کانال تلگرام میتینگ عاشقانه ها @mitingg

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

❧❧خـدایــاعـاشـقـتـم❧❧


تبلیغات پربازده 👈 @baran9174



┏╗ ┏╗
║┃ ║┃╔━╦╦┳═╗
║┃ ┃╚┫║┃┃┃╩┫
┗╝ ╚━╩═┻━╩━╝
║╚┛┣═╦┳╗
┗╗┏╣┃┃║┃
┗╝┗═┻═╝

 مشاهده مطالب کانال ❥میتینگ عاشقانه هاâ

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_81†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_81

خندم می گیره. مثل این که قصد قطع کردن نداره. بی توجه به داد من می گه:
ـ راستی ترنم؟
ـ هان؟ زودتر بگو باید آماده شم.
ماندانا:
ـ هان چیه بی تربیت! باید بگی بله؟
ـ مـانـی.
ماندانا:
ـ یه جور عجله به خرج می دی که انگار داری به مهمونی دوست صمیمیت می ری!
ـ حوصله ی داد و بی داد ندارم، وگرنه دلم راضی به رفتن نیست.
ماندانا:
ـ واقعا نمی دونم چی بگم؟
ـ لازم نیست چیزی بگی، اون حرفتو بزن، بعد هم قطع کن تا برم لباس بپوشم.
ماندانا:
ـ وای باز داشت یادم می رفتا! مهران داره باهامون بر می گرده.
لبخندی رو لبم می شینه و با خوش حالی می گم:
ـ این که خیلی خوبه.
ماندمن_بازنده_نیستم‡ØŒ امیر رhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA± شده تو ایرØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_80†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_80

آه از نهادم بلند می شه. اصال یادم نبود! حق با مانداناست. مطمئنم امشب همگیشون هستن. مامان سارا مادر سروش، بابا فرزاد پدر سروش، سیاوش برادر سروش، سها خواهر سروش و بدتر از همه سروش و نامزدش! ته دلم خالی می شه. اشک تو چشمام جمع می شه. اصلا تحمل این یکی رو ندارم. ای کاش می شد امشب خونه بمونم.
ماندانا که حرفی از من نمی شنوه با نگرانی می گه:
ـ ترنم، حالت خوبه؟
با صدایی که به زور شنیده می شه میگم:
ـ خوبم مانی، خوبم.
ماندانا با دلسوزی می گه:
- ترنم، مثل همیشه باش، بی تفاوتِ بی تفاوت.
تو صداش دلسوزی Ùˆ ترحم موج Ù…ÛŒ زنه. دوست ندارم این جوری باهام حرف بزنه. حرفو عوض Ù…ÛŒ Ú©Ù†Ùمن_بازنده_نیستم
Ù€ مانی، https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA±Øª هستم. بهتبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_79†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_79

- خودت هم می دونی دلیل سکوت من این حرفا نیست؛ من اگه چیزی نمی گم چون دیگه بریدم، دیگه خسته شدم، چون هر چی گفتم نتیجه ای نداد! وقتی حرفامو می شنوند و خودشون رو به نشنیدن می زنند چی کار می تونم بکنم؟! در مورد رفتار پدر و مادرم هم
خیلی فکر کردم، ولی هیچ وقت به نتیجه ای نرسیدم. اگه شباهت زیاد به پدرم نبود با خودم می گفتم لابد بچه شون نیستم! این همه بی مهری واسه ی خودم هم جای تعجب داره!
ماندانا حرفی نمی زنه. نگاهی به ساعت اتاقم می ندازم، مثل خودم خاک گرفتست؛ ولی حداقل هنوز درست کار می کنه. ساعت هشته.
وقتی می بینم ماندانا حرفی نمی زنه می گم:
ـ مانی، من باید برم آماده شم.
با ناراحتی می گه:
- من اگه به جای تو بودم خودمو شبیه دراکوال درست می کردم و به مهمونی می رفتم؛ به یه شب کتک خوردن می ارزید!
حتی ابراØمن_بازنده_نیستمŒ هاش هم https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAته! زیر لب مبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_78†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_78

ماندانا:
ـ زنگ زده بودم که بگم برنامه مون جلو افتاده؛ امیر همه کاراش رو کرده و ما برای آخر هفته بلیط داریم که با این حرفت حالم گرفته شد.
با خوش حالی می گم:
ـ ماندانا راست می گی؟
با ناراحتی می گه:
ـ کاسَتو بیار ماست بگیر.
ازش خوشم میاد وقتی ناراحته هم دست از خنده و شوخی بر نمی داره. لبخندی می زنم و می خوام چیزی بگم که خودش می گه:
ـ مگه باهات شوخی دارم!
ـ خیلی خوش حالم! فقط ساعت چند فرودگاه باشم؟
ماندانا:
ـ لازم نیست تو فرودگاه بیای. بهتره یکسره بیای خونه ی من و امیر؛ مامان و مادر شوهرم خونه رو آماده کردن. آدرس هم همون جاییه که هر سال میای .
Ù€ این حرفØمن_بازنده_نیستم±ÙˆØ¯Ú¯Ø§Ù‡ Ù…https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA€ من از خدامبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_77†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_77

ماندانا:
ـ ترنــــم!
آهی می کشم و می گم:
ـ داد نزن می گم؛ نامزدی مهساست.
لحنش یه خرده عصبی می شه و می گه:
ـ همون دختره ی لوس و ننر رو می گی؟
ـ مانی.
ماندانا:
ـ چیه، مگه دروغ می گم، اون یه دختر عقده ایه که برای پوشوندن ضعف های خودش از مشکلات تو سوء استفاده می کنه؛ واقعا براش متاسفم!
با ماندانا موافقم، اما چی می تونم بگم. ماندانا وقتی می بینه حرفی نمی زنم می گه:
ـ تو رو سننه؟ نامزدی مهساست که باشه .
ـ دیوونه منظورم اینه جایی که می خوام برم، همون مهمونی نامزدی مهساست!
با داد می گه:
ـ چــی؟!
ـ مانی آروم باش.
صدای امیر رو می شنوم که با نگرانی می گه:
ـ مانی چی شده؟
پس امیر هنوز هم اون جاست. ماندانا:
Ù€ بعدا برات Ù…ÛŒ Ú¯Ù…ØŒ فعلا بØمن_بازنده_نیستمختره ÛŒ اØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA
بعد خطاب بهبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_76†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_76

لبخند غمگینی رو لبم می شینه و می گم:
دلت خوشه ها، اگه می دونستی دارم کجا می رم دست و پامو می بستی و می گفتی حق نداری پاتو از خونه بیرون بذاری؟
ماندانا با نگرانی می گه:
ـ ترنم مگه قر...
یهو صدای امیر میاد. امیر:
ـ مانی داری با کی حرف می زنی؟
ماندانا:
ـ ترنم، یه لحظه گوشی.
ترنم:
ـ راحت باش.
ماندانا:
ـ با ترنم.
امیر:
ـ سلام من رو به خواهری خودم برسون.
لحن امیر با شنیدن اسم من اون قدر مهربون می شه که لبخندی رو لبم می شینه. از وقتی مانی داستان زندگیمو براش تعریف کرده با من این جوری حرف می زنه. البته قبلنا هم باهام مهربون بود، اما الان این مهربونی بیشتر شده. بعضی وقتا حس می کنم از روی
دلسوزی یا ترحمه! ولی اون قدر بی ریمن_بازنده_نیستم²Ù†Ù‡ Ú©Ù‡ Ø¢Øhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA§Ø±Ø§Ø­ØªØ´ کنه Ùبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_75†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_75

مسخره بازی هاش رو خیلی دوست دارم. با خونسردی می گم:
ـ درسته شصت روز زودتر به دنیا اومدی، ولی از لحاظ عقلی انگار هنوز به دنیا نیومدی!
با داد می گه:
ـ ترنــــم.
با لحن حرص در بیاری می گم:
ـ چیه، حقیقت تلخه؟
ماندانا:
ـ اگه اون جا بودم زندت نمی ذاشتم، این بار که اومدم بهت اجازه نمی دم با نی نیِ گلم بازی کنی. می ترسم مثل خودت بی ادب بار بیاد .
بعد با غر غر می گه:
ـ دختره ی بی ادب بی خاصیت بی تربیت!
ریز ریز می خندم. ماندانا:
ـ آره بخند، حالا بخند، وقتی اومدم چنان حسابی ازت برسم!
یهو لحنش جدی می شه و می گه:
ـ راستی ترنم؟
از این تغییر لحن ناگهانیش می گم:
ـ چیه؟
با غصه می گه:
ـ خیلی نگرانم!
ته دلم خالی می شه و با ترس می گم:
ـ مگه چی شده؟
آه از ته دÙمن_بازنده_نیستم‡ Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡: https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAŒØŒ ولی نگراÙبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_74†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_74

ماندانا:
ـ مرگ، این چه وضع صدا کردنه؟! همین کارا رو کردی دیگه از دستت فراری شدم اومدم این ور آب!
ـ دروغ گو، خودت از خدات بود بری!
ماندانا با مسخرگی می گه:
ـ چی می گی واسه خودت؟ من اگه از خدام بود تنها دلیلش عذاب های روحی و روانی ای بود که تو بهم می دادی! امیر وقتی بدن کبود شده ی من رو دید دلش برام سوخت و گفت دیگه ترنم چاره ای برام نذاشته، بهتره تا تو رو به کشتن نداده بریم!
ـ برو بابا، من اصلا انگشتم به تو می خورد؟!
ماندانا با جدیت می گه:
ـ پس اون عمه ی من بود هر دو دقیقه به دو دقیقه سقلمه ای نثار من می کرد و می گفت مانی نفس نکش، دی اکسید کربن تولید می کنی! مانی نخند مگس می ره تو حلقت، مانی حرف نزن پشه ها از خواب بیدار می شن!
همون جور که لبخند به لب دارم می گم:
ـ خیلی مسخره ای!
با لحن با مزه ای می گه:
Ù€ مسخره بودن شرف داره به ضمن_بازنده_نیستم، اصلا Ø®https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAلوی من کبوØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_73†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_73

واسه ی اولین بار از نبودنشون خوش حالم. می ترسیدم منتظرم بمونند تