مشاهده مطالب کانال â¥Ù…یتینگ عاشقانه هاâ
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_143†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_143
طاهر با ملایمت می گه:
Ù€ مامان دوستت داره. الان به خاطر اتÙاقایی Ú©Ù‡ اÙتاده از دستت دلخوره. خودت Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ دونی تمام اون سال ها بین تو Ùˆ بچه هاش Ùرقی نذاشت.
آره، Ùرقی نذاشت، ولی در شرایط سخت مثل یه مادر همراهم نبود. با ناراØتی بازوم رو از دست طاهر آزاد Ù…ÛŒ کنم Ùˆ با خودم Ùکر Ù…ÛŒ کنم Ù…Ú¯Ù‡ مادرم منو خواست Ú©Ù‡ بقیه من رو بخوان؟! الان Ù…ÛŒ Ùهمم من همیشه ÛŒ همیشه مزاØÙ… زندگی مامان بودم. الان Ù…ÛŒ Ùهمم Ú©Ù‡ دیگه ØÙ‚ ندارم بگم مامان. الان دلیل خیلی چیزا رو Ù…ÛŒ Ùهمم، Ú©Ù‡ چرا مامان من رو نمی بخشه؟ Ú©Ù‡ چرا بابا من رو نمی بخشه. با Ù„ØÙ† غمگینی Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ همه می دونستین؟
طاهر با ناراØتی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ همه به جز ترانه. وقتی بابا اون روز با یه بچه به خونه اومد من Ùˆ طاها تقریبا خیلی چیزا رو Ù…ÛŒ Ùهمیدیم. بابا به مامان Ú¯Ùت با باید ترنم رو قبول Ú©Ù†ÛŒ یا مجبورم با ترنم تنها زندگی کنم Ùˆ بزرگش کنم .
آه از نهادم بلند Ù…ÛŒ شه، بی چاره مامان، پس مجبور بود. Ù¾Øمن_بازنده_نیستمود باهاÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA¨Ø§ چشم های ابی_سانسور