه مجبورت Ú©ÙجدیدŸ Ùوق_هیجانیکن همون روز بله برونت رو Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgÙ…ÛŒ ØÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_222†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_222
بهت زده به کسی Ú©Ù‡ تا ساعتی قبل ادعای پدری Ù…ÛŒ کرد خیره Ù…ÛŒ شم. کسی Ú©Ù‡ مونا رو مادرم Ù…ÛŒ دونست، خودش رو پدرم! الان مستقیما داره بهم Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ خواد از دستم خلاص بشه! به طاهر نگاهی Ù…ÛŒ اندازم؛ اصلا سرش رو بلند نمی کنه! چقدر بدبختم، تو این شرایط انتظار Ú©Ù…Ú© اون هم از جانب طاهر رو دارم! هر Ú†ÛŒ باشه مونا مادرشه! Ù…Øاله من رو به مادرش ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ø¨Ø¯Ù‡ .لبخند تلخی میزنم. بغض بدی تو گلوم Ù…ÛŒ شینه. لبخندم Ú©Ù… Ú©Ù… جاش رو با پوزخند عوض Ù…ÛŒ کنه! Øالا Ù…Ùهوم ØرÙای مونا رو Ù…ÛŒ Ùهمم. دوست دارم زار زار گریه کنم. چقدر سخته خودت رو بین آدمایی ببینی Ú©Ù‡ جز ادعا هیچی سرشون نمی شه! به مونا نگاه Ù…ÛŒ کنم، اشکاش بند اومده.
دیگه خبری از گریه نیست! انگار همه ÛŒ گریه هاش Ùقط Ùˆ Ùقط برای موندگاری من تو این خونه بود! به زØمت بغضم رو قورت میدم. بابام منتظر نگام Ù…ÛŒ کنه! از این Ú©Ù‡ داد Ùˆ Ùریاد راه ننداختم تعجب Ù…ÛŒ کنه. پوزخندم پررنگ تر Ù…ÛŒ شه! اما نگاهم، Øس Ù…ÛŒ کنم نگاهم خالی از هر چیزی به نام اØساسه! خالی از Ù…Øبت، خالی از تنÙر، خالی از همه چیز! Øس Ù…ÛŒ کنم نگاهم یخ بسته. یه نگاه شیشه ای Ú©Ù‡ دیگه هیچ ØرÙÛŒ واسه Ú¯Ùتن نداره! یه نگاه از جنس یخ، به پدری Ù…ÛŒ اندازم Ú©Ù‡ همه ÛŒ ØرÙاش یه ادعای توخالیه! از هیچ کس متنÙر نیستم. Øجدید‡Ùوق_هیجانی‡Ù… انتظاری ندارم! Ùقط با Ù‡https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgÛŒ Ù…ÛŒ Ùراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_221†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_221
با ناراØتی Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
-چرا متوجه ØرÙÙ… نمی شین؟ من نمی خوام جلوتون بایستم. من نمی خوام زبون درازی کنم. من Ú©Ù‡ Øر٠بدی نمی زنم! Ù…ÛŒ Ú¯Ù… یه نشونه از مادرم به من بدین. نه خودتون با من درست رÙتار Ù…ÛŒ کنین، نه نشونه ای از مادرم بهم Ù…ÛŒ دین! Ù…Ú¯Ù‡ از شماها Ú†ÛŒ میخواستم؟ توی تمام این سال ها Øتی یه ذره از پول Ùˆ ثروتتون رو نخواستم. تو بدترین شرایط کار کردم Ùˆ خودم خرج خودم رو درآوردم.
تنها چیزی Ú©Ù‡ خواستارش بودم ذره ای Ù…Øبت بود Ú©Ù‡ هر روز Ùˆ هر Ù„Øظه از من دریغ کردین! هر چند هیچ کدوم از اون ØرÙایی Ú©Ù‡ پشت سرم زده Ù…ÛŒ شه رو قبول ندارم اما یه سوال، Ùقط یه سوال ازتون Ù…ÛŒ پرسم! اگه طاها، طاهر یا ترانه در شرایط من بودن؛ باز هم شماها این طور باهاشون برخورد Ù…ÛŒ کردین؟ Øتی اگه گناهکارترین بودن، هر روز بهشون سرکوÙت اضاÙÛŒ بودن Ù…ÛŒ زدین؟ مونایی Ú©Ù‡ اجازه نمی ده بهش مادر بگم همین برخورد رو با بچه های خودش Ù…ÛŒ کرد؟! نه پدر من، نه آقای من، نه سرور من! من اگه امروز اینقدر دارم بدبختی Ù…ÛŒ کشم دلیلش اینه Ú©Ù‡ منو دختر خودتون نمی دونین! من چهار سال Ú¯Ùتم به خدا به پیر به پیغمبر من کاری نکردم، اما بی تÙاوت از کنارم گذشتین. پیش هر کس Ùˆ ناکسی شخصیتم رو زیر سوال بردین...
مونا Ù…ÛŒ Ùجدید‡ Ùوق_هیجانیÙÙ… Ùˆ با داد Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
-اون شب دزhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgŒ Ùˆ سÛÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_219†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_219
با ناراØتی به سمت مبل مقابل بابا Øرکت Ù…ÛŒ کنم. مونا هم با اخم همیشگی از آشپزخونه خارج Ù…ÛŒ شه Ùˆ به سمت بابا Ù…ÛŒ ره. وقتی به بابا Ù…ÛŒ رسه روی مبل دو Ù†Ùره ای Ú©Ù‡ بابا برای نشستن انتخاب کرده Ù…ÛŒ شینه Ùˆ با Ù†Ùرت به من خیره Ù…ÛŒ شه! با خودم Ùکر Ù…ÛŒ کنم آیا همه ÛŒ این سال ها این Ù†Ùرت تو نگاهش بود Ùˆ من متوجه نشدم؟ !با صدای بابا به خودم میام.
بابا:
-بشین!
نگاهی به اطرا٠می اندازم. Ù…ÛŒ بینم کنار مبل تک Ù†Ùره ای ایستادم Ùˆ به بابا خیره شدم! اصلا نمی دونم Ú©ÛŒ به این مبل رسیدم. سرمو به نشونه ÛŒ باشه تکون Ù…ÛŒ دم Ùˆ خودم رو روی مبل پرت Ù…ÛŒ کنم !سکوت سنگینی توی سالن ØÚ©Ù… Ùرماست. طاها با اخم، طاهر با ناراØتی، مونا با Ù†Ùرت Ùˆ بابا با کلاÙÚ¯ÛŒ سرجاشون نشستن Ùˆ هر کدوم به چیزی Ùکر Ù…ÛŒ کنن! از اØساس خودم بی خبرم. خودم هم نمیدونم چمه، ولی Øس Ù…ÛŒ کنم ترسی ندارم. یه جورایی خودمو با این Øر٠قانع Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ بالاتر از سیاهی رنگی نیست Ùˆ من الان در سیاهی مطلق به سر Ù…ÛŒ برم! بابا بالاخره سکوت رو Ù…ÛŒ شکنه Ùˆ با صدایی Ú©Ù‡ لرزش اجدیدوÙوق_هیجانی¯Ø§Ø³Øª Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
- ØرÙای دیشب مونØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tgŒÙ‚ت ÙÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»