کانال تلگرام میتینگ عاشقانه ها @mitingg

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

❧❧خـدایــاعـاشـقـتـم❧❧


تبلیغات پربازده 👈 @baran9174



┏╗ ┏╗
║┃ ║┃╔━╦╦┳═╗
║┃ ┃╚┫║┃┃┃╩┫
┗╝ ╚━╩═┻━╩━╝
║╚┛┣═╦┳╗
┗╗┏╣┃┃║┃
┗╝┗═┻═╝

 مشاهده مطالب کانال ❥میتینگ عاشقانه هاâ

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_171†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_171

سری به نشونه ی تائید حرفش تکون می دم و می گم:
ـ با این که مقصر نبودم؛ ولی وقتی خبر مرگش بهم رسید داغون شدم. درسته مسعود یه هم کلاسی بود؛ اما وقتی یاد اون التماسا، یاد اون چشمای غمگینش، یاد اون اشکاش میفتادم دلم می گرفت. بیشتر از این که از مرگش ناراحت باشم عذاب وجدان داغونم کرد.
مسعود پسر خیلی خوبی بود، فقط انتخابش اشتباه بود. من بعد از این Ú©Ù‡ سروش نامه رو پاره کرد همه چیز رو فراموش کردم. زندگیمون به روال عادی برگشته بود. از مسعودم خبری نبود؛ ولی وقتی خبر مرگش به گوشم Ù…ÛŒ رسه همه وجودم پر از عذاب وجدان Ù…ÛŒ شه. هر شب چشمای غمگینش رو Ù…ÛŒ دیدم. هر شب التماساش رو Ù…ÛŒ شنیدم. هر شب کابوس اون روزا رو تجربه Ù…ÛŒ کردم Ùˆ هر روز داغون تر از گذشته Ù…ÛŒ شدم. سروش وقتی ماجرا رو فهمید خشکش زد. باورش نمی شد مسعود به خاطر ترانه اون کارا Øمن_بازنده_نیستم¹Ø¯Ù‡Ø§ از دhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAیدم Ú©Ù‡ روزابی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_170†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_170

با یادآوری اون روزا دوباره همه ی غم های عالم ته دلم می شینه و با غصه می گم:
Ù€ بعد از اون اتفاق تا چهار، پنج ماه بعدش خبری از مسعود نبود، تا این Ú©Ù‡ یه روز موقع برگشت از دانشگاه جلوم رو Ù…ÛŒ گیره. هیچی ازش باقی نمونده بود. باورم نمی شد Ú©Ù‡ تا اون حد داغون شده باشه! خیلی ضعیف Ùˆ لاغر شده بود. زیر چشماش گود رفته بود. فکر کردم دوباره اومده گریه Ùˆ زاری راه بندازه؛ ولی اشتباه Ù…ÛŒ کردم. مسعود اون روز مسعود همیشگی نبود. چشماش هیچ نور Ùˆ فروغی نداشت. انگار نا امید نا امید بود! از صداش غصه Ù…ÛŒ بارید. اون روز یه نامه به دستم داد Ùˆ گفت Ù…ÛŒ خوام برم، واسه ÛŒ همیشه ÛŒ همیشه. اینو به ترانه بده Ùˆ بگو مسعود واقعا عØمن_بازنده_نیستم. بگو مسعÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAª رو Ù…ÛŒ خواسØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_169†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_169

دکتر :
ـ منظورت از آزادی چیه؟
ـ ترانه برای هر کاری باید از سیاوش اجازه می گرفت؛ ولی برای من چنین محدودیت هایی وجود نداشت. سروش همیشه می گفت فقط قبل از رفتن به من اطلاع بده. البته بعضی وقتا هم پیش می اومد که با من مخالفت کنه و بگه دوست ندارم چنین جایی بری؛ ولی می خوام بگم این رو به زور بهم نمی گفت. یه جورایی اون قدر دوستانه و دلسوزانه باهام حرف می زد که من خودم ترجیح می دادم به حرفاش گوش کنم. می دونستم بد من رو نمی خواد. شیطون بودم؛ ولی لجباز نبودم.
دکتر سری تکون می ده و می گه:
ـ پس رابطه ی قشنگی رو با هم دارین؟
با تاسف سری تکون می دم و می گم:
ـ داشتیم!
با تعجب نگام می کنه و می گه:
مگه الان با هم نیستین؟
Ù€ گفتم که، چهار ساله رنگ خوشی رو ندیدمن_بازنده_نیستم¨Ø§ÙˆØ±ÛŒ Ù†Ú¯Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÙ‡:
ـ من به عبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_168†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_168

دکتر:
ـ سروش چی کار کرد؟
ـ سروش وقتی از طریق سیاوش ماجرا رو فهمید فقط یه خرده داد و بی داد کرد. ترانه می گفت این سیلی حقم بوده، من نباید چیزی رو از سیاوش مخفی می کردم. وقتی باهاش مخالفت می کردم، می گفت مطمئن باش اگه واسه ی تو هم خواستگار بیاد سروش همین جور می شه؛ ولی من با ترانه موافق نبودم، همیشه می گفتم سروش به خاطر کاری که من مقصر نباشم بی گناه کتکم نمی زنه.
رفتارای سروش و سیاوش خیلی با هم فرق داشت. درسته سروش از دستم ناراحت شد؛ ولی از سیلی و کتک خبری نبود. فقط برخوردش با من سرد شد که وقتی دلایلم رو شنید گفت دوست نداره چنین اتفاقایی دوباره تکرار بشه .
دکتر:
ـ بعدها این ماجرا تو زندگیت تاثیر گذاشت؟
ـ خیلی، خیلی زیاد .
دکتر :
ـ ادامه بده.
Ù€ بعد از اون ماجرا سیاوش سخت گیرتر شد. بعضی مواقع دلم برای ترانه Ù…ÛŒ سوخت. ترانه عاشق Ú©Ù‡ هیچی، دÛمن_بازنده_نیستم³ÛŒØ§ÙˆØ´ بوØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA³Ø§Ø³ دو طرفه Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_167†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_167

دکتر:
ـ بعدش چی شد؟
ـ اون روزا بدجور کلافه بودم. نزدیک سه، چهار ماه مسعود یا جلوی ترانه یا جلوی من رو می گرفت و در مورد عشق آتشینش می گفت .
یاد حرفای مسعود آتیش به دلم می زنه. »ترنم به خدا عاشقشم، به خدا دیوونشم، من نمی دونم چه جوری خواهرت این قدر تو دلم جا باز کرده؛ ولی نمی تونم ازش دل بکنم«!
دکتر:
ـ ترنم، حالت خوبه؟
لبخند تلخی می زنم و می گم:
ـ نه، یاد حرفاش که میفتم آتیش می گیرم. بعضی موقع از اون همه عشق مسعود تعجب می کردم. اصلا غرور براش تعریف نشده بود.
جلوی من زار زار گریه می کرد و فقط دنبال یه فرصت بود. من همیشه می گفتم این یه هوسه، وگرنه چه جوری با چند بار دیدن می شه عاشق شد؟!
دکتر:
ـ به خودش هم می گفتی؟
ـ بارها و بارها گفتم؛ ولی اون به من می گفت خیلی خیلی بی احساسم. من خودم عاشق بومن_بازنده_نیستمبا شناختhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAمسعود...
سری Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_166†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_166

دکتر با نگرانی می گه:
ـ دختر آروم باش، چرا با خودت این جوری می کنی؟!
ـ کابوسای مسعود ولم نمی کنند. همش با آرام بخش می خوابم. خیلی داغونم. یه مدت بود تازه راحت شده بودم؛ ولی دوباره شروع شده .
دکتر:
ـ مگه مسعود چی کار کرد؟
با حرص می گم:
ـ با تزریق بیش از حد مواد خودش رو به کشتن داد و این کابوسای لعنتی شبانه رو به من بدبخت هدیه کرد.
دکتر:
ـ دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
با ناراحتی سری تکون می دم و می گم:
ـ وقتی فهمید من خواهر ترانم کلافم کرد. هر روز جلوم رو می گرفت و با التماس، با زاری، با فحش، با تهدید می خواست که بهش یه فرصت بدم. حتی خونمون رو پیدا کرده بود. مجبور شدم به ترانه بگم. ترانه وقتی موضوع رو فهمید خیلی عصبانی شد. گفت خودش با مسعود صحبت می کنه و همه چیز رو تموم می کنه.
کمی مکث می کنم. دکتر:
ـ خب، بعدش چی شد؟
با پوزخند می گم:
Ù€ بدتر شد Ú©Ù‡ بهتر نشد. مسعود دست بردار نبود. حتی دو بار سروش هم من رو با مسعود دید. ترانه گیر داده بود در مورد من_بازنده_نیستمˆØ¹ به سروhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAیاوش Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡. Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_165†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_165

دکتر:
ـ هر چیزی رو که دوست داشتی تعریف کن.
ـ اگه به من بود این چهار سال رو کلا از زندگیم حذف می کردم؛ ولی نه، این پنج سال و دو ماه آخر رو از همه ی زندگیم حذف می کردم؛ چون بدبختی های من همه از همون روزا شروع شدن. هیچ چیز دوست داشتنی در این سال های آخر برام نمونده که بخوام در موردش حرف بزنم!
دکتر:
ـ چرا به روانشناس مراجعه کردی؟
ـ با خودم گفتم شاید یه روانشناس بتونه من رو از کابوسای شبانم نجات بده!
دکتر:
ـ پس برام تعریف کن تا بتونم کمکت کنم.
زهرخندی می زنم. چشمامو می بندم. تو گذشته ها غرق می شم و شروع می کنم. آره بالاخره شروع به تعریف می کنم. با این که سخته، با صدای لرزون از گذشته ها می گم.
Ù€ خیلی خوشبخت بودم، خیلی خیلی زیاد. پدر Ùˆ مادرم همه ÛŒ زندگی من بودن. یه دختر شر Ùˆ شیطون Ú©Ù‡ دنیاش توی شیطنتاش خلاصه Ù…ÛŒ شد. همیشه همه از دستم عاصی بودن. ماجرای اصلی پنج سال Ùˆ دو ماه پیش اتفاق افتاد. دقیقا پنج سال Ùˆ دو ماه Ùˆ ده روز پیش زندگی من دچار تحولی شد Ú©Ù‡ همه چیزم رو به بØمن_بازنده_نیستمه ÛŒ اون Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAطنتا، همه Ûبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_164†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_164

لیوان رو از دستش می گیرم و جرعه ای آب می خورم. رو به روم می شینه و با نگرانی نگام می کنه. آب رو کنار مجله هایی که روی میز مقابلمه می ذارم. به آرومی می گه:
ـ نمی خواستم ناراحتت کنم. باهام راحت باش. روانشناس محرم اسرار بیمارشه! هر چند به نظر من تو بیمار نیستی. فقط به یه راهنما احتیاج داری! من تا از حقیقت ماجرا باخبر نشم نمی تونم بهت کمکی کنم.
خنده ای می کنم و می گم:
ـ شما که من رو افسرده می دونستین!
دکتر:
ـ خود من هم بعضی موقع در برابر مشکلات کم میارم و یه خرده افسرده می شم، این بیماری خاصی نیست!
نگام به ساعت اتاقش میفته. ساعت دو رو نشون می ده. با لبخند یه ساعت اشاره ای می کنم و می گم:
ـ دیرتون نمی شه؟
دکتر:
Ù€ هر کسی Ú©Ù‡ پاش رو تو این امن_بازنده_نیستم§Ø±Ù‡ قبل Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÙ… باشه دوستبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_163†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_163

آهی می کشم و با چشم هایی غمگین بهش زل می زنم و می گم:
ـ آقای دکتر یه چیز بهتون می گم که امیدوارم واسه ی همیشه یادتون باشه؛ هیچ وقت زود قضاوت نکنید. یه قضاوت اشتباه یه زندگی رو می تونه به نابودی بکشونه.
می خوام از جام بلند بشم که می گه:
ـ چرا عصبانی می شی؟
همون جور که از جام بلند می شم می گم:
ـ من عصبانی نشدم، فقط حرفی رو زدم که باید می زدم؛ چون خودم از قضاوت های نا به جای دیگران آسیب های زیادی دیدم، قضاوت های بی مورد رو نمی تونم تحمل کنم.
از مبل چند قدم فاصله می گیرم که بلند می شه و می گه:
ـ خواهش می کنم بشین. دوست دارم وقتی کسی بهم مراجعه می کنه کمکی بهش بکنم.
ـ کسی نمی تونه به من کمک کنه!
دکتر:
ـ من می تونم!
ـ اما، آخه...
دکتر:
ـ اما و ولی نداره. من رو دوست خودت بدون. اصلا فکر کن برادرتم، با برادرت هم راحت نیستی؟
اشکی از گوشه ÛŒ چشمم سرازیر Ù…Ûمن_بازنده_نیستمتلخی Ù…ÛŒ Úhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA²Ø§ دیگه با Ù‡Ûبی_سانسور

من به عالم و آدم حسودی میکنم!
به اونی که زنگ میزنه بهت صداتو میشنوه وقتی میگی
"نه خانوم اشتباه گرفتی"!
به اونی حسودیم میشه که تو عابر بانک پشت سرِت وایساده هی غُر میزنه
"آقا زود باش عجله داریم"!
به اون دختر بچه‌یِ فال فروشی که جز لبخندِت چیزی نصیبش نمیشه!
به اون مردی که تو پیاده رو تنش میخوره به تنِت بدونِ هیچ حرفی برمیگردی نگاش میکنی!
حسودیم میشه به اون زنی که نشسته رو یه نیمکت واسه وقت گذرونی رهگذرا رو تماشا میکنه!
فکرِش یه جای دیگس ولی داره تو رو Ú©Ù‡ یه رهگذری نگاه Ù…ÛŒÚپگاه_صنیعی³mitingg♥️♥️

  کلمات کلیدی: پگاه_صنیعی

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_162†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_162

با ناراحتی سری تکون می ده و می گه:
ـ یعنی تا این حد نا امیدی؟ !
ـ نا امید نیستم، حقیقت رو می گم. حرفی رو می زنم که باورش دارم.
اخمی می کنه و می گه:
ـ نظرت چیه من ازت سوال بپرسم تو جواب بدی؟ این جوری بهتر می تونم کمکت کنم. شاید تو هم یه خرده باهام راحت شدی و تونستی حرفایی رو بهم بزنی که با کمک اون حرفا بتونم راهنماییت کنم و راه حلی رو جلوی پات بذارم!
شونه ای بالا می ندازم و می گم:
ـ بفرمایید.
دکتر:
ـ اسمت چیه؟
ـ ترنم.
دکتر:
ـ چند سالته و توی چه رشته ای درس خوندی؟
ـ بیست و شیش سالمه، زبان...
با تعجب وسط حرفم می پره و می گه:
Ù€ بیست Ùˆ شیش سالته؟! اصلا بهت نمی خوره! فکر کردم نهØمن_بازنده_نیستمتش بیست سhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAخند Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ùبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_161†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_161

با آرامش نگام می کنه و می گه:
ـ چرا با من راحت نیستی؟
ـ به خاطر حرفایی که می خوام بزنم. حرفام معذبم می کنند. نمی تونم راحت چیزایی رو که تو دلمه بهتون بگم .
با لبخند روی مبل رو به روییم می شینه و می گه:
ـ همین که اینا رو بهم گفتی خودش خیلی خوبه! اما به نظرت بهتر نیست حالا که این همه منتظر شدی حداقل یه خرده در مورد مشکلت برام حرف بزنی؟ شاید تونستم کمکت کنم! اون حرفایی که فکر می کنی معذبت می کنه رو نگو.
ـ آخه؟
دکتر:
ـ فکر کن داری با دوستت حرف می زنی، راحت باش و مشکلت رو بگو.
یکم فکر Ù…ÛŒ کنم. نگاهی به دکتر میندازم Ùˆ با خودم Ù…ÛŒ Ú¯Ù… بد هم نمی گه، تا این جا اومدم، پس بهتره حداقل از مشکلاتم بگم. به چشماش خیره Ù…ÛŒ شم. همین جور بهم زل زده Ùˆ منتظره تا حرفم رو شروع کنم. بعد از Ú©Ù„ÛŒ کلنجار رفتن با خمن_بازنده_نیستم§Ø®Ø±Ù‡ شروhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAªØ´ دنبال آرØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_160†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_160

دلم می خواد راه اومده رو برگردم. ترجیح می دم با یه نفر که هم سن و سال پدرمه کمک بگیرم، یا از کسی که هم جنسم باشه. برام سخته واسه ی یه پسر حرف بزنم. اون هم در مورد تحقیرهایی که شدم، مصیبت هایی که کشیدم، ظلم هایی که در حقم شد. سخته در مورد این مسائل با پسری جوون حرف بزنم! حتی اگه اون شخص دکتر باشه. شاید طرز فکرم درست نباشه، اما دست خودم نیست، برام
خیلی سخته بخوام از گذشتم واسه ی کسی حرف بزنم که باهاش راحت نیستم. انگار متوجه ی آشفتگی نگاهم می شه؛ چون از پشت میزش بلند می شه با لبخند به طرف من میاد و می گه:
ـ در رو ببند و بیا بشین، راحت باش!
چاره ای ندارم. با حالی گرفته شده در رو پشت سرم Ù…ÛŒ بندم Ùˆ به طرف مبل Ù…ÛŒ رم. لابد الان فکر Ù…ÛŒ کنه با یه دیوونه طرفه. من_بازنده_نیستم±Ø®ÙˆØ±Ø¯Ù… اhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÚ©Ø± نکنه خیÙبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_159†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_159

زمزمه وار می گم:
ـ شاید یکی از مشکلاتم حل شد. گوشی رو داخل کیفم می ذارم و نگاهی به پولای داخل کیفم می ندازم. می دونم تا آخر ماه کم میارم؛ ولی می ارزه! اگه یه شب با آرامش بخوابم به گرسنگی چند روزه می ارزه. شاید هم تاثیری نداشته باشه؛ ولی دوست دارم امتحان کنم. حتی اگه یه درصدم احتمال بدم شبا می تونم با آرامش بخوابم ترجیح می دم انجامش بدم. خسته شدم از بس شبا قرص آرام بخش خوردم و باز هم خواب آرومی نداشتم! لبخندی رو لبم می شینه. برای دومین قدم باید خوب باشه. راضی از دومین تصمیم مفید زندگیم به طرف دیگه ی خیابون می رم. خیلی دیر واسه ی سرپا شدن تصمیم گرفتم، اما خوبیش اینه که بالاخره به خودم اومدم!
نگاهی به تابلو می ندازم. بهزاد نکویش، طبقه ی دوم. نفس عمیقی می کشم و به داخل ساختمون می رم. به جلوی آسانسور می رسم.
دکمه ی مورد نظر رو فشار می دم و منتظر می مونم. تا آسانسور برسه با صدایی آروم برای خودم شعری رو زمزمه می کنم:
ـ »دوستان عاشق شدن کار دل است.
دل چو دادی پس گرفتن مشکل است.
تا توانی با رفیقان هم رنگ باش.
مزن لاف رفیقی یا حقیقت مرد باش«.
بعد از چند لحظه آسانسور Ù…ÛŒ رسه Ùˆ یه عده ازش خارج Ù…ÛŒ شن. وارد آسانسور Ù…ÛŒ شم Ùˆ دکمه ÛŒ شماره دو رو فشار Ù…ÛŒ دم. نمی دونم تصمیمم درسته یا نه؛ ولی امتحانش ضرر ندامن_بازنده_نیستمتونه منhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAبانم نجات Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_158†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_158

با برخورد به یه نفر به خودم میام. اون قدر حواسم پرت بود که متوجه ی طرف مقابلم نشدم. روی زمین میفتم و سوزشی رو در کف دستم احساس می کنم. صدای مردی رو می شنوم. مرد:
ـ دختر، حواست کجاست؟
سرمو بالا می گیرم. یه مردی حدودا چهل، چهل و خرده ای سال رو می بینم. خم می شه و می خواد کمکم کنه. زمزمه وار می گم:
ـ ممنون، خودم می تونم.
بعد هم از روی زمین بلند می شم و نگاهی به خودم می ندازم. مثل موش آب کشیده شدم. لباسام هم کثیف شده،
مرد نگاهی به من می ندازه و می گه:
ـ حالت خوبه؟
لبخندی می زنم و می گم:
ـ بله، شرمنده بابت برخورد.
با مهربونی می گه:
ـ بدجور خیس شدی! می خوای تا جایی برسونمت؟!
با ملایمت می گم:
ـ ممنون، احتیاجی نیست.
مرد:
ـ این طور که تا به خونه برسی سرما می خوری؟
شونه ای بالا می ندازم و می گم:
ـ به جاش یه روز بارونی رو با همه ی لذتاش تجربه می کنم.
سری تکوÙمن_بازنده_نیستممی Ú¯Ù‡:
Ù€ Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA جوونا!
می خبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_157†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_157

قطره های بارون آروم آروم خیسم می کنند. صورتمو، موهامو، لباسمو، همین جور خیس می شم و با لذت قدم بر می دارم. با فرود اومدن هر قطره منتظر قطره ای دیگه می شم. از بچگی همین جور بودم. شادی ها و غصه هام رو با بارون شریک می شدم و باهاش لبخند می زدم، می خندیدم، گریه می کردم، زار می زدم. من عاشق بارونم؛ مخصوصا وقتایی که دلم گرفته باشه فقط بارونه که می تونه آرومم کنه! بازم دلم گرفته تو این نم نم بارون. آدما یه جوری نگام می کنند انگار که یه دیوونه دیدن. از لبخندام تعجب می کنند، شاید واقعا یه دیوونم! همه چتر بالای سرشون می گیرن و من بی خیال سرما و بارونم. فرق من با این آدما اینه که من عاشق بارونم، اما اونا از این همه لطافت فراری هستن. چشام خیره به نور چراغ تو خیابون. »ترنم، بیا تو ماشین. به خدا اگه سرما بخوری با دستای خودم می کشمت «.
ـ خاطرات گذشته منو می کشه آروم .
»سروش فقط یه خرده دیگه، فقط یه خرده دیگه«!
ـ چه حالی دارم امشب به یاد تو زیر بارون !
»تو یه دیوونه ی به تموم معنایی«!
Ù€ بازم دلم گرفته تو این نم نم Øمن_بازنده_نیستم´Ø§Ù… خیرهhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA خیابون .
»لØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_156†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_156

خونسرد و بی تفاوت در سالن رو باز می کنم و وارد حیاط می شم. با قدم های بلند مسیر حیاط طی می کنم و به در می رسم. بعد از باز کردن در از خونه خارج می شم. خیلی آروم در رو پشت سرم می بندم. از دیشب که حقیقت رو فهمیدم احساس یک زندانی رو توی این
خونه دارم. تمام این سال ها این حس رو نداشتم؛ چون هیچ وقت فکر نمی کردم یه مزاحم باشم! یه نفر که وجودش مایه ی عذاب همست. همیشه می گفتم حتی اگر هم بد باشم محاله مامان و بابا از من متنفر بشن! اما الان خیلی چیزا تغییر کرده، خیلی چیزا. الان که از این خونه خارج شدم حس آدمی رو دارم که از زندان آزاد شده؛ ولی با همه ی اینا می دونم مقصد نهایی من دوباره همین
خونَست. خونه ای که با همه ی تلخی هاش هنوز برام یه پناه گاهه! دوست ندارم یه دختر فراری باشم. می خوام با اطمینان قدم به جلو بر دارم. این همه زجر نکشیدم که آخرش به اشتباه برم! دوست ندارم تموم اون چیزهایی که در موردم می گن به واقعیت تبدیل بشه. تا
جای امنی پیدا نکردم محاله این خونه رو ترک کنم. اون جای امن فقط Ù…ÛŒ تمن_بازنده_نیستم´ مادرم بhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA… اسیر گرگ Ù‡Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_155†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_155

نگاهم رو از آینه می گیرم و به سمت میز می رم. کیفم رو بر می دارم و به سمت در اتاقم حرکت می کنم. به در اتاقم می رسم. دستمو به سمت دستگیره می برم که در رو باز کنم اما یهو یادم میاد گوشیم رو بر نداشتم. با قدم های بلند خودم رو به تخت می رسونم و گوشی رو از گوشه ی تخت بر می دارم. تصمیم می گیرم هندزفری رو هم با خودم ببرم. عاشق اینم که زیر بارون قدم بزنم و آهنگ های غمگین گوش بدم و زیر لب برای خودم با خواننده زمزمه می کنم. از چتر متنفرم. ترجیح می دم خیس خیس بشم. آرایشم به هم بریزه. موهام به هم بچسبه، اما بارون رو از دست ندم. اشک های آسمون من رو یاد اشک های خودم می ندازه. به سمت میزم می رم.
از کشوی میزم هنزفریمو در میارم Ùˆ تو کیفم پرت Ù…ÛŒ کنم. گوشیم رو هم تمن_بازنده_نیستم†ØªÙˆÙ… Ù…ÛŒ Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA سرعت به سمتبی_سانسور

صفحه قبلی  2  3  4  5  6  7  8  9  10  صفحه بعدی
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: