😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_99†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_99
از ماندانا خداØاÙظی Ù…ÛŒ کنم Ùˆ گوشی رو تو جیب مانتوم Ù…ÛŒ ذارم. اصلا مانتو رو از تنم در نیاوردم. همون لباس رو هم بی خود پوشیدم.
اون قدر با ماندانا Øر٠زدم Ú©Ù‡ متوجه ÛŒ گذر زمان نشدم. مثل این Ú©Ù‡ دارن شام Ù…ÛŒ دن. خوشبختانه هر کسی غذاشو خودش Ù…ÛŒ کشه Ùˆ هر جا دوست داره Ù…ÛŒ خوره. بی توجه به نگاه های دیگران به سمت میز Ù…ÛŒ رم Ùˆ یه خرده سالاد واسه خودم Ù…ÛŒ کشم. بعد هم با بی
تÙاوتی به گوشه ÛŒ سالن بر Ù…ÛŒ گردم. از همون Ùاصله سروش Ùˆ آلا رو Ù…ÛŒ بینم. متاسÙانه هنوز سروش Ùˆ آلا همون جا نشستن. با دیدن اونا اخمام تو هم Ù…ÛŒ ره. تغییر مسیر Ù…ÛŒ دم Ùˆ قسمت دیگه ÛŒ سالن رو واسه ÛŒ نشستن انتخاب Ù…ÛŒ کنم. با این Ú©Ù‡ این قسمت یه خرده
شلوغ تره، اما بهتر از اینه Ú©Ù‡ برم جلوی سروش بشینم Ùˆ به دلبری های آلاگل نگاه کنم. روی یه دونه از صندلی ها Ù…ÛŒ شینم Ùˆ شروع به خوردن سالاد Ù…ÛŒ کنم. از بس غذا Ú©Ù… خوردم معدم ضعی٠شده؛ دیگه نمی تونم غذاهاÛمن_بازنده_نیستمخورم. مجhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAالاد اکتÙا Úبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_98†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_98
ماندانا:
ـ عزیزم تو چیزایی از من می خوای که امکان پذیر نیست، وقتی آدمم، چه جوری می خوای دوباره آدم بشم؟!
ـ اگه تو آدم باشی پس آدم چیه؟ برو کم تر چرت و پرت بگو، من هم برم یه گوشه بشینم و به ادامه مهمونی برسم.
ماندانا:
Ù€ آره من برم به نقشه پلیدانم Ùکر کنم. راستی تا Ù…ÛŒ تونی غذا بخور، Ùکر نکنم Øالا Øالاها دیگه از این غذاها گیرت بیاد.
Ù€ اشتباه Ù…ÛŒ کنی؛ آخر Ù‡Ùته Ú©Ù‡ اومدم خونه ÛŒ شما از این غذاها دوباره گیرم میاد.
ماندانا با داد می گه:
Ù€ ØرÙشم نزن، بینم دست خالی اومدی کشتمت. غذاتو با خودت میاری، شنیدی؟
Ù€ Ú†ÛŒ واسه خودت Ù…ÛŒ گی؟! نکنه Ùکر کردی من واسه دیدن تو دارم میام؟ من همه ÛŒ امیدم به اون غذاÙمن_بازنده_نیستمªÛŒ های توhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA¾Ø³ بهتره پوÙبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_97†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_97
می خوام جوابشو بدم که خودش سریع تر می گه:
ـ راستی؟
ـ دیگه چیه؟
ماندانا:
Ù€ از امیر یه عکسای توپی گرÙتم، اومدم ایران Øتما نشونت Ù…ÛŒ دم.
ـ مانی، باز داری یه کارایی می کنیا، این قدر اون بدبخت رو نچزون!
ماندانا:
ـ بالاخره عکسای سرآشپز بودن امیر دیدن داره! می خوام به مادر شوهر و خواهر شوهرم نشون بدم و باهاشون بخندم.
- دیوونه، همیشه Ùکر Ù…ÛŒ کنم Øتما امیر تو زندگی قبلیش مرتکب گناه بزرگی شده بود Ú©Ù‡ خدا توی مصیبت رو تو دامنش انداخته!
ماندانا با صدای بلند می خنده و می گه:
ـ واقعا راست می گی؟
Ù€ پس نه، Ùکر کردی باهات شوخی دارم؟
ماندانا:
ـ من هممن_بازنده_نیستم ببینم.
Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA¯Ø§Ù†Ø§:
Ù€ دامÙبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_96†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_96
یکی دو Ù†Ùری Ú©Ù‡ اطرا٠من هستن Ú†Ù¾ Ú†Ù¾ نگام Ù…ÛŒ کنند. زیر لب ببخشیدی میگم Ú©Ù‡ اونا نگاشون رو از من Ù…ÛŒ گیرن Ùˆ دوباره به ØرÙای خودشون Ù…ÛŒ رسن. ماندانا:
ـ باشه، به بزرگواری خودم می بخشم.
با Øرص Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ کی با تو بود؟
ماندانا با خونسردی می گه:
ـ خب معلومه، تو.
Ù€ Øالا امیر Ú†ÛŒ داره درست Ù…ÛŒ کنه؟
با اÙتخار Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
- قرمه سبزی.
با تعجب می گم:
ـ مگه بلده؟
ماندانا بی تÙاوت Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
ـ اونش به من ربط نداره. قرار شد تا غذای مورد علاقه ی من رو درست نکرده پاشو از آشپزخونه بیرون نذاره.
خندم می گیره و می گم:
ـ تو دیگه کی هستی؟
ماندانا:
ـ سرور شما ماندانا.
Ùمن_بازنده_نیستم همون Ú©Ù„https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAØŸ
ماندانا: بی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_95†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_95
ماندانا با شیطنت می گه :
Ù€ Ù…Øاله پول خودمو برای تو Øروم کنم، اینا پولای امیره.
لبخندی Ù…ÛŒ زنم Ùˆ به این Ùکر Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ چقدر خوبه Ú©Ù‡ ماندانا رو دارم. به خاطر دل من Øاضره هر کاری بکنه؛ Øتی خنده های زورکی! ممنونم مانی، الان خیلی به این خنده ها اØتیاج دارم، ممنونم از این تغییر موضع ناگهانیت.
Ù€ از اول هم معلوم بود Ú©Ù‡ اگه از جیب خودت بره Ù…Øاله بهم زنگ بزنی.
ماندانا:
ـ مگه خل و چلم؟!
- اون رو که آره، ول...
ماندانا Ù…ÛŒ پره وسط ØرÙÙ… Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
ـ ترنـــم، باز به من توهین کردی؟! میام می زنمتا!
خندم می گیره و می گم:
Ù€ اولا توهین کجا بود، واقعیت رو Ú¯Ùتم، در ثانی اگه تونستی بیا، نه خداییش اگه Ù…ÛŒ تونی همین الان بیا.
ماندانا با Øرمن_بازنده_نیستم€ نه ØالØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÙ…ÛŒ بینم اوÙبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_94†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_94
سروش بوسه ای به گردن آلاگل Ù…ÛŒ زنه Ùˆ بعد دستاشو روی شونه های لخت آلاگل Ù…ÛŒ ذاره. آلاگل Ù…ÛŒ خنده Ùˆ چیزی بهش Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ Ú©Ù‡ باعث Ù…ÛŒ شه سروش هم بخنده. هیچ وقت سروش رو این قدر شاد ندیده بودم، Øتی زمان هایی Ú©Ù‡ با من هم بود هیچ وقت تو مهمونی ها زیاد نمی خندید، من شیطنت Ù…ÛŒ کردم Ùˆ اون هم بعضی موقع به شیطنتام لبخندی Ù…ÛŒ زد. یعنی واقعا عاشق آلاگل شده؟
یعنی از اول هم عاشقم نبود؟ دلم عجیب می گیره. ماندانا:
ـ کیه؟
- آلاگل.
ماندانا یه خرده Ùکر Ù…ÛŒ کنه Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
ـ چنین شخصی رو یادم نمیاد.
Ù€ ØÙ‚ داری، خود من هم اول نشناختمش. یادته روزای آخر دوستیم با بنÙشه به تولد یکی از دوستاش رÙته بودم؟
ماندانا یکم Ùکر Ù…ÛŒ کنه Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ همون Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ùت بیشتر ØÚ©Ù… همکارم رو داره تا دوست؟
سروش خم Ù…ÛŒ شه Ùˆ بوسه ای بمن_بازنده_نیستمای لخت Ø¢Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAمامو Ù…ÛŒ بنØبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_93†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_93
آلاگل با لبخند می گه:
Ù€ یادت باشه با اومدنت ما رو خوش Øال Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ.
بعد خطاب به سروش می گه:
ـ مگه نه سروش؟
سروش با پوزخند می گه:
ـ آره گلم.
Ù…ÛŒ خوام چیزی بگم Ú©Ù‡ صدای زنگ گوشیم مانع از Øر٠زدنم Ù…ÛŒ شه. نگامو ازشون Ù…ÛŒ گیرم Ùˆ گوشیم رو از داخل Ú©ÛŒÙÙ… در میارم. با دیدن شماره ÛŒ ماندانا لبخندی رو لبم Ù…ÛŒ شینه. Øتما از بس نگرانم بود طاقت نیاورد. ببخشیدی Ù…ÛŒ Ú¯Ù… Ú©Ù‡ آلاگل Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
Ù€ راØت باش عزیزم.
سروش چیزی نمی Ú¯Ù‡ Ùˆ من بی تÙاوت به دوتاشون از جام بلند Ù…ÛŒ شم Ùˆ همون جور Ú©Ù‡ دارم ازشون دور Ù…ÛŒ شم جواب Ù…ÛŒ دم:
ـ سلام مانی.
ماندانا:
ـ به به، سالم بر دشمن درجه ی یک خودم.
لبخندی می زنم و می گم:
ـ باز شروع کردی؟
مانØمن_بازنده_نیستمدیت Ù…ÛŒ Ú¯Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAˆÙ… شد؟
Ù€ نه Øبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_92†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_92
مطمئنم من رو شناخته، اما نمی دونم چرا ØرÙÛŒ از گذشته نزد. اون روز توی تولدش اون قدر شیطنت کردم Ú©Ù‡ آخر شب بهم Ú¯Ùته بود عاشقه شیطنتات شدم. نظرت در مورد این Ú©Ù‡ با هم دوست باشیم چیه؟ من هم قبول کرده بودم، ولی بعد از اون اون قدر درگیر
مشکلات شدم Ú©Ù‡ اصلا شخصی به نام آلاگل رو از یاد بردم، Ú†Ù‡ برسه به دوستیش. الان همون شخص جلوم ایستاده Ùˆ از سروش Ù…ÛŒ خواد منو بهش معرÙÛŒ کنه. مطمئنم هم Ù…ÛŒ دونه نامزد قبلی سروشم، هم Ù…ÛŒ دونه دوست سابق بنÙشم. سروش:
ـ ترنم، خواهر نامزد سابق سیاوش.
سرشو از روی شونه های سروش بر می داره و می گه:
Ù€ وقتی در مورد خواهرتون شنیدم خیلی متاس٠شدم، Øتما روزای سختی رو گذروندین؛ با این Ú©Ù‡ خیلی وقته گذشمن_بازنده_نیستم¨Ø§Ø² هم بÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÙ….
سروش با تÙبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_91†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_91
یاد بنÙشه Ù…ÛŒÙتم؛ دلم عجیب براش تنگ شده! خیلی وقته جواب تلÙنامو نمی ده. نگام به سمت مبلی کشیده Ù…ÛŒ شه Ú©Ù‡ سروش Ùˆ آلاگل اون جا نشسته بودن، اما الان اون جا کسی نیست. سرمو Ù…ÛŒ ندازم پایین Ùˆ با انگشتام بازی Ù…ÛŒ کنم. دوست دارم به هیچ کس Ùˆ هیچ
چیز Ùکر نکنم؛ نه سروش، نه آلاگل، نه بنÙشه، نه Øتی خودم! صدای قدم های کسی رو پشت سر خودم Ù…ÛŒ شنوم. هر Ù„Øظه بهم نزدیک تر Ù…ÛŒ شه. صدای قدم هاش بی نهایت آشناست. الان دیگه کنارم رسیده. سنگینی نگاش باعث Ù…ÛŒ شه سرمو بلند کنم Ùˆ نگاهی بهش بندازم، خودشه، سروش با مسخرگی لبخندی میزنه Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
ـ به به، خانم مهرپرور، بالاخره تو یکی از مراسما شما رو دیدم!
همین جور Ú©Ù‡ Øر٠می زنه به سمت مبل رو به روییم Ù…ÛŒ ره Ùˆ روش Ù…ÛŒ شینه. شاید بتونم در برابر تمسخرای دیگران بی تÙاوت باشم،
اما از اون جایی Ú©Ù‡ سروش Ùˆ خونوادم هنوز برام عزیزن، وقتی به وسیله ÛŒ اونا به تمسخر گرÙته Ù…ÛŒ شم Øال بدی بهم دست Ù…ÛŒ ده.
سروش:
Ù€ قبلنا مودب تر بودی، یه سÙمن_بازنده_نیستمردی!
زیر https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA…Ù‡ Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ùبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_90†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_90
«عجب اسم مسخره ای!» «ترنم، Ø®ÙÙ‡ شو، Ù…ÛŒ شنوه!» «نه خداییش این Ú†Ù‡ اسمیه Ú©Ù‡ خونوادش روش گذاشتن؟!»
«به نظر من Ú©Ù‡ اسم قشنگیه.» «آلا هم شد اسم؟! Øاال آلا یه چیزی، ولی اسم پسر٠که دیگه اÙتضاØÙ‡!» «وای وای وای، ترنم این جوری نگو؛ به خدا Ù…ÛŒ شنوه آبروریزی Ù…ÛŒ شه.» «Ùکرشو کن، خدا دو تا بچه بهشون داده، اسم یکی رو گذاشتن آلا اسم اون یکی رو گذاشتن آیت! Øالا
آلا یه چیزی، اما آیت خیلی ضایع است! مثلا Ùکر Ú©Ù† بابا Ù…ÛŒ خواد پسر رو صدا کنه Ù…ÛŒ گه، آیت، آیت بابایی، آیت بابا جون، کجایی بیا ببینم. اینا رو ولش کن، به این Ùکر Ú©Ù† اگه دوست دختر پسر بشی باید Ú†ÛŒ کار کنی؟! خداییش پسره رو Ú†ÛŒ صدا Ù…ÛŒ کنی؟» «ترنـــــم!» «می تونی بگی آیتم، اما نه زیادی خزه؛ آیت جون Ú†Ù‡ طوره؟ نه نه، لابد باید بگی آقا آیت! هوم؛ البته Ù…ÛŒ شه به آیت خان هم Ùکر کرد، در Ú©Ù„ من اگه بمیرم هم زیر بار چنین ننگی نمی رم. یه بار گول نخوری به پیشنهاد پسر جواب مثبت بدیا. وقتی نتونی صداش بزنی Ú†Ù‡ Ùایده داره! البته Ù…ÛŒ تونی بهش بگی عشق من.» «مگه چشه؟! به نظر من هم اسم دوستم هم
اسم برادرش قشنگن؛ تو هم بهتره بری به همون سروش جونت برسی Ùˆ این قدر چرت Ùˆ پرت Ù†Ú¯ÛŒ. من هنوز هیچ تصمیمی نگرÙتم، الکی Øر٠تو دهن من نذار. Øالا هم Ø®ÙÙ‡ بمیر بذار یکم بهمون خوش بگذره.» «برو بابا، اولا Ú©Ù‡ چشم نیست Ùˆ گوشه؛ دوما تو Ú©Ù‡ سلیقه نداری، از همه مهم تر من سروشمو با هیچ کس تو دنیا عوض نمی کنم، اسم Ùقط سروش، تکه به خدا، ترنممن_بازنده_نیستم®Ø¯Ø§ÛŒÛŒØ´ Ù…https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA…امون به Ù‡Ùبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_89†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_89
لبخند تلخی رو لبم Ù…ÛŒ شینه. بعد Ù…ÛŒ Ú¯Ù† Ú†Ù‡ جوری یه Øر٠بین Ùامیل Ù…ÛŒ پیچه! زن غریبه:
ـ چه بلایی سر اون دختر اومد؟
زن Ùامیل:
Ù€ همه Ùامیل طردش کردن. امشب تو همین مهمونی هست!
زن غریبه:
Ù€ اگه دیدیش Øتما نشونم بده. خاک بر سر اون دختر Ú©Ù‡ با داشتن چنین نامزدی باز چشم به نامزد خواهرش داشت.
زن Ùامیل:
ـ باورت می شه وقتی پاشو تو مهمونی ها می ذاره دل من می لرزه که نکنه چشم به نامزد یکی داشته باشه؟!
زن غریبه:
- مطمئن باش پسرای Ùامیل با شناختی Ú©Ù‡ ازش دارن اصلا به سمتش هم نمیرن.
زن Ùامیل:
Ù€ ØÙ‚ با توئه، خیالم از جانب سروش هم راØت شد. همیشه دلم براش Ù…ÛŒ سوخت. Ø·ÙÙ„Ú©ÛŒ خیلی سختی کشید.
زن غریبه:
ـ من مطمئنم آلاگل خوشبختش می کنه.
زن Ùامیل:
Ù€ آلاگل دختر خیلی خوبیه، من هم باهات مواÙقم. بیا بریم توی جمع. راØمن_بازنده_نیستمرد ترنم Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA. آقاجون ممبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_88†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_88
آب دهنم رو قورت Ù…ÛŒ دم Ùˆ به زØمت لبخندی Ù…ÛŒ زنم Ùˆ به سختی Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
ـ عالیه، چی از این بهتر.
مهسا با چشم های گرد شده بهم نگاه Ù…ÛŒ کنه. از این همه بی تÙاوتی من در تعجبه. نمی دونه Ú©Ù‡ به زور سرپا موندم. خدا رو شکر
بهروز می گه:
Ù€ عزیزم بهتره یه سر هم به بقیه بزنیم، باز دوباره به دختر خالت سر Ù…ÛŒ زنیم. Ù…ÛŒ دونم دختر خالت رو خیلی دوستش داری، اما بهتره از بقیه هم غاÙÙ„ نشیم.
از این Øر٠بهروز پوزخندی رو لبام Ù…ÛŒ شینه با تمسخر Ù…ÛŒ Ú¯Ù…:
Ù€ مهسا جان راØت باش. من Ù…ÛŒ دونم خیلی بهم لط٠داری، اما بهتره یه خرده به مهمونای دیگه هم برسی!
مهسا با خشم نگام می کنه. بهروز با مهربونی می گه:
ـ شما هم بهتره تنها نباشین و پیش جوون ترها بیاین.
ـ ممنون، شما برید من هم بعدا میام.
بهروز سری تکون می ده و دیگه اصرار نمی کنه. بهروز خطامن_بازنده_نیستما می گه:
Ùhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAهسا چیزی Ù†Ùبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_87†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_87
- با اخم می گه:
Ù€ یه کاری Ù†Ú©Ù† مثل دÙعه ÛŒ پیش یه سیلی دیگه از بابات نوش جان Ú©Ù†ÛŒ.
پوزخندم پررنگ تر می شه و می گم:
Ù€ با این کارت Ùقط خودت رو کوچیک تر Ù…ÛŒ کنی؛ خونواده ÛŒ شوهرت Ù…ÛŒ Ú¯Ù† عجب دختری بوده Ú©Ù‡ باعث شده مهمونشون سیلی بخوره.
مهسا:
Ù€ هنوز هم مغروری، ولی خوشم میاد خوب از خاله Ùˆ شوهر خاله Øساب Ù…ÛŒ بری.
نگاه تمسخر آمیزی بهش می ندازم و میگم:
Ù€ اگه در برابر پدر Ùˆ مادرم کوتاه میام Ùقط Ùˆ Ùقط به این خاطره Ú©Ù‡ دوستشون دارم؛ واسه ÛŒ تو هنوز خیلی زوده این ØرÙا رو بÙهمی.
چشمام به نامزد مهسا Ù…ÛŒÙته. داره به طر٠ما میاد. قیاÙÙ‡ ÛŒ معمولی داره، ولی این جور Ú©Ù‡ معلومه از خونواده ÛŒ پولداری هست. آدم بدی به نظر نمی رسه! مهسا Ù…ÛŒ خواد چیزی بگه Ú©Ù‡ با دیدن نامزدش منصر٠می شه.
پسره وقتی به ما می رسه خطاب من_بازنده_نیستم گه:
ـ سلhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAرامش از جامبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_86†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_86
هیچی از ØرÙای پسر٠نمی Ùهمم، اصلا نمی شنوم Ú†ÛŒ داره Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡. همه ÛŒ Øواسم به در سالنه. بالاخره وارد شد! مثل همیشه Ù…ØÚ©Ù… Ùˆ با اقتدار. شونه به شونه ÛŒ دختری نا آشنا. اخمام تو هم میره. اما نه، اØساس Ù…ÛŒ کنم میشناسمش. بدون این Ú©Ù‡ متوجه ÛŒ Øضور من بشن به سمت پدر بزرگ میرن. دختر دستشو دور بازوی سروش Øلقه کرده Ùˆ مستانه Ù…ÛŒ خنده. با صدای یکی از خدمه به خودم میام. خدمتکار:
ـ خانم؟
گنگ نگاش می کنم که می گه:
ـ آب پرتقال.
تازه متوجه ی آب پرتقالی که تو دستشه می شم. لبخندی می زنم می گم:
ـ ممنون، میل ندارم.
سری تکون Ù…ÛŒ ده Ùˆ از من دور Ù…ÛŒ شه. نگاهی به مبل رو به روییم Ù…ÛŒ ندازم، خبری از پسر٠نیست. برام مهم هم نیست، ولی اون چیزی Ú©Ù‡ Ùکرمو به خودش مشغومن_بازنده_نیستمهره ÛŒ ناhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA¨ برام آشناØبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_85†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_85
Ùˆ با Ú¯Ùتن این Øر٠قدم هاشو تندتر Ù…ÛŒ کنه. وارد خونه باغ Ù…ÛŒ شیم. تک Ùˆ توک مهمونا تو Øیاط Ùˆ باغ دیده Ù…ÛŒ شن. بعضیاشون برای طاهر سری تکون میدن. آدمایی Ú©Ù‡ من رو Ù…ÛŒ شناسن با پوزخند Ùˆ تمسخر Ùˆ در نهایتش تاس٠نگام Ù…ÛŒ کنند. نه لبخندی به لب دارم،
نه اخمی به چهره، عادی عادیم. دستامو تو جیب مانتوم کردم Ùˆ پشت سر طاهر Øرکت Ù…ÛŒ کنم. وارد سالن Ù…ÛŒ شیم. پدر بزرگ مثل همیشه رو مبل سلطنتی خودش نشسته Ùˆ بقیه هم دورش پخش Ùˆ پلا هستن. طاهر به سمت پدر بزرگ Ù…ÛŒ ره تا باهاش سلام Ùˆ اØوال پرسی کنه. آخرین باری Ú©Ù‡ به سمتش رÙتم منو بدجور پس زد؛ بین همه سرم داد زد Ùˆ Ú¯Ùت من دیگه نوه ای به نام ترنم ندارم. ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دم برم یه گوشه بشینم Ùˆ کاری به کار کسی نداشته باشم. چشمم به یه مبل یه Ù†Ùر Ù…ÛŒÙته. با گام های بلند به سمتش Ù…ÛŒ رم Ùˆ خودم رو روش پرت Ù…ÛŒ کنم. خدا رو شکر کسی این گوشه ÛŒ سالن نیست. یه خرده تاریکه. بیشتر شبیه پاتوق عاشقاست Ú©Ù‡ بیان این
Úمن_بازنده_نیستمرا با هم https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAŒ مزاØمشون Ùبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_84†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_84
بعد از Ú¯Ùتن این Øر٠سریع لبخند از لباش پاک Ù…ÛŒ شه Ùˆ دوباره اخم رو مهمون صورتش Ù…ÛŒ کنه. درسته امشب برام شب سختیه، ولی دلیل نمی شه برای همه جار بزنم. با همون چهره ÛŒ بی تÙاوت آروم توی ماشین Ù…ÛŒ شینم تا به مقصد برسیم. با دیدن خونه باغ دهنم
باز می مونه. خونه باغ خونه ی بابا بزرگ مادریمه که اکثر مراسم های رسمی همون جا برگزار می شه. پدر بزرگ ورود من رو به خونه باغ ممنوع کرده. بهت زده می گم:
ـ من که اجازه ندارم...
طاهر با بی Øوصلگی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
- پیاده شو؛ عمو با بابا بزرگ Øر٠زده.
دیگه چیزی نمی Ú¯Ù… Ùˆ پیاده Ù…ÛŒ شم. ماشین های زیادی اطرا٠خونه پارک هستن. بعد از پیاده شدن من طاهر هم پیاده Ù…ÛŒ شه. یه خرده جلوتر ازش وایمیستم Ùˆ منتظرش Ù…ÛŒ مونم. دوست ندارم تنها وارد باغ بشم. با این Ú©Ù‡ طاهر کاری برام نمی Ú©Ùمن_بازنده_نیستم‡Ù…ین Ú©Ù‡ Úhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA قوت قلبیه.بی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_83†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_83
طاهر:
- بلند شو، باید زودتر Øرکت کنیم، ممکنه دیر برسیم.
