کانال تلگرام میتینگ عاشقانه ها @mitingg

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

❧❧خـدایــاعـاشـقـتـم❧❧


تبلیغات پربازده 👈 @baran9174



┏╗ ┏╗
║┃ ║┃╔━╦╦┳═╗
║┃ ┃╚┫║┃┃┃╩┫
┗╝ ╚━╩═┻━╩━╝
║╚┛┣═╦┳╗
┗╗┏╣┃┃║┃
┗╝┗═┻═╝

 مشاهده مطالب کانال ❥میتینگ عاشقانه هاâ

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_118†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_118

سیاوش با شرمندگی می گه:
ـ طاهر...
طاهر با داد می پره وسط حرفشو می گه:
ـ هیچی نگو سیاوش؛ هیچی نگو. اگه امروز کاری به سروش ندارم از روی بی غیرتیم نیست، دارم داغون می شم، ولی نمی خوام حرمت اون روزا شکسته بشن.
بعد زمزمه وار می گه:
ـ هر چند سروش امروز اون حرمت ها رو شکست!
سیاوش سرشو پایین می ندازه و هیچی نمی گه. طاهر با خشم از جاش بلند می شه که باعث می شه سیاوش فکر کنه طاهر قصد دعوا داره؛ چون برای جلوگیری از دعواهای احتمالی یه قدم به سمت طاهر بر می داره که با داد طاهر خطاب به سروش سرجاش متوقف می
شه. طاهر با داد می گه:
- می خواستی کی رو نابود کنی، هان؟ ترنم رو، یه نگاه بهش بنداز، مگه چیزی ازش مونده !
با دادی بلندتر می گه:
ـ سروش با توام؟ می گم مگه چیزی ازش مونده؟ آره، در گذشته یه غلطی کرد، ولی بابتش مجازات شد؛ هنوز هم داره مجازات می شه. ببین چی ازش مونده؟ نه لبخندی، نه شیطنتی، نه احساسی، نه خانواده ای! می خوای از کی انتقام بگیری؟ از ترنم! با یه نگاه هم
Ù…ÛŒ شه فهمید این اون من_بازنده_نیستمست. این دØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAیست. سروش اوبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_117†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_117

سیاوش با ناباوری به سروش خیره می شه و سروش با داد می گه:
ـ می خواستم بی آبروش کنم؛ همون جور که اون با آبروی من بازی کرد.
صداشو پایین میاره و با لحن غمگینی ادامه می ده:
ـ می خواستم زندگی کسی رو تباه کنم که یه روزی زندگی من و خونوادم رو تباه کرد.
با تموم شدن حرف سروش دست سیاوش بالا می ره و به روی صورت سروش فرود میاد.
چشمم به طاهر میفته که با چشم های سرخ شده به سروش زل زده، رگ گردنش متورم شده. معلومه خیلی داره خودش رو کنترل میکنه که سروش رو زیر دست و پاش له نکنه، که سروش رو به باد فحش و ناسزا نگیره. معلومه خیلی سخت داره خودش رو کنترل می کنه. دستش رو مشت کرده و هیچی نمی گه، اما سیاوش فریاد می زنه:
ـ تو واقعا داشتی بهش دست درازی می کردی؟
سروش به چشم های سیاوش خیره Ù…ÛŒ شه Ùˆ هیچی نمی Ú¯Ù‡. سیاوش با عصبانیت پشتش رو به سروش Ù…ÛŒ کنه Ùˆ Ú†Ù†Ú¯ÛŒ به موهاش Ù…ÛŒ زنه. طاهر با چشم های سرخ شده نگاشو از سروش Ù…ÛŒ گیره Ùˆ به طرف من میاد. قیافش بدجوØمن_بازنده_نیستم شده. خیلhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA…شب همه عجیبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_116†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_116

سیاوش با اخم نگاهی به من می ندازه و کتش رو در میاره. خودش رو به من می رسونه و بدون این که نگاهی بهم بکنه کتش رو به سمت من پرت می کنه. سرمو پایین می ندازم و نگاهش نمی کنم. می دونم از من متنفره. بیشتر از همه ی دنیا سیاوش از من متنفره،
پس ترجیح می دم نگاهامون به هم نیفته. هم به خاطر گذشته، هم به خاطر وضع الانم. کتش رو که روی پام افتاده بر می دارم. پشتش رو بهم می کنه که زیر لبی تشکری می کنم. بدون این که حرفی بزنه به سمت طاهر و سروش می ره. اول زیپ لباسم رو بالا میارم و
بعد کت سیاوش رو روی شونه های لختم می ندازم. طاهر که همه ی سوالاش بی جواب می مونه کلافه می شه و مشتی به صورت سروش می کوبه. نمی دونم اگه طاهر نمی اومد چی می شد! آیا سروش بهم تعرض می کرد؟ یا تسلیم التماسام می شد. واقعا نمی
دونم. سیاوش با دیدن عکس العمل طاهر من_بازنده_نیستم³Ø±ÛŒØ¹ تر Ù…https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÛŒ Ú¯Ù‡:
ـ طاهربی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_115†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_115

با ناباوری بهم نگاه می کنه. با لحنی غمگین زمزمه می کنم:
ـ »گفتم نبینم روی تو شاید فراموشت کنم، شاید ندارد بعد از این باید فراموشت کنم«.
ـ سروش از این داغون ترم نکن. نه می خوام باورم کنی، نه هیچی، فقط می خوام دور از هیاهو باشم. من غرق مشکالتم، از این غرق ترم نکن. التماست می کنم.
فقط بهم خیره شده، نه کاری می کنه نه رهام می کنه. بعد از یه مدت اخماش کم کم توی هم می ره. اخم جای ناباوریش رو می گیره.
می خواد چیزی بگه که با شنیدن صدای قدم های یه نفر ساکت می شه.
سروش با شنیدن صدای قدم های اون طرف از روی من بلند Ù…ÛŒ شه. ته دلم روشن Ù…ÛŒ شه. یعنی همه چیز تموم شد! سروش بی توجه به من لباسش رو مرتب Ù…ÛŒ کنه، Ù…ÛŒ خواد به سمت منبع صدا بره Ú©Ù‡ سر جاش خشکش Ù…ÛŒ زنه. با تعجب جهت نگاه سروش رو دنبال Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ طاهر Ùˆ پشت سرش سیاوش رو Ù…ÛŒ بینم. وضع لباسم اصلا خوØمن_بازنده_نیستمهر با دهhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA† من Ùˆ سروش Ùبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_114†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_114

این همه سنگ دلی از سروش مهربون من بعیده! با یه حرکت زیپ لباسم رو پایین می کشه و دستش رو داخل لباس می کنه. دستش رو روی پوست بدنم احساس می کنم. با لحنی غمگین می گه:
ـ یه روزایی می خواستم تو رو با عشق مال خودم کنم، تا دست هیچ کس بهت نرسه، ولی با همه ی اینا مراعات تو رو می کردم. با این که حق من بودی ازت می گذشتم و همه چیز رو به آینده واگذار می کردم.
آهی می کشه و با پوزخند می گه:
ـ چقدر احمق بودم، واقعا چقدر احمق بودم که به خاطر تو از حق مسلم خودم گذشتم!
با عصبانیت من رو از آغوشش به بیرون پرت می کنه. اون قدر این کارش غیر منتظره بود که تعادلم رو از دست می دم و روی زمین میفتم. با پوزخند بهم نگاه می کنه، به خودم، به بدن نیمه برهنم، به اشکام، از تو چهرش هیچی رو نمی تونم بخونم. با قدم های آهسته به طرفم میاد، وقتی بهم می رسه روم خم می شه و با پشت دستش پوست بدنم رو لمس می کنه. با دستم لباس رو گرفتم تا کاملا از
بدنم درنیاد. با خونسردی می گه:
Ù€ اما امشب ازت نمی گذرم. حداقلش بعد از پنج سال یه لذتی ازت Ù…ÛŒ برم، انتقامم رو ازت Ù…ÛŒ گیرم Ùˆ تو رو هم مثل خودم داغون Ùˆ شکسته Ù…ÛŒ کمن_بازنده_نیستموم شدن Ø­https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA†Ø´Ù…ای اشکیÙبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_113†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_113

با همه ی ترسی که دارم حواسم می ره به یکی از دستام که هنوز آزاده، می خوام یه بار دیگه شانسمو واسه فرار محک بزنم که انگار فکرمو می خونه؛ چون سریع مچ دست آزادم رو می گیره و با داد می گه:
ـ یه بار دیگه فکر فرار به سرت بزنه من می دونم و تو!
همه ی بدنم درد می کنه. از برخوردم به دیوار، از پرت شدنم روی زمین، از خشونت های بیش از اندازه ی سروش، اما این دردا من رو از پا نمی ندازه، دردی که هر لحظه داغون ترم می کنه دردیه که در قلبم احساس می کنم، درد من از حرفاشه، از رفتاراشه، از کاراشه،
وگرنه در گذشته بیشتر از این کتک خوردم و کبود شدم. ای کاش امشب زودتر تموم بشه، ای کاش، نمی دونم چرا تمام لحظه های بد زندگی آدما به سختی می گذرن! امشب هم همین طوره، انگار امشب ساعت ها هم کش میان. با صدای سروش به خودم میام که با نیشخند می گه:
ـ خودت که می دونی نامزدی اصلی این موقع ها شروع می شه. حالا اون قدر همه تو بزن و بکوب غرق شدن که وجود من و تو رو صد در صد فراموش کردن.
با خودم فکر می کنم »مگه از اول وجود من رو به یاد داشتن؟«
سروش:
ـ پس امشب وقت زیادی واسه ی تلافی گذشته ها دارم!
بعد از تموم شدن حرفش بدون این Ú©Ù‡ بهم اجازه ÛŒ حرف زدن بده به سرعت دکمه های مانتوم رو Øمن_بازنده_نیستم§Ø¯Ø´ باز Ù…https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAس لرزشی رو دبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_111†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_111

همونجور که هق هق میکنم میخوام چیزی بگم که اجازه نمیده... چونمو با دست آزادش میگیره و دوباره لباش رو روی لبام میذاره...
اینبار با خشونت بیشتری کارش رو انجام میده... اونقدر به کارش ادامه میده که طعم خون رو توی دهنم احساس میکنم ...ولی باز هم دست بردار نیست... نفس کم آوردم... ولی هیچ جوری نمیتونم مخالفت کنم... همه ی راه های سرکشی رو بسته... احساس ضعف
میکنم... حس میکنم دیگه نمیتونم رو پاهای خودم واستم... انگار سروش هم متوجه ی ضعف من میشه... چون لباش رو از رولبام برمیداره و چونمو رها میکنه... با افتادن فاصله چندانی ندارم که دست آزادش رو اینبار دور کمرم حلقه میکنه... به شدت نفس نفس میزنم
با دیدن وضع من نیشخندی میزنه و با بیرحمی میگه: هنوز کاری نکردم کم آوردی؟... هنوز که خیلی زوده
لبام بدجور درد میکنه... حتی اینقدر توان ندارم که جوابشو بدم... به زحمت میگم: تو رو خدا تمومش کن
با نیشخند میگه: یعنی اینقمن_بازنده_نیستم¨Ø§ من بودhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA‡ میخوای زوØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_110†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_110

بعد از تموم شدن حرفش با خشونت ربان رو از موهام می کشه و باعث می شه موهای لختم اطرافم پخش بشه. ربان رو روی زمین پرت می کنه و به موهام چنگ می زنه و با خشونت می گه:
ـ تویی که امروز هم می خوای با چشم هات افسونم کنی، کاری باهام کردی که توی هر مهمونی ای که پا می ذارم مردم با ترحم بهم نگاه می کنند و برام دل می سوزونند. محاله فریب این اشکا رو بخورم.
با چشمای اشکی می گم:
ـ سروش من...
می پره وسط حرفم و از بین دندونای کلید شدش می گه:
ـ دوست دارم با دستای خودم بکشمت، اما حیف که حتی مرگ هم واست کمه! با کار امشبم ذره ذره آب می شی و فرصت دوباره رو برای نابود کردن یه زندگی واسه ی همیشه از دست می دی.
بعد از تموم شدن حرفاش صورتش رو آروم روی گودی گردنم میکشه... از گرمی نفسهاش تنم مور مور میشه... برای اولین بار از عشقم میترسم... اونم خیلی خیلی زیاد... همیشه آغوش سروش امن ترین پناهگاه برای من بود اما امروز از خودش به Ú©ÛŒ پناه ببرم؟... قطره های درشت اشک دونه دونه از چشمام جاری میشن ولی سروش بی توجه به اشکها Ùˆ دل شکسته ÛŒ منمن_بازنده_نیستم…ÛŒ تمام Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA روحم رو به Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_109†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_109

بعد با خشونت مچ دستام رو رها می کنه و دستاش رو دور کمرم حلقه می کنه و می گه:
ـ آره، امشب باید با من باشی. به خاطر همه ی اون سال هایی که فکر می کردم با منی، ولی با من نبودی!
صورتم خیس خیسه. از اشکایی که نمی دونم از ترسه یا از حرف های سروش؛ فقط می دونم هر لحظه این اشکا از چشام جاری میشن بدون این که خودم بخوام. به هق هق افتادم، اما اون همین جور ادامه می ده و می گه:
ـ نباید دور و بر من پیدات می شد. یادته چهار سال پیش چی بهت گفتم؟ گفتم هیچ وقت ازت نمی گذرم، گفتم یه روزی تلافی کارت رو سرت در میارم.
منو به خودش چسبونده و همون جور که حرف می زنه اجازه هیچ حرکتی رو بهم نمی ده. سروش:
Ù€ امشب وقتشه. متنفرم از دخترای امثال تو Ú©Ù‡ پسرای احمقی مثل من رو تور Ù…ÛŒ کنند Ùˆ اجازه نمی دن دست پسر بهشون بخوره، بعد از یه مدت هم Ú©Ù‡ یه لقمه ÛŒ چرب Ùˆ نرم تر پیدا کردن اوÙمن_بازنده_نیستم Ù…ÛŒ کنندhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAعدی Ù…ÛŒ رن. Ù‡Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_108†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_108

با یه دنیا غم بهش خیره می شم. چشمام حرفای ناگفته ی زیادی دارن؛ تو که حرفای زبونی من رو باور نداری، آخه لامذهب، حداقل از این چشمام بخون، چشمام که دیگه دروغ نمی گن. سروش نگاهش رو از نگام می گیره و می گه:
ـ موندن تو واسه ی هممون عذابه. ترنم ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
با لحنی غمگین می گم:
ـ نگو سروش، تو رو خدا این جوری نگو. من اگه هزار بار هم به دنیا بیام همه ی آرزوم اینه که توی اون هزار بار تنها همزادم تو باشی، تنها همراهم تو باشی، تنها هم سفر زندگیم تو باشی، تنها بهونه ی زندگیم تو باشی، تنها دلیل بودنم تو باشی، من خوش حالم که دیدمت، خوش حالم که عاشقت شدم، خوش حالم که...
با عصبانیت می گه:
ـ نقشه ی جدیدته؟! مثل همیشه می خوای با احساسات طرف بازی کنی تا به هدفت برسی؟! اما بذار یه چیزو بهت بگم، من امشب دیگه گولت رو نمی خورم، من امشب همه ی حقمو ازت می گیرم .
Ù…ÛŒ خوام چیزی بگم Ú©Ù‡ با داد سروش Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ امشب حق هیچ اعتراضی نداری؟ صدام تو گلوم خفه Ù…ÛŒ شه. سروش به سرعت خودش رو بهم Ùمن_بازنده_نیستم Ùˆ رو به رhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAˆØ±ØªØ´Ùˆ نزدیک بی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_107†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_107

نمی دونم تو چشمام چی می بینه که همون جور زمزمه وار می گه:
ـ مگه دوستت نداشتم؟
با بغض می گم:
ـ چرا داشتی، خیلی زیاد.
سروش:
ـ مگه عاشقت نبودم؟
با لبخند تلخی می گم:
ـ چرا بودی، تا بی نهایت.
سروش:
ـ مگه دنیای من نبودی؟
با حسرت می گم:
ـ آره بودم، همه ی دنیات.
سروش:
ـ مگه زندگیه من در تو خلاصه نمی شد؟
با چشمای خیس می گم:
ـ آره، آره، آره، زندگیت در من خلاصه می شد، همه ی زندگیت در من خلاصه می شد.
سروش:
ـ مگه چی واست کم گذاشته بودم؟
لبخند تلخی می زنم و می گم:
ـ هیچی.
یه قطره اشک گوشه ی چشماش جمع می شه و با لحنی که دلم رو به شدت می سوزونه می گه:
Ù€ پس چرا با من Ùˆ خودت اÛمن_بازنده_نیستمردی؟
با Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAˆÙ„ Ù…ÛŒ کنه Ùˆ Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_106†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_106

بی توجه به اشکا و تقلاهام دستم رو می کشه و من رو به زور با خودش می بره. همون جور که من رو با خودش می بره می گه:
ـ این اشکا و التماسا خیلی خیلی واست کمه.
هر کاری می کنم زورم بهش نمی رسه، نمی تونم از چنگالش خودمو آزاد کنم. وقتی به ته باغ می رسیم نا امید نا امید می شم. دیگه هیچ دیدی به ساختمون ندارم. سروش هر بلایی هم سرم بیاره هیچ کس نمی فهمه. بدجور ته دلم خالی شده. خونوادم هم که اصلا متوجه ی بیرون اومدنم نشدن، چه برسه به این که بدونند به باغ اومدم. مچ دستمو ول می کنه و به سمت دیوار هُلم می ده. به شدت به دیوار برخورد می کنم که سروش با پوزخند می گه:
ـ بهتره داد و بی داد راه نندازی؛ چون کسی صدات رو نمی شنوه .
از بس گریه کردم به هق هق افتادم. سرÙمن_بازنده_نیستمحمی تماÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA هر چند، اگبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_105†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_105

با این حرفم پوزخندش پررنگ تر می شه و می گه:
ـ تو که دیگه واسه ی همه شناخته شده ای! برای من هم دیگه فرقی نمی کنه بقیه در موردم چه فکری کنند. دیگه آب از سرم گذشته، تنها چیزی که الان برام مهمه اینه که بهت نشون بدم بازی دادن سروش چه عواقبی رو با خودش به همراه داره؟
می خوام چیزی بگم که اجازه نمی ده و با خونسردی کامل می گه:
ـ امشب کاری باهات می کنم که تا عمر داری فراموش نکنی .
بعد از گفتن این حرف مچ دستم رو می کشه و من رو به ته باغ می بره. با ترس می گم:
ـ سروش داری چی کار می کنی؟ خواهش می کنم تمومش کن.
با همون خونسردی می گه:
Ù€ عجله نکن، Ù…ÛŒ فهمی. امشب Ù…ÛŒ خوام همین کار رو کنم. امشب واسه ÛŒ همیشه همه چیز رو تمومش Ù…ÛŒ کنم. پنج سال نامزدم بودی یه بار هم بهت دست درازی نکردم. Ù‡Ùمن_بازنده_نیستمفتم تو Ø®Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA› حق ندارم Ùبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_104†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_104

دستاش رو مشت کرده. از شدت عصبانیت می لرزه. از الی دندونای کلید شده می گه:
ـ که من رو واسه ی داداشم می خواستی؟!
با فریاد می گه:
ـ آره؟
با شنیدن حرفاش چشمام دوباره غمگین می شن. آهی می کشم و می گم:
ـ مگه این همه سال نمی خواستی این جمله ها رو از زبون من بشنوی؟! امروز من حرفی رو می زنم که تو دوست داری، می تونی مثل همه ی روزای گذشته فکر کنی دوستت نداشتم .
بی توجه به حرفم با فریاد می گه:
ـ جلوی من وایمیستی همه ی غرور من رو به بازی می گیری!
با داد می گه:
ـ به جای عذر خواهی به کارت افتخار هم می کنی؟
یه قدم به سمتم بر می داره. با نگرانی نگاش می کنم و با ترس یه قدم به عقب می رم. انگار تو حال خودش نیست. خنده ای عصبی می کنه. با خودش می گه:
Ù€ خانم به هرمن_بازنده_نیستمودش افتخhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA±Ø³ نگاش Ù…ÛŒ Ú©Ùبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_103†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_103

کنترل خودم رو از دست می دم و با فریادی بلندتر از خودش می گم:
ـ آره، اصلا من یه خرابم، یه خراب به تمام معنا، ولی به تو چه که من چه غلطی دارم می کنم؟ تو چه کاره ی منی؟ هان؟ تو چیه من می شی؟ مادرمی؟ پدرمی؟ نامزدمی؟ شوهرمی؟ دوست پسرمی؟! مگه نمی گی از من متنفری؟! پس الان این جا چه غلطی می کنی؟!
برو بشین ور دل نامزدت. واسه ی همیشه پاتو از زندگیم بیرون بکش. دلت واسه کی می سوزه؟ مطمئنا واسه ی من که نیست؟ برای آبروی پدرم دل می سوزونی به قول خودت که من دیگه برای خونوادم آبرویی نذاشتم؟
سروش با دهن باز نگام می کنه. با داد می گم:
ـ اصلا می دونی چیه؟ من قاتل خواهرم هستم، من اون رو کشتم، من زندگی تو رو نابود کردم، من سیاوش رو آواره ی شهر غربت کردم، من کمر پدرمو شکستم، من مادرمو داغون کردم.
از بس جیغ زدم صدام گرفته، با همون صدای گرفته می گم:
ـ راحت شدی، حالا راحت شدی که اعتراف کردم، خب حالا برو زندگیتو کن؛ حاال با خیال راحت برو زندگیتو بساز. اصال حق با توئه، هیچ وقت نمی خواستمت، از اول هم چشمم دنبال سیاوش بود، پس دیگه دور و بر من نچرخ.
از شدت عصبانیت نفس نفس می زمن_بازنده_نیستم ی این مدhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAیلی سخته کابی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_102†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_102

هنوز تو فکر عکس العمل سروشم که با حرف بعدیش انگار همه ی دنیا روی سرم خراب می شه. سروش:
ـ تو فکر کن برادرشم.
پسر به کل رنگ از چهرش می پره و می گه:
ـ باور کن قصد بدی نداشتم.
سروش با خشم به سمتش میاد و می گه:
ـ واسه ی همین داشتی بازوشو می کندی؟!
پسر می خواد چیزی بگه که سروش با داد می گه:
ـ از جلوی چشمام گم شو تا ناقصت نکردم.
پسر از ترس دو تا پا داره چند تای دیگه هم قرض می گیره و با سرعت از من و سروش دور می شه. هنوز به اون مسیری که پسر رفته نگاه می کنم که با فریاد سروش به خودم میام. سروش:
ـ هنوز آدم نشدی؟
با تعجب نگاش می کنم. معنی حرفاش رو نمی فهمم. وقتی نگاه متعجب منو می بینه با داد ادامه می ده:
Ù€ خواهرت رو کشتی، برادر من رو بدبخت کردی، من رو Øمن_بازنده_نیستمدی، خونوhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAردی، ولی هنبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_101†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_101

با حسرت نگاهی به باغ می ندازم و تصمیم می گیرم به سالن برگردم. مثل این که امشب هیچی اون جور که من می خوام پیش نمیره! با ناراحتی پشتم رو به پسره می کنم و می خوام برگردم که پسر می گه:
ـ کجا؟
بدون این که بهش جواب بدم به راهم ادامه می دم. صدای تند قدماشو پشت سرم می شنوم. بی توجه به قدم های تندش به راه خودم ادامه می دم که خودشو به من می رسونه و دستم رو می کشه و می گه:
ـ کجا؟
با اخم می گم:
ـ چی از جونم می خوای؟
با لبخند می گه:
ـ باور کن هیچی.
با پوزخند می گم:
ـ باشه باور کردم؛ حالا دستمو ول کن که برم.
پسر:
ـ باور کن کاریت ندارم، فقط ازت خوشم اومده.
پوزخندم پررنگ تر می شه و می گم:
Ù€ آقا پسر بهتر از این به بعد درست Ùˆ حسابی چشماتو باز Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ انتخاب Ú©Ù†ÛŒ. همه چیز به ظاهر نیست، اونی Ú©Ù‡ الان Ù…ÛŒ بÛمن_بازنده_نیستمد واقعیØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA فرق داره! Ù¾Øبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_100†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_100

جوابشو نمی دم و از جام بلند می شم. از کنارش رد می شم و نگاهی به سالن می ندازم. همه جای سالن تقریبا شلوغه. فقط اون قسمتی که سروش و آلاگل نشستن خلوته که دلم نمی خواد اون سمتی برم. مسیر باغ رو در پیش می گیرم. خونه ی بابا بزرگم رو خیلی دوست دارم. دلتنگ باغش هستم. امشب که اجازه دارم می خوام یه خرده تو باغش قدم بزنم. از سالن خارج می شم و قدم زنان به سمت باغ حرکت می کنم. همین جور که به سمت باغ حرکت می کنم زیر لب برای خودم شعر می خونم. به یاد اون دوران می خونم و به جلو پیش می رم:
ـ »مرا صد بار از خود برانی دوستت دارم.
به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم.
چه سود از مهر ورزیدن، چه حاصل از وفا کردن!
مرØمن_بازنده_نیستمانی یا Ù†https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA…«.
وقتی به Øبی_سانسور

صفحه قبلی  5  6  7  8  9  10  11  12  13  صفحه بعدی
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: