مشاهده مطالب کانال â¥Ù…یتینگ عاشقانه هاâ
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_250†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_250
دکتر:
- چرا؟
-سال آخر دانشگاه، بنÙشه تصمیم گرÙته بود تو شرکت باباش کار کنه. Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ù…ÛŒ خوام مستقل بشم، دوست ندارم بابام خرجم رو بکشه! بعد از کلاس سریع به شرکت باباش Ù…ÛŒ رÙت. از همون روزای اول Ú©Ù‡ اومده بود دانشگاه دوست داشت دستش تو جیب خودش بره اما باباش Ù…ÛŒ Ú¯Ùت اول درس بعدا کار؛ ولی سال آخر تونست باباشو راضی کنه!
دکتر:
-اگه با ماندانا زیاد صمیمی نبودی چرا ماجرای به این مهمی رو بهش Ú¯Ùتی؟
اول به بنÙشه Ú¯Ùتم، بدون هیچ Ø´Ú© Ùˆ تردیدی باورم کرد. باهام اشک ریخت، باهام غصه خورد، منو در آغوشش گرÙت Ùˆ بهم دلداری داد! ولی از اون جایی Ú©Ù‡ هم درس Ù…ÛŒ خوند Ùˆ هم کار Ù…ÛŒ کرد خیلی روم نمی شد بهش زنگ بزنم Ùˆ باهاش درد Ùˆ دل کنم. Ú©Ù… Ú©Ù… ماندانا با دیدن Øال Ùˆ روزم مشکوک شد Ùˆ شروع به کنجکاوی کرد. من هم Ú©Ù‡ Ù…Øتاج یه آغوش پرمهر بودم دلمو به دریا زدم Ùˆ ماجرای اصلی رو بهش Ú¯Ùتم. از اون جا بود Ú©Ù‡ صمیمیت من Ùˆ ماندانا بیشتر از قبل شد. بنÙشه هم در Øاشیه بود؛ ولی بیشتر با ماندانا Øر٠میزدم! نمی خواستم بنÙشه رو از کار Ùˆ زندگیش بندازم؛ هر چند بنÙشه هم خیلی کارا در Øقم کرد، ولی از اون جایی جدید اÙوق_هیجانیŒ جزئیات بی خبر بود، اون هم https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg²Ø¯! تÙÙراری مخصوص بزرگسالان٠👆ðŸ»