😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_171†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_171
سری به نشونه ÛŒ تائید ØرÙØ´ تکون Ù…ÛŒ دم Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ù€ با این Ú©Ù‡ مقصر نبودم؛ ولی وقتی خبر مرگش بهم رسید داغون شدم. درسته مسعود یه هم کلاسی بود؛ اما وقتی یاد اون التماسا، یاد اون چشمای غمگینش، یاد اون اشکاش Ù…ÛŒÙتادم دلم Ù…ÛŒ گرÙت. بیشتر از این Ú©Ù‡ از مرگش ناراØت باشم عذاب وجدان داغونم کرد.
مسعود پسر خیلی خوبی بود، Ùقط انتخابش اشتباه بود. من بعد از این Ú©Ù‡ سروش نامه رو پاره کرد همه چیز رو Ùراموش کردم. زندگیمون به روال عادی برگشته بود. از مسعودم خبری نبود؛ ولی وقتی خبر مرگش به گوشم Ù…ÛŒ رسه همه وجودم پر از عذاب وجدان Ù…ÛŒ شه. هر شب چشمای غمگینش رو Ù…ÛŒ دیدم. هر شب التماساش رو Ù…ÛŒ شنیدم. هر شب کابوس اون روزا رو تجربه Ù…ÛŒ کردم Ùˆ هر روز داغون تر از گذشته Ù…ÛŒ شدم. سروش وقتی ماجرا رو Ùهمید خشکش زد. باورش نمی شد مسعود به خاطر ترانه اون کارا Øمن_بازنده_نیستم¹Ø¯Ù‡Ø§ از دhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAیدم Ú©Ù‡ روزابی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_170†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_170
با یادآوری اون روزا دوباره همه ی غم های عالم ته دلم می شینه و با غصه می گم:
Ù€ بعد از اون اتÙاق تا چهار، پنج ماه بعدش خبری از مسعود نبود، تا این Ú©Ù‡ یه روز موقع برگشت از دانشگاه جلوم رو Ù…ÛŒ گیره. هیچی ازش باقی نمونده بود. باورم نمی شد Ú©Ù‡ تا اون Øد داغون شده باشه! خیلی ضعی٠و لاغر شده بود. زیر چشماش گود رÙته بود. Ùکر کردم دوباره اومده گریه Ùˆ زاری راه بندازه؛ ولی اشتباه Ù…ÛŒ کردم. مسعود اون روز مسعود همیشگی نبود. چشماش هیچ نور Ùˆ Ùروغی نداشت. انگار نا امید نا امید بود! از صداش غصه Ù…ÛŒ بارید. اون روز یه نامه به دستم داد Ùˆ Ú¯Ùت Ù…ÛŒ خوام برم، واسه ÛŒ همیشه ÛŒ همیشه. اینو به ترانه بده Ùˆ بگو مسعود واقعا عØمن_بازنده_نیستم. بگو مسعÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAª رو Ù…ÛŒ خواسØبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_169†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_169
دکتر :
ـ منظورت از آزادی چیه؟
Ù€ ترانه برای هر کاری باید از سیاوش اجازه Ù…ÛŒ گرÙت؛ ولی برای من چنین Ù…Øدودیت هایی وجود نداشت. سروش همیشه Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ùقط قبل از رÙتن به من اطلاع بده. البته بعضی وقتا هم پیش Ù…ÛŒ اومد Ú©Ù‡ با من مخالÙت کنه Ùˆ بگه دوست ندارم چنین جایی بری؛ ولی Ù…ÛŒ خوام بگم این رو به زور بهم نمی Ú¯Ùت. یه جورایی اون قدر دوستانه Ùˆ دلسوزانه باهام Øر٠می زد Ú©Ù‡ من خودم ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دادم به ØرÙاش گوش کنم. Ù…ÛŒ دونستم بد من رو نمی خواد. شیطون بودم؛ ولی لجباز نبودم.
دکتر سری تکون می ده و می گه:
ـ پس رابطه ی قشنگی رو با هم دارین؟
با تاس٠سری تکون می دم و می گم:
ـ داشتیم!
با تعجب نگام می کنه و می گه:
مگه الان با هم نیستین؟
Ù€ Ú¯Ùتم که، چهار ساله رنگ خوشی رو ندیدمن_بازنده_نیستم¨Ø§ÙˆØ±ÛŒ Ù†Ú¯Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÙ‡:
ـ من به عبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_168†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_168
دکتر:
ـ سروش چی کار کرد؟
Ù€ سروش وقتی از طریق سیاوش ماجرا رو Ùهمید Ùقط یه خرده داد Ùˆ بی داد کرد. ترانه Ù…ÛŒ Ú¯Ùت این سیلی Øقم بوده، من نباید چیزی رو از سیاوش مخÙÛŒ Ù…ÛŒ کردم. وقتی باهاش مخالÙت Ù…ÛŒ کردم، Ù…ÛŒ Ú¯Ùت مطمئن باش اگه واسه ÛŒ تو هم خواستگار بیاد سروش همین جور Ù…ÛŒ شه؛ ولی من با ترانه مواÙÙ‚ نبودم، همیشه Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم سروش به خاطر کاری Ú©Ù‡ من مقصر نباشم بی گناه کتکم نمی زنه.
رÙتارای سروش Ùˆ سیاوش خیلی با هم Ùرق داشت. درسته سروش از دستم ناراØت شد؛ ولی از سیلی Ùˆ کتک خبری نبود. Ùقط برخوردش با من سرد شد Ú©Ù‡ وقتی دلایلم رو شنید Ú¯Ùت دوست نداره چنین اتÙاقایی دوباره تکرار بشه .
دکتر:
ـ بعدها این ماجرا تو زندگیت تاثیر گذاشت؟
ـ خیلی، خیلی زیاد .
دکتر :
ـ ادامه بده.
Ù€ بعد از اون ماجرا سیاوش سخت گیرتر شد. بعضی مواقع دلم برای ترانه Ù…ÛŒ سوخت. ترانه عاشق Ú©Ù‡ هیچی، دÛمن_بازنده_نیستم³ÛŒØ§ÙˆØ´ بوØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA³Ø§Ø³ دو طرÙÙ‡ Øبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_167†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_167
دکتر:
ـ بعدش چی شد؟
Ù€ اون روزا بدجور کلاÙÙ‡ بودم. نزدیک سه، چهار ماه مسعود یا جلوی ترانه یا جلوی من رو Ù…ÛŒ گرÙت Ùˆ در مورد عشق آتشینش Ù…ÛŒ Ú¯Ùت .
یاد ØرÙای مسعود آتیش به دلم Ù…ÛŒ زنه. »ترنم به خدا عاشقشم، به خدا دیوونشم، من نمی دونم Ú†Ù‡ جوری خواهرت این قدر تو دلم جا باز کرده؛ ولی نمی تونم ازش دل بکنم«!
دکتر:
Ù€ ترنم، Øالت خوبه؟
لبخند تلخی می زنم و می گم:
Ù€ نه، یاد ØرÙاش Ú©Ù‡ Ù…ÛŒÙتم آتیش Ù…ÛŒ گیرم. بعضی موقع از اون همه عشق مسعود تعجب Ù…ÛŒ کردم. اصلا غرور براش تعری٠نشده بود.
جلوی من زار زار گریه Ù…ÛŒ کرد Ùˆ Ùقط دنبال یه Ùرصت بود. من همیشه Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم این یه هوسه، وگرنه Ú†Ù‡ جوری با چند بار دیدن Ù…ÛŒ شه عاشق شد؟!
دکتر:
Ù€ به خودش هم Ù…ÛŒ Ú¯Ùتی؟
Ù€ بارها Ùˆ بارها Ú¯Ùتم؛ ولی اون به من Ù…ÛŒ Ú¯Ùت خیلی خیلی بی اØساسم. من خودم عاشق بومن_بازنده_نیستمبا شناختhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAمسعود...
سری Øبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_166†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_166
دکتر با نگرانی می گه:
ـ دختر آروم باش، چرا با خودت این جوری می کنی؟!
Ù€ کابوسای مسعود ولم نمی کنند. همش با آرام بخش Ù…ÛŒ خوابم. خیلی داغونم. یه مدت بود تازه راØت شده بودم؛ ولی دوباره شروع شده .
دکتر:
ـ مگه مسعود چی کار کرد؟
با Øرص Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ù€ با تزریق بیش از Øد مواد خودش رو به کشتن داد Ùˆ این کابوسای لعنتی شبانه رو به من بدبخت هدیه کرد.
دکتر:
Ù€ دقیقا Ú†Ù‡ اتÙاقی اÙتاد؟
با ناراØتی سری تکون Ù…ÛŒ دم Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ù€ وقتی Ùهمید من خواهر ترانم کلاÙÙ… کرد. هر روز جلوم رو Ù…ÛŒ گرÙت Ùˆ با التماس، با زاری، با ÙØØ´ØŒ با تهدید Ù…ÛŒ خواست Ú©Ù‡ بهش یه Ùرصت بدم. Øتی خونمون رو پیدا کرده بود. مجبور شدم به ترانه بگم. ترانه وقتی موضوع رو Ùهمید خیلی عصبانی شد. Ú¯Ùت خودش با مسعود صØبت Ù…ÛŒ کنه Ùˆ همه چیز رو تموم Ù…ÛŒ کنه.
کمی مکث می کنم. دکتر:
ـ خب، بعدش چی شد؟
با پوزخند می گم:
Ù€ بدتر شد Ú©Ù‡ بهتر نشد. مسعود دست بردار نبود. Øتی دو بار سروش هم من رو با مسعود دید. ترانه گیر داده بود در مورد من_بازنده_نیستمˆØ¹ به سروhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAیاوش Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡. Øبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_165†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_165
دکتر:
ـ هر چیزی رو که دوست داشتی تعری٠کن.
Ù€ اگه به من بود این چهار سال رو کلا از زندگیم ØØ°Ù Ù…ÛŒ کردم؛ ولی نه، این پنج سال Ùˆ دو ماه آخر رو از همه ÛŒ زندگیم ØØ°Ù Ù…ÛŒ کردم؛ چون بدبختی های من همه از همون روزا شروع شدن. هیچ چیز دوست داشتنی در این سال های آخر برام نمونده Ú©Ù‡ بخوام در موردش Øر٠بزنم!
دکتر:
ـ چرا به روانشناس مراجعه کردی؟
Ù€ با خودم Ú¯Ùتم شاید یه روانشناس بتونه من رو از کابوسای شبانم نجات بده!
دکتر:
ـ پس برام تعری٠کن تا بتونم کمکت کنم.
زهرخندی می زنم. چشمامو می بندم. تو گذشته ها غرق می شم و شروع می کنم. آره بالاخره شروع به تعری٠می کنم. با این که سخته، با صدای لرزون از گذشته ها می گم.
Ù€ خیلی خوشبخت بودم، خیلی خیلی زیاد. پدر Ùˆ مادرم همه ÛŒ زندگی من بودن. یه دختر شر Ùˆ شیطون Ú©Ù‡ دنیاش توی شیطنتاش خلاصه Ù…ÛŒ شد. همیشه همه از دستم عاصی بودن. ماجرای اصلی پنج سال Ùˆ دو ماه پیش اتÙاق اÙتاد. دقیقا پنج سال Ùˆ دو ماه Ùˆ ده روز پیش زندگی من دچار تØولی شد Ú©Ù‡ همه چیزم رو به بØمن_بازنده_نیستمه ÛŒ اون Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAطنتا، همه Ûبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_164†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_164
لیوان رو از دستش می گیرم و جرعه ای آب می خورم. رو به روم می شینه و با نگرانی نگام می کنه. آب رو کنار مجله هایی که روی میز مقابلمه می ذارم. به آرومی می گه:
Ù€ نمی خواستم ناراØتت کنم. باهام راØت باش. روانشناس Ù…Øرم اسرار بیمارشه! هر چند به نظر من تو بیمار نیستی. Ùقط به یه راهنما اØتیاج داری! من تا از Øقیقت ماجرا باخبر نشم نمی تونم بهت Ú©Ù…Ú©ÛŒ کنم.
خنده ای می کنم و می گم:
Ù€ شما Ú©Ù‡ من رو اÙسرده Ù…ÛŒ دونستین!
دکتر:
Ù€ خود من هم بعضی موقع در برابر مشکلات Ú©Ù… میارم Ùˆ یه خرده اÙسرده Ù…ÛŒ شم، این بیماری خاصی نیست!
نگام به ساعت اتاقش Ù…ÛŒÙته. ساعت دو رو نشون Ù…ÛŒ ده. با لبخند یه ساعت اشاره ای Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ دیرتون نمی شه؟
دکتر:
Ù€ هر کسی Ú©Ù‡ پاش رو تو این امن_بازنده_نیستم§Ø±Ù‡ قبل Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÙ… باشه دوستبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_163†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_163
آهی می کشم و با چشم هایی غمگین بهش زل می زنم و می گم:
ـ آقای دکتر یه چیز بهتون می گم که امیدوارم واسه ی همیشه یادتون باشه؛ هیچ وقت زود قضاوت نکنید. یه قضاوت اشتباه یه زندگی رو می تونه به نابودی بکشونه.
می خوام از جام بلند بشم که می گه:
ـ چرا عصبانی می شی؟
همون جور که از جام بلند می شم می گم:
Ù€ من عصبانی نشدم، Ùقط ØرÙÛŒ رو زدم Ú©Ù‡ باید Ù…ÛŒ زدم؛ چون خودم از قضاوت های نا به جای دیگران آسیب های زیادی دیدم، قضاوت های بی مورد رو نمی تونم تØمل کنم.
از مبل چند قدم Ùاصله Ù…ÛŒ گیرم Ú©Ù‡ بلند Ù…ÛŒ شه Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
ـ خواهش می کنم بشین. دوست دارم وقتی کسی بهم مراجعه می کنه کمکی بهش بکنم.
ـ کسی نمی تونه به من کمک کنه!
دکتر:
ـ من می تونم!
ـ اما، آخه...
دکتر:
Ù€ اما Ùˆ ولی نداره. من رو دوست خودت بدون. اصلا Ùکر Ú©Ù† برادرتم، با برادرت هم راØت نیستی؟
اشکی از گوشه ÛŒ چشمم سرازیر Ù…Ûمن_بازنده_نیستمتلخی Ù…ÛŒ Úhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA²Ø§ دیگه با Ù‡Ûبی_سانسور
من به عالم Ùˆ آدم Øسودی میکنم!
به اونی که زنگ میزنه بهت صداتو میشنوه وقتی میگی
"نه خانوم اشتباه گرÙتی"!
به اونی Øسودیم میشه Ú©Ù‡ تو عابر بانک پشت سرÙت وایساده Ù‡ÛŒ غÙر میزنه
"آقا زود باش عجله داریم"!
به اون دختر بچه‌ی٠Ùال Ùروشی Ú©Ù‡ جز لبخندÙت چیزی نصیبش نمیشه!
به اون مردی Ú©Ù‡ تو پیاده رو تنش میخوره به تنÙت بدون٠هیچ ØرÙÛŒ برمیگردی نگاش میکنی!
Øسودیم میشه به اون زنی Ú©Ù‡ نشسته رو یه نیمکت واسه وقت گذرونی رهگذرا رو تماشا میکنه!
ÙکرÙØ´ یه جای دیگس ولی داره تو رو Ú©Ù‡ یه رهگذری نگاه Ù…ÛŒÚپگاه_صنیعی³mitingg♥ï¸â™¥ï¸
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_162†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_162
با ناراØتی سری تکون Ù…ÛŒ ده Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ یعنی تا این Øد نا امیدی؟ !
Ù€ نا امید نیستم، Øقیقت رو Ù…ÛŒ Ú¯Ù…. ØرÙÛŒ رو Ù…ÛŒ زنم Ú©Ù‡ باورش دارم.
اخمی می کنه و می گه:
Ù€ نظرت چیه من ازت سوال بپرسم تو جواب بدی؟ این جوری بهتر Ù…ÛŒ تونم کمکت کنم. شاید تو هم یه خرده باهام راØت شدی Ùˆ تونستی ØرÙایی رو بهم بزنی Ú©Ù‡ با Ú©Ù…Ú© اون ØرÙا بتونم راهنماییت کنم Ùˆ راه ØÙ„ÛŒ رو جلوی پات بذارم!
شونه ای بالا می ندازم و می گم:
Ù€ بÙرمایید.
دکتر:
ـ اسمت چیه؟
ـ ترنم.
دکتر:
ـ چند سالته و توی چه رشته ای درس خوندی؟
ـ بیست و شیش سالمه، زبان...
با تعجب وسط ØرÙÙ… Ù…ÛŒ پره Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ بیست Ùˆ شیش سالته؟! اصلا بهت نمی خوره! Ùکر کردم نهØمن_بازنده_نیستمتش بیست سhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAخند Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ùبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_161†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_161
با آرامش نگام می کنه و می گه:
Ù€ چرا با من راØت نیستی؟
Ù€ به خاطر ØرÙایی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خوام بزنم. ØرÙام معذبم Ù…ÛŒ کنند. نمی تونم راØت چیزایی رو Ú©Ù‡ تو دلمه بهتون بگم .
با لبخند روی مبل رو به روییم می شینه و می گه:
Ù€ همین Ú©Ù‡ اینا رو بهم Ú¯Ùتی خودش خیلی خوبه! اما به نظرت بهتر نیست Øالا Ú©Ù‡ این همه منتظر شدی Øداقل یه خرده در مورد مشکلت برام Øر٠بزنی؟ شاید تونستم کمکت کنم! اون ØرÙایی Ú©Ù‡ Ùکر Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ معذبت Ù…ÛŒ کنه رو Ù†Ú¯Ùˆ.
ـ آخه؟
دکتر:
Ù€ Ùکر Ú©Ù† داری با دوستت Øر٠می زنی، راØت باش Ùˆ مشکلت رو بگو.
یکم Ùکر Ù…ÛŒ کنم. نگاهی به دکتر میندازم Ùˆ با خودم Ù…ÛŒ Ú¯Ù… بد هم نمی گه، تا این جا اومدم، پس بهتره Øداقل از مشکلاتم بگم. به چشماش خیره Ù…ÛŒ شم. همین جور بهم زل زده Ùˆ منتظره تا ØرÙÙ… رو شروع کنم. بعد از Ú©Ù„ÛŒ کلنجار رÙتن با خمن_بازنده_نیستم§Ø®Ø±Ù‡ شروhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAªØ´ دنبال آرØبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_160†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_160
دلم Ù…ÛŒ خواد راه اومده رو برگردم. ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دم با یه Ù†Ùر Ú©Ù‡ هم سن Ùˆ سال پدرمه Ú©Ù…Ú© بگیرم، یا از کسی Ú©Ù‡ هم جنسم باشه. برام سخته واسه ÛŒ یه پسر Øر٠بزنم. اون هم در مورد تØقیرهایی Ú©Ù‡ شدم، مصیبت هایی Ú©Ù‡ کشیدم، ظلم هایی Ú©Ù‡ در Øقم شد. سخته در مورد این مسائل با پسری جوون Øر٠بزنم! Øتی اگه اون شخص دکتر باشه. شاید طرز Ùکرم درست نباشه، اما دست خودم نیست، برام
خیلی سخته بخوام از گذشتم واسه ÛŒ کسی Øر٠بزنم Ú©Ù‡ باهاش راØت نیستم. انگار متوجه ÛŒ آشÙتگی نگاهم Ù…ÛŒ شه؛ چون از پشت میزش بلند Ù…ÛŒ شه با لبخند به طر٠من میاد Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ در رو ببند Ùˆ بیا بشین، راØت باش!
چاره ای ندارم. با Øالی گرÙته شده در رو پشت سرم Ù…ÛŒ بندم Ùˆ به طر٠مبل Ù…ÛŒ رم. لابد الان Ùکر Ù…ÛŒ کنه با یه دیوونه طرÙÙ‡. من_بازنده_نیستم±Ø®ÙˆØ±Ø¯Ù… اhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAکر نکنه خیÙبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_159†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_159
زمزمه وار می گم:
Ù€ شاید یکی از مشکلاتم ØÙ„ شد. گوشی رو داخل Ú©ÛŒÙÙ… Ù…ÛŒ ذارم Ùˆ نگاهی به پولای داخل Ú©ÛŒÙÙ… Ù…ÛŒ ندازم. Ù…ÛŒ دونم تا آخر ماه Ú©Ù… میارم؛ ولی Ù…ÛŒ ارزه! اگه یه شب با آرامش بخوابم به گرسنگی چند روزه Ù…ÛŒ ارزه. شاید هم تاثیری نداشته باشه؛ ولی دوست دارم امتØان کنم. Øتی اگه یه درصدم اØتمال بدم شبا Ù…ÛŒ تونم با آرامش بخوابم ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دم انجامش بدم. خسته شدم از بس شبا قرص آرام بخش خوردم Ùˆ باز هم خواب آرومی نداشتم! لبخندی رو لبم Ù…ÛŒ شینه. برای دومین قدم باید خوب باشه. راضی از دومین تصمیم Ù…Ùید زندگیم به طر٠دیگه ÛŒ خیابون Ù…ÛŒ رم. خیلی دیر واسه ÛŒ سرپا شدن تصمیم گرÙتم، اما خوبیش اینه Ú©Ù‡ بالاخره به خودم اومدم!
نگاهی به تابلو Ù…ÛŒ ندازم. بهزاد نکویش، طبقه ÛŒ دوم. Ù†Ùس عمیقی Ù…ÛŒ کشم Ùˆ به داخل ساختمون Ù…ÛŒ رم. به جلوی آسانسور Ù…ÛŒ رسم.
دکمه ÛŒ مورد نظر رو Ùشار Ù…ÛŒ دم Ùˆ منتظر Ù…ÛŒ مونم. تا آسانسور برسه با صدایی آروم برای خودم شعری رو زمزمه Ù…ÛŒ کنم:
ـ »دوستان عاشق شدن کار دل است.
دل Ú†Ùˆ دادی پس گرÙتن مشکل است.
تا توانی با رÙیقان هم رنگ باش.
مزن لا٠رÙیقی یا Øقیقت مرد باش«.
بعد از چند Ù„Øظه آسانسور Ù…ÛŒ رسه Ùˆ یه عده ازش خارج Ù…ÛŒ شن. وارد آسانسور Ù…ÛŒ شم Ùˆ دکمه ÛŒ شماره دو رو Ùشار Ù…ÛŒ دم. نمی دونم تصمیمم درسته یا نه؛ ولی امتØانش ضرر ندامن_بازنده_نیستمتونه منhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAبانم نجات Øبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_158†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_158
با برخورد به یه Ù†Ùر به خودم میام. اون قدر Øواسم پرت بود Ú©Ù‡ متوجه ÛŒ طر٠مقابلم نشدم. روی زمین Ù…ÛŒÙتم Ùˆ سوزشی رو در ک٠دستم اØساس Ù…ÛŒ کنم. صدای مردی رو Ù…ÛŒ شنوم. مرد:
Ù€ دختر، Øواست کجاست؟
سرمو بالا Ù…ÛŒ گیرم. یه مردی Øدودا چهل، چهل Ùˆ خرده ای سال رو Ù…ÛŒ بینم. خم Ù…ÛŒ شه Ùˆ Ù…ÛŒ خواد Ú©Ù…Ú©Ù… کنه. زمزمه وار Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ ممنون، خودم می تونم.
بعد هم از روی زمین بلند می شم و نگاهی به خودم می ندازم. مثل موش آب کشیده شدم. لباسام هم کثی٠شده،
مرد نگاهی به من می ندازه و می گه:
Ù€ Øالت خوبه؟
لبخندی می زنم و می گم:
ـ بله، شرمنده بابت برخورد.
با مهربونی می گه:
ـ بدجور خیس شدی! می خوای تا جایی برسونمت؟!
با ملایمت می گم:
Ù€ ممنون، اØتیاجی نیست.
مرد:
ـ این طور که تا به خونه برسی سرما می خوری؟
شونه ای بالا می ندازم و می گم:
ـ به جاش یه روز بارونی رو با همه ی لذتاش تجربه می کنم.
سری تکوÙمن_بازنده_نیستممی Ú¯Ù‡:
Ù€ Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA جوونا!
می خبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_157†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_157
قطره های بارون آروم آروم خیسم Ù…ÛŒ کنند. صورتمو، موهامو، لباسمو، همین جور خیس Ù…ÛŒ شم Ùˆ با لذت قدم بر Ù…ÛŒ دارم. با Ùرود اومدن هر قطره منتظر قطره ای دیگه Ù…ÛŒ شم. از بچگی همین جور بودم. شادی ها Ùˆ غصه هام رو با بارون شریک Ù…ÛŒ شدم Ùˆ باهاش لبخند Ù…ÛŒ زدم، Ù…ÛŒ خندیدم، گریه Ù…ÛŒ کردم، زار Ù…ÛŒ زدم. من عاشق بارونم؛ مخصوصا وقتایی Ú©Ù‡ دلم گرÙته باشه Ùقط بارونه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تونه آرومم کنه! بازم دلم گرÙته تو این نم نم بارون. آدما یه جوری نگام Ù…ÛŒ کنند انگار Ú©Ù‡ یه دیوونه دیدن. از لبخندام تعجب Ù…ÛŒ کنند، شاید واقعا یه دیوونم! همه چتر بالای سرشون Ù…ÛŒ گیرن Ùˆ من بی خیال سرما Ùˆ بارونم. Ùرق من با این آدما اینه Ú©Ù‡ من عاشق بارونم، اما اونا از این همه لطاÙت Ùراری هستن. چشام خیره به نور چراغ تو خیابون. »ترنم، بیا تو ماشین. به خدا اگه سرما بخوری با دستای خودم Ù…ÛŒ کشمت «.
ـ خاطرات گذشته منو می کشه آروم .
»سروش Ùقط یه خرده دیگه، Ùقط یه خرده دیگه«!
Ù€ Ú†Ù‡ Øالی دارم امشب به یاد تو زیر بارون !
»تو یه دیوونه ی به تموم معنایی«!
Ù€ بازم دلم گرÙته تو این نم نم Øمن_بازنده_نیستم´Ø§Ù… خیرهhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA خیابون .
»لØبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_156†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_156
خونسرد Ùˆ بی تÙاوت در سالن رو باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ وارد Øیاط Ù…ÛŒ شم. با قدم های بلند مسیر Øیاط Ø·ÛŒ Ù…ÛŒ کنم Ùˆ به در Ù…ÛŒ رسم. بعد از باز کردن در از خونه خارج Ù…ÛŒ شم. خیلی آروم در رو پشت سرم Ù…ÛŒ بندم. از دیشب Ú©Ù‡ Øقیقت رو Ùهمیدم اØساس یک زندانی رو توی این
خونه دارم. تمام این سال ها این Øس رو نداشتم؛ چون هیچ وقت Ùکر نمی کردم یه مزاØÙ… باشم! یه Ù†Ùر Ú©Ù‡ وجودش مایه ÛŒ عذاب همست. همیشه Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم Øتی اگر هم بد باشم Ù…Øاله مامان Ùˆ بابا از من متنÙر بشن! اما الان خیلی چیزا تغییر کرده، خیلی چیزا. الان Ú©Ù‡ از این خونه خارج شدم Øس آدمی رو دارم Ú©Ù‡ از زندان آزاد شده؛ ولی با همه ÛŒ اینا Ù…ÛŒ دونم مقصد نهایی من دوباره همین
خونَست. خونه ای Ú©Ù‡ با همه ÛŒ تلخی هاش هنوز برام یه پناه گاهه! دوست ندارم یه دختر Ùراری باشم. Ù…ÛŒ خوام با اطمینان قدم به جلو بر دارم. این همه زجر نکشیدم Ú©Ù‡ آخرش به اشتباه برم! دوست ندارم تموم اون چیزهایی Ú©Ù‡ در موردم Ù…ÛŒ Ú¯Ù† به واقعیت تبدیل بشه. تا
جای امنی پیدا نکردم Ù…Øاله این خونه رو ترک کنم. اون جای امن Ùقط Ù…ÛŒ تمن_بازنده_نیستم´ مادرم بhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA… اسیر گرگ Ù‡Øبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_155†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_155
نگاهم رو از آینه Ù…ÛŒ گیرم Ùˆ به سمت میز Ù…ÛŒ رم. Ú©ÛŒÙÙ… رو بر Ù…ÛŒ دارم Ùˆ به سمت در اتاقم Øرکت Ù…ÛŒ کنم. به در اتاقم Ù…ÛŒ رسم. دستمو به سمت دستگیره Ù…ÛŒ برم Ú©Ù‡ در رو باز کنم اما یهو یادم میاد گوشیم رو بر نداشتم. با قدم های بلند خودم رو به تخت Ù…ÛŒ رسونم Ùˆ گوشی رو از گوشه ÛŒ تخت بر Ù…ÛŒ دارم. تصمیم Ù…ÛŒ گیرم هندزÙری رو هم با خودم ببرم. عاشق اینم Ú©Ù‡ زیر بارون قدم بزنم Ùˆ آهنگ های غمگین گوش بدم Ùˆ زیر لب برای خودم با خواننده زمزمه Ù…ÛŒ کنم. از چتر متنÙرم. ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دم خیس خیس بشم. آرایشم به هم بریزه. موهام به هم بچسبه، اما بارون رو از دست ندم. اشک های آسمون من رو یاد اشک های خودم Ù…ÛŒ ندازه. به سمت میزم Ù…ÛŒ رم.
از کشوی میزم هنزÙریمو در میارم Ùˆ تو Ú©ÛŒÙÙ… پرت Ù…ÛŒ کنم. گوشیم رو هم تمن_بازنده_نیستم†ØªÙˆÙ… Ù…ÛŒ Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA سرعت به سمتبی_سانسور