کانال تلگرام میتینگ عاشقانه ها @mitingg

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

❧❧خـدایــاعـاشـقـتـم❧❧


تبلیغات پربازده 👈 @baran9174



┏╗ ┏╗
║┃ ║┃╔━╦╦┳═╗
║┃ ┃╚┫║┃┃┃╩┫
┗╝ ╚━╩═┻━╩━╝
║╚┛┣═╦┳╗
┗╗┏╣┃┃║┃
┗╝┗═┻═╝

 مشاهده مطالب کانال ❥میتینگ عاشقانه هاâ

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_136†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_136

واقعا نمی دونم. دلم هم نمی خواد که بدونم. می ترسم جواب سوالم مثبت باشه و بیشتر داغون بشم. اون تعلل آخرش بهم این امید رو می ده که شاید سروش هنوز اون قدر پست نشده باشه. حتی اگه سروش دیگه واسه ی من هم نباشه دوست ندارم تا این حد بی رحم باشه. سروش همیشه باید مهربون ترین باشه. زمزمه وار می گم:
ـ »خدایا شکرت که امشب گذشت. هر چند امشب خیلی چیزا از دست دادم، قلبم، روحم، شخصیتم، غرورم، اما باز می تونست بدتر از این ها هم باشه.
توی دلم می گم، خدایا شکرت که تنهام نذاشتی، که کمکم کردی. ممنون که با همه ی بدی هام در اون شرایط سخت از من محافظت کردی.
یاد فردا میفتم. تصمیمم رو گرفتم، فردا صبح به آقای رمضانی زنگ می زنم و می گم نمی تونم توی شرکت مهرآسا کار کنم؛ چون هنوز از من آزمونی نگرفتن صد در صد اجازه می ده برگردم. فردا مشکلات شخصی رو بهونه می کنم و قید اون شرکت رو می زنم.
بهترین راه همینه. دوست ندارم دیگه چشمام تو چشمای سØمن_بازنده_نیستم‡. هنوز Ù‡https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAمه بی رحمی بی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_135†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_135

با چشم های اشکی بهش زل می زنم. به مچ دستم فشاری میاره و منتظر نگام می کنه. سری به نشونه ی منفی تکون می دم. یه خرده اخماش باز می شه. یه لحظه طاهر گذشته ها رو جلوی خودم می بینم، ولی فقط برای یه لحظه. طاهر و سروش از این جهت خیلی به هم شباهت دارن. چشمای هر دوشون بعضی مواقع مثل گذشته ها غرق مهربونی می شن؛ ولی به لحظه نکشیده دوباره به حالت عادی بر می گردن. با جدیت می گه:
ـ مطمئن باشم؟
سری تکون می دم که عصبانی می شه و می گه:
ـ هزار بار بهت گفتم درست و حسابی جوابمو بده.
ـ آره داداش.
با لحنی خشن می گه:
ـ باشه، برو تو اتاقت، به هیچ عنوان هم با این قیافه جلوی مامان و بابا ظاهر نمی شی، شیر فهم شد؟
زمزمه وار باشه ای می گم. اول به گوشه ی اتاق می رم و روسری رو از روی زمین بر می دارم و بعد با قدم های آرومی به سمت در می رم. در رو باز می کنم و می خوام خارج بشم که می گه:
ـ اگه ماجرای امشب دوباره تکرار بشه زندت نمی ذارم. مطمئن باش این بار خودم می کشمت و همه رو خلاص می کنم. پس بهتره حواست رو جمع کنی. حالا هم زودتر گم شو که حوصلتو ندارم.
با ناراحتی در اتاق طاهر رو میبندم و به سمت اتاق خودم حرکت می کنم:
Ù€ امشب از اون شباست Ú©Ù‡ دلم یه من_بازنده_نیستمه ÛŒ دلداØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAغوش گرم واسبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_134†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_134

سعی می کنم دیگه گریه نکنم، اما زیاد هم موفق نیستم. یه چیزایی دست خود آدم نیست. مثل همین اشکای من که بدون اجازه جاری می شن. مثل بغضی که تو گلوم می شینه و بدون اجازه می شکنه. مثل دلی که با یه خنجر زخمی می شه و با هیچ مرحمی دردش آروم نمی گیره. واقعا بعضی چیزا دست خود آدم نیست. مثل الان که دلم خیلی گرفته، هم از دست سروش، هم از دست خیلیای دیگه.
هیچ جوری نمی تونم هق هقم رو تو گلوم خفه کنم. دلم هوای اتاقم رو کرده، دلم تنهایی و آرامش اتاقم رو می خواد. ای کاش طاهر اجازه بده زودتر به اتاقم برم. فقط چند چیزه که الان می تونه آرومم کنه؛ یه اتاق تاریک، یه آهنگ غمگین و یه دنیا اشک و در آخر هم یه خواب آروم. هر چند این آخریه واسه ی من جزو محالاته! با فریاد می گه:
ـ مگه نمی گم گریه نکن! بدجور رو اعصابمی.
وقتی Ù…ÛŒ بینه آروم نمی گیرم با عصبانیت به طرفم میاد. به سرعت از جام بلند Ù…ÛŒ شم Ùˆ با من_بازنده_نیستم…:
Ù€ دادا.https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAˆÙ… نشده Ú©Ù‡ Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_133†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_133

وقتی بهم می رسه جلوم وایمیسته و به سمت من خیز بر می داره و با خشم به بازوهام چنگ می زنه. هنوز لباس بیرون تنشه. معلومه حتی حوصله ی عوض کردن لباساش رو هم نداشته. به زور بلندم می کنه و از بین دندونای کلید شده می گه:
ـ چرا با آبروی خونواده بازی می کنی؟
با بغض می گم:
ـ داداش، به خدا نمی خواستم این جوری بشه.
با داد می گه:
ـ وقتی تنها می ری تو اون باغ لعنتی، انتظار داری بهتر از این بشه! نیمی از پسرای فامیل که چه عرض کنم، نود درصدشون به تو به چشم بد نگاه می کنند. من که نمی تونم همیشه مراقبت باشم، وقتی تو جمع شلوغی کسی کارت نداره. پدر و مادرمون هم که به امون خدا ولت کردن .
اشک از گوشه ی چشمم سرازیر می شه و هیچی نمی گم. ولی طاهر همون جور با داد ادامه می ده:
Ù€ رفتی توی اون باغ لعنتی همین یه خرده آبرویی هم Ú©Ù‡ برامون موÙمن_بازنده_نیستم‡ باد بدی https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA واستی Ùˆ بگیبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_132†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_132

می خوام چیزی بگم که اجازه نمی ده و با خونسردی می گه:
ـ مگه امشب توی ماشین بهت نگفتم حق نداری مامان و بابا رو ناراحت کنی؟
بعد با لحن خشنی می گه:
ـ گفتم یا نه؟
با ترس سری به نشونه آره تکون می دم. با داد می گه:
ـ درست و حسابی جوابمو بده. بی خودی برام سر تکون نده.
با صدای لرزونی می گم:
ـ گفتی داداش.
از روی تختش بلند می شه و آروم آروم به طرف من میاد. با جدیت می گه:
ـ خوبه خودت هم قبول داری که امشب قبل از ورود به اون جشن کوفتی توی ماشین بهت گفتم حق نداری هیچ دردسری درست کنی؛ اما تو طبق معمول، فقط و فقط خراب کاری کردی!
با ترس بهش خیره می شم و به سختی می گم:
ـ داداش، به خدا تقصیر من نبود.
با داد می گه:
ـ اینو نگی چی می خوای بگی؟! لابد تقصیر من بود! با ترانه اون کار رو کردی گفتی تقصیر من نبود، ترانه مرد گفتی تقصیر من نبود، آبروی خونواده رو به باد دادی، گفتی تقصیر من نبود، امشب هم اون همه خراب کاری کردی، باز می گی تقصیر من نبود!
اصلا اجازه ی حرف زدن بهم نمی ده، با داد می گه:
Ù€ لابد اگه چند روز دیگه هم خبر حاملگیت به همه جا Ù…ÛŒ رسید باز Ù…ÛŒ گفتی تقصیر من نبود! Ù…ÛŒ دونی بدبختی چیه؟! این Ú©Ù‡ هیچ کدوم اØمن_بازنده_نیستماتت رو Ù‚Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA¯Ø§Ø´ به خدا اØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_131†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_131

وقتی حرفم تموم Ù…ÛŒ شه با ناراحتی به سمت اتاقم پیش Ù…ÛŒ رم. بعد از وارد شدن به اتاقم لباسام رو عوض Ù…ÛŒ کنم Ùˆ نگاهی به ساعت Ù…ÛŒ ندازم تا از ده دقیقه نگذره. دستی به لباسام Ù…ÛŒ کشم Ùˆ به سمت آینه Ù…ÛŒ رم. با دیدن چهره ÛŒ خودم خشکم Ù…ÛŒ زنه. لبام متورم شده Ùˆ روی قسمتی از لبم خون خشک شده. به خاطر گریه ای Ú©Ù‡ کردم همه ÛŒ آرایشم پخش شده، موهامم همه پخش Ùˆ پلا دورم ریخته. موهام رو با دستم جمع Ù…ÛŒ کنم Ùˆ با Ú©Ø´ مویی Ú©Ù‡ روی میزمه محکم Ù…ÛŒ بندم. چشمم به کبودی روی گردنم میفته. آهی Ù…ÛŒ کشم Ùˆ به سمت کمد حرکت Ù…ÛŒ کنم. یه روسری از داخل کشوی کمدم پیدا Ù…ÛŒ کنم Ùˆ روی سرم Ù…ÛŒ ندازم تا حداقل کبودی گردنم دیده نشه، بعد هم به سمت دستشویی حرکت Ù…ÛŒ کنم Ùˆ صورتم رو با آب Ùˆ صابون Ù…ÛŒ شورم. وقتی از دستشویی خارج Ù…ÛŒ شم نگاهی به ساعت Ù…ÛŒ ندازم، پنج دقیقه دیر شده. سریع از اتاقم خامن_بازنده_نیستم Ùˆ به سمت https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA…. چند بار دØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_130†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_130

می دونه دوستش داره، ولی نمی دونه چرا می خواد ترنم رو نزدیک خودش داشته باشه! وقتی واسه ی همیشه از هم جدا شدن پس چه دلیلی واسه این رابطشون می تونه وجود داشته باشه؟! ترجیح می ده بهش فکر نکنه. به آسمون نگاه می کنه و هیچ ماه و ستاره ای در آسمون نمی بینه. زمزمه وار می گه:
ـ تو هم مثل من زندگیت بی ستاره و بی فروغ مونده!
آهی می کشه. با ناراحتی سری تکون می ده و بعدش با قدم های بلندتر به سمت ماشینش حرکت می کنه.
***
توی ماشین نشستم و حرفی نمی زنم. از شیشه ی ماشین به بیرون نگاه می کنم. به بیرونی که خالی از هر موجود زنده ایه! می ترسم از خیلی چیزا؛ از این خیابون های خلوت، از این پیاده روهای بی روح، از سرعت سرسام آور طاهر، از سکوت سکر آور داخل ماشین. فقط خواستار یه زندگی، به دور از هیاهو هستم؛ اما این روزا هر روز یه اتفاق جدید برام میفته. حتی نمی دونم ساعت چنده! هر چند برام مهم هم نیست. طاهر بغلم نشسته و با سرعت به سمت خونه می رونه. سرعتش سرسام آوره؛ اگه زنده به خونه برسیم خیلیه! هر چند چه فرقی به حال من داره؟! اگه زنده هم به خونه برسم محاله که زندم بذاره. جرات ندارم چیزی بگم. می ترسم یه چیزی بگم و همون بهونه ای برای شروع دعوا بشه. از وقتی تو ماشین نشستیم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشده. از همون لحظه ی اول طاهر فقط و فقط می رونه حتی یه داد کوچیک هم سرم نزد. هیچی نگفت، فقط یه بار به بابا زنگ زد و بهش گفت یه خرده کار داره و می خواد زودتر به خونه برگرده؛ گفت ترنم رو هم با خودم می برم که نمی دونم بابا چی در جوابش گفت که طاهر باشه ای زمزمه کرد و تماس رو قطع کرد، بعد از اون دیگمن_بازنده_نیستمفی نزد و https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAم. هر چند حربی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_129†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_129