با تموم شدن ØرÙØ´ سریع از در سالن خارج Ù…ÛŒ شه. من هم بدون هیچ ØرÙÛŒ از روی مبل بلند Ù…ÛŒ شم Ùˆ به سمت در سالن Øرکت Ù…ÛŒ کنم. طاهر زودتر از من به ماشین Ù…ÛŒ رسه Ùˆ سوار Ù…ÛŒ شه. ماشین رو روشن Ù…ÛŒ کنه Ùˆ منتظر من Ù…ÛŒ شه. من هم با رسیدن به ماشین
در رو باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ سوار Ù…ÛŒ شم. هنوز در رو کامل نبستم Ú©Ù‡ ماشینو به Øرکت در میاره. هیچ کدوم ØرÙÛŒ نمی زنیم. از شیشه ÛŒ ماشین به بیرون نگاه Ù…ÛŒ کنم. این وقت شب اکثر آدما سوارÙهستن. پیاده روها تقریبا خلوتن. نگامو از خیابونا Ùˆ پیاده روها Ù…ÛŒ گیرم Ùˆ به
طاهر نگاه می کنم. انگار متوجه سنگینی نگاه من شده. اخمی می کنه و با جدیت می گه:
ـ چیه؟
ـ هیچی.
با همون اخمش می گه:
ـ این جوری نگام نکن، خوشم نمیاد.
آهی می کشم و نگامو ازش می گیرم به جلو چشم می دوزم و هیچی نمی گم. صداشو می شنوم که می گه :
Ù€ دوست ندارم اÙمن_بازنده_نیستمن Ùˆ بابا Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA پس هر Ú©ÛŒ هر Úبی_سانسور
😠رمان زیبای [سÙر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 ÙسÙر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_82†Ù‡ ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943
#سÙر_به_دیار_عشق â™¥ï¸ #قسمت_82
چشمام رو Ù…ÛŒ بندم Ùˆ Ù†Ùس عمیقی Ù…ÛŒ کشم. زیر لب زمزمه Ù…ÛŒ کنم:
ـ »ترنم تو می تونی. مطمئنم که مثل همیشه می تونی«.
چشمامو باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ به سمت تخت میرم. جعبه رو باز Ù…ÛŒ کنم؛ لباس یشمی رنگی رو داخل جعبه Ù…ÛŒ بینم. بدون توجه به مدلش، لباس بیرونم رو از تنم خارج Ù…ÛŒ کنم Ùˆ اون لباس رو Ù…ÛŒ پوشم. موهام رو پشت سرم ساده Ù…ÛŒ بندم. شال هم رنگ لباس رو روی سرم Ù…ÛŒ ندازم. به سمت کمد Ù…ÛŒ رم Ùˆ یکی از مانتوهای بلندم رو انتخاب Ù…ÛŒ کنم. مانتو رو روی لباسم Ù…ÛŒ پوشم. آرایش مختصری Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ú©ÛŒÙمو از روی میز بر Ù…ÛŒ دارم. وقتی Øس Ù…ÛŒ کنم آمادم از اتاق خارج Ù…ÛŒ شم. Ù…ÛŒ خوام برم توی Øیاط Ùˆ منتظر طاهر بشم Ú©Ù‡ در سالن باز Ù…ÛŒ شه Ùˆ طاهر وارد Ù…ÛŒ شه. با تعجب نگاش Ù…ÛŒ کنم! هنوز Ú©Ù‡ نه نشده! نگاهی به ساعت توی سالن Ù…ÛŒ کنم، هنوز یه ربع به نه هست. طاهر Ú©Ù‡ سرش پایینه متوجه ÛŒ من نمی شه. همین جور متÙکر به سمت اتاقش قدم بر Ù…ÛŒ داره. با صدای سلام من به خودش میاد. همین Ú©Ù‡ منو Ù…ÛŒ بینه Ú©Ù… Ú©Ù… اخماش تو هم میره Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡:
ـ کجا تشری٠می بردی؟
با ملایمت می گم:
Ù€ داشتم Ù…ÛŒ اومدم Øیاط Ú©Ù‡ تا تو اومدی سریع بریم.
انگار از جواب من Ù‚Øمن_بازنده_نیستم چون سری https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA Ú¯Ù‡:
ـ تو سالبی_سانسور