بعد از مدت ها برای اولین بار عذاب وجدان می گیره. عذاب وجدان به خاطر کاری که می خواست با ترنم بکنه. ربان رو بالا میاره و به لبش نزدیک می کنه. بوسه ای بهش می زنه و آهی می کشه. ربان رو داخل جیبش می ذاره و با خودش می گه:
ـ چرا با بی رحمی تموم آرزوهام رو نابود کردی؟!
یاد شعر ترنم میفته. چقدر این شعر با حال الانش صدق می کنه:
ـ »گفتم نبینم روی تو شاید فراموشت کنم!
شاید ندارد، بعد از این باید فراموشت کنم«!
با آه می گه:
ـ یعنی باید فراموشت کنم؟
تازه یاد شرکت میفته. سرجاش وایمیسته و با دست به پیشونیش می کوبه. با داد می گه:
ـ نکنه فردا نیاد؟
یه چیزی ته دلش می گه:
ـ خوب نیاد.
با حالی خراب دوباره راه میفته Ùˆ از باغ خارج Ù…ÛŒ شه. بدون توجه به جشن Ùˆ ناÙمن_بازنده_نیستمونه خارØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAاشینش رو در بی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_128†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_128

با خودش فکر می کنه. محاله، اونا پدر و مادرش هستن. صد در صد تا الان اون رو بخشیدن. یاد حرفای طاهر میفته »ترنم تمام این سال ها تنهای تنها بود. از همه حرف شنیده؛ از خونواده، از فامیل، از همسایه، هر کسی که از کنارش می گذشت پوزخندی نثارش می کرد. اگه اون گناه کاره تاوان گناهش رو پس داده. اون هر روز داره نگاه های پر نفرت هر غریبه وآشنایی رو تحمل می کنه. به خاطر چی؟ به خاطر یه اشتباه «!
زمزمه وار با حرص می گه:
ـ اون حقشه.
اما با یاد آوری حرفای دیگه طاهر اخماش تو هم Ù…ÛŒ ره »از ارث واسه ÛŒ همیشه محروم شده، از محبت خونواده محروم شده، خرج زندگیش رو به سختی در میاره، پدر Ùˆ مادر Ùˆ طاها باهاش حرف نمی زنند، خود من هم جواب سالمش رو به زور Ù…ÛŒ دم، حتی غذایی Ú©Ù‡ اون درست کنه رو هم هیچ کدوم نمی خوریم، حتی حق نداره با ما سر یه میز غذا بخوره! زندگی ترنم خیلی وقته نابود شده، دمن_بازنده_نیستمو Ù…ÛŒ خواÛhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAا ناراحتی بØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_127†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_127

از یادآوری اون روزا لبخند تلخی رو لباش می شینه. کار هر روزش همینه! یا به خاطرات گذشته فکر می کنه، یا آلا رو با ترنم مقایسه می کنه. بعضی موقع آلا رو به جای ترنم می بینه. حتی بعضی موقع اشتباهی آلا رو ترنم صدا می زنه. واسه ی خودش هم عجیبه بعد از این همه مدت هنوز اسم ترنم ورد زبونشه. یه بار که آلا بهش گفت سروش خیلی دوستت دارم با بی تفاوتی گفته بود من هم همین طور ترنم. بارها سر همین موضوع با آلا دعواش شده، اما دست خودش نیست. حتی تمام این چهار سال رو هم با فکر ترنم گذرونده؛ پس چه جوری می تونه فراموشش کنه؟! همه فکر می کنند از روی عادت اسم ترنم رو به زبون میاره، اما خودش می دونه که از روی عادت نیست، بلکه همه ی رفتاراش از روی عشقه. چشمش به یه تیکه ربان میفته. به جلو خم می شه و ربان رو از جلوی پاش بر می داره. یه خرده براش آشناس. یاد اون لحظه ای میفته که ربانی رو از موهای ترنم باز کرد و اون رو به زمین پرت کرد. ربان رو به سمت بینیش می بره. چشماش رو می بنده و ربان رو بو می کنه. لبخندی می زنه و زیر لب می گه:
ـ بوی ترنم رو می ده.
با همون چشم های بسته به التماس های ترنم فکر Ù…ÛŒ کنه. دلش Ù…ÛŒ گیره. توی اون لحظه ها بین دو تا احساس مختلف گیر افتاده بود. بعضی Ùمن_بازنده_نیستمودش Ù…ÛŒ Ú¯Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAوقع دلش Ù…ÛŒ Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_126†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_126

روی زمین می شینه و سرش رو به دیوار تکیه می ده. چشماشو می بنده. به بدختی هاش فکر می کنه. به این که هنوز عاشق ترنمه، ولی نمی تونه اون رو کنار خودش داشته باشه. به این که آلا رو هر لحظه کنار خودش داره، ولی نمی تونه بهش فکر کنه. حتی دوست نداره که بهش فکر کنه. خودش هم نمی دونه چرا مهر آلا به دلش نمی شینه. دو ماه دیگه عروسیشونه، ولی هنوز هم دلش راضی نیست. با مشت به زمین می کوبه و با حرص می گه:
ـ یه بار دلت گفت چه غلطی کنی، تا عمر داری باید تاوانش رو پس بدی! این بار با عقلت جلو می ری .
با گفتن این حرف قطره اشکی از گوشه ی چشمش سرازیر می شه. چشماشو باز می کنه و می گه:
ـ خدایا چی کار کنم؟
به چند ساعت پیش فکر می کنه که می خواست به ترنم تجاوز کنه. واقعا می خواست به ترنم تجاوز کنه! زیرلب زمزمه می کنه:
Ù€ پنچ سال محرمم بودی به خاطر درست صبر کردم. گفتم درست تموم Ù…ÛŒ شه Ùˆ Ù…ÛŒ ریم سر خونه Ùˆ زندگیمون؛ بعد واسه همیشه مال من Ù…ÛŒ شی، اما آخرش Øمن_بازنده_نیستم„ÛŒ خالی Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÙ… مثل یه خنبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_125†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_125

چند قدم فاصله ای که با دیوار داره رو طی می کنه و به دیوار تکیه می ده. دستاش رو داخل جیبش می ذاره به رو به رو خیره می شه.
نگاهش به رو به روست، اما فکرش به اتفاقایی که امشب افتاد. به لحظه ی ورودش به سالن فکر می کنه؛ وقتی با آلا وارد سالن شد اول از همه چشمش به ترنم افتاد که رو به روی یه پسره نشسته بود، اما طوری وانمود کرد که انگار متوجه ی حضور ترنم نشده. هنوز که هنوزه روی ترنم غیرت داره. دوست نداره که ترنم رو کنار یک نفر دیگه ببینه. در تمام مدتی که کنار آلا نشسته بود هیچی از حرفا و حرکات آلا نفهمید. همه ی حواسش پیش ترنم بود. وقتی پسر بلند شد و رفت اون هم نفسی از سر آسودگی کشید. با این که کنار آلا بود، ولی همه ی وجودش ترنم رو می خواست. دوست نداشت به آلا خیانت کنه، اما واقعا دست خودش نبود. مثل همه ی روزایی که کنار آلاست، ولی برای آلا نیست؛ اون لحظه هم نتونست برای آلا باشه.
زیر لب زمزمه می کنه:
ـ خیلی نامردی سروش، خیلی.
امروز برای اولین بار با میل خودش شونه های لخت آلا رو لمس کرد. برای اولین بار اون قدر به آلا نزدیک بود Ú©Ù‡ صدای نفس نفس زدناش رو Ù…ÛŒ شنید. برای اولین بار بوسَش از روی رضایت بود، اما مثل همه ÛŒ روزهایی Ú©Ù‡ آلا به طرفش اومده بود هیچ احساسی بهش دست نداد؛ نه لذتی برد، نه ضربان قلبش بالا رفت، نه من_بازنده_نیستم§ÛŒ خوش حاÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA پیش قدم Ù…ÛŒ Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_124†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_124

آهی می کشه و می گه:
ـ در مورد امشب به کسی حرفی نزن.
سیاوش سری تکون می ده و می گه:
ـ پس نه، بیام همه جا جار بزنم که برادرم داشت به یه نفر تجاوز می کرد!
با خشم نگاش می کنه و می گه:
ـ منظورم پدر و مادر...
سیاوش با پوزخند می گه:
ـ خودم فهمیدم. نگران نباش؛ هنوز اون قدر دیوونه نشدم که بخوام اونا رو هم برای کارای تو حرص بدم.
سروش با دل خوری نگاشو از سیاوش می گیره. هر چند می دونه خودش مقصره. سیاوش:
ـ من به سالن می رم، تو هم بمون یکم آروم تر شدی بعد بیا. ماجرای امشب رو هم فراموش کن، خدا رو شکر همه چیز به خیر و خوشی تموم شده.
با خودش فکر می کنه »واقعا همه چیز به خوبی تموم شده؟«!
Ù€ امشب حوصله ÛŒ خودم رو هم ندارم، Ú†Ù‡ برسه بخوام دو سه ساعتی این جا رو هم تحمل کنم! ترجیح Ù…ÛŒ دم یکم تو خیابون دور بزنم؛ خودت آلا رومن_بازنده_نیستمˆÙ†Ù‡.
سیاÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA
ـ سروش.
با تÙبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_123†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_123

با عصبانیت دستشو الی موهاش فرو می کنه و چنگی به موهاش می زنه. واقعا نمی دونه چی کار کنه! سیاوش همون جور ادامه می ده:
ـ فکر نکردی مادرمون با اون قلب ضعیفش چه جوری می تونه دووم بیاره؟
عاجزانه می گه:
ـ سیاوش تو رو خدا تمومش کن.
سیاوش با خشم می گه:
ـ واقعا برات متاسفم. طاهر خیلی آقایی کرد که یه کتک مفصل بهت نزد.
با عصبانیت می گه:
- می گی چی کار کنم؟ حالا یه غلطی کردم، می تونم درستش کنم؟ خودم هم دارم عذاب می کشم.
سیاوش با تاسف می گه:
ـ من رو بگو که وقتی ترنم رو تو اون وضعیت دیدم فکر کردم نقشه جدید ترنم برای به هم زدن رابطه ی تو و آلاست!
سیاوش به این جا که می رسه مکثی می کنه و بعد می گه:
ـ مثل...
هر دو یاد ترانه Ùˆ اون عکسا میفتن. با ناراحتی وسط حرÙمن_بازنده_نیستمی پره Ùˆ Ù…https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA†Ú©Ù†.
سیاوش آبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_122سروشا 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_122


#سروش
با ناراحتی به ترنم زل زده. طاهر ترنم رو دنبال خودش می کشونه و اون هیچ کاری نمی تونه بکنه. بدجور پشیمونه. تو اون لحظه اون قدر از حرفای ترنم عصبی شده بود که کنترل خودش رو از دست داد. با همه ی اینا الان فقط یه چیز فکرشو مشغول کرده؛ که امشب چه بلایی سر ترنم میاد؟! یاد حرف طاهر میفته »فکر نکن امشب تو رو مقصر نمی دونم! مطمئن باش حال تو رو هم امشب می گیرم. اگه تو سالن می شستی و از جات تکون نمی خوردی این اتفاقا نمی افتاد. مثل همیشه باعث عذاب همه هستی«.
زیر لب زمزمه می کنه:
ـ نکنه بلایی سر ترنم بیاره؟
صدای عصبی سیاوش رو می شنوه که می گه:
ـ مگه همین رو نمی خواستی؟
هیچی نمی Ú¯Ù‡. واقعا هیچ جوابی واسه ÛŒ سیاوش نداره. الان دیگه خودش هم نمی دونه Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خواست. سیاوش با قدم همن_بازنده_نیستمبهش نزدÛhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA
Ù€ خیالت راØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_121†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_121

با ترس سری تکون می دم و لباسام رو که جلوی پام افتاده به همراه کت طاهر و سیاوش از روی زمین بر می دارم. مانتوم که دیگه قابل استفاده نیست. شالم رو روی سرم می ندازم و کت طاهر رو هم می پوشم. بعد از مرتب کردن سر و وضعم به طرف طاهر می رم و بدون هیچ حرفی کت سیاوش رو بهش می دم. چنگی به کت می زنه و اون رو به طرف سیاوش پرت می کنه و می گه:
ـ ممنون بابت کت .
سیاوش کت رو روی هوا می گیره. سری تکون می ده و هیچی نمی گه. هنوز هم تعجب ناباوری رو از چشمای هر دوتاشون می خونم.
می دونم حرفای طاهر شکه اشون کرده! لابد فکر می کردن این مدت که اونا سختی می کشیدن من داشتم مثل ملکه ها با آرامش زندگیمو می کردم!
طاهر بازوم رو Ù…ÛŒ گیره Ùˆ زیر لبی از سیاوش Ùˆ سروش خداحافظی Ù…ÛŒ کنه Ùˆ از جلوی نگاه های غمگین سیاوش Ùˆ چشمای متعجمن_بازنده_نیستم¯ Ù…ÛŒ شه Ùˆ Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAŒ بره. سروش تØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_120†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_120

بعد با تاسف به سروش می گه:
ـ با این حماقت تو پدرم اون رو از خونه بیرون می نداخت. محال بود حرفش رو باور کنه! به خاطر گذشته هیچ کس باورش نداره. بعد اون آواره ی کوچه و خیابون می شد؛ این جوری عقده هات خالی می شد؟
با داد می گه:
ـ آره؟
نگاهم به سیاوش و سروش میفته که با دهن باز نگام می کنند. تو نگاهشون ناباوری موج می زنه. آهی می کشم و هیچی نمی گم.
طاهر با جدیت می گه:
ـ دفعه ی بعد سعی کن برای انتقام یه آدم زنده رو انتخاب کنی، کسی که روحش مرده دیگه چیزی واسه از دست دادن نداره.
بعد از تموم شدن حرفش با گام های بلند به قسمتی از باغ Ú©Ù‡ شالم اون جا افتاده Ù…ÛŒ ره، شالمو بر Ù…ÛŒ داره، بعد با اخم به طرف من میاد Ùˆ با دیدن کت سیاوش روی شونه هام اخماش بیشتر تو هم Ù…ÛŒ ره. لباسام رو به سمت من پرت Ù…ÛŒ کنه Ùˆ با اخم کت اسپرتش رو از تنش خارج Ù…ÛŒ کنه Ùˆ به شدت به طرفم Ù…ÛŒ ندازه. بعد هم به کت سیاوش Ú†Ù†Ú¯ Ù…ÛŒ زمن_بازنده_نیستم رو از روÛhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAŒ داره Ùˆ با دبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_119†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_119

باز صورتم از اشک خیس شده. سروش با ناراحتی نگاهی به من می ندازه که با دلی پر از خون نگاهم رو ازش می گیرم. به خاطر دل شکستم، به خاطر روح داغونم، به خاطر جسم کتک خوردم، نگامو ازش می گیرم به خاطر این که باز هم باورم نکرد، باز هم خردم کرد، باز هم قلبم رو شکست .
سیاوش با لحنی غمگین می گه:
ـ طاهر الان که خدا رو شکر اتفاقی نیفتاده.
تو دلم می گم:
ـ شاید به جسمم تعرض نشد، اما آیا چیزی از روحم باقی موند؟!
حس می کنم امشب روحم در هم شکست و قلبم تیکه تیکه شد. صدای طاهر رو می شنوم که با داد می گه:
ـ سیاوش تو دیگه چرا؟ اگه کسی با سها این کارو کنه به همین راحتی ازش می گذری؟ !
بعد با صدای بلندتری می گه:
ـ آره؟
سیاوش سرشو پایین می ندازه و هیچی نمی گه.
طاهر زمزمه وار می گه:
Ù€ به خدا چهار سال Ú©Ù… نیست! ترنم یه اشتباه کرد، اما چهار ساله Ú©Ù‡ داره تاوان پس Ù…ÛŒ ده. سیاوش Ù…ÛŒ خواد چیزی بگه Ú©Ù‡ طاهر اجازه نمی ده Ùˆ خودش ادامه Ù…ÛŒ دمن_بازنده_نیستم¯ ترنم توhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAر باشه، اما بی_سانسور

صفحه قبلی  4  5  6  7  8  9  10  11  12  صفحه بعدی
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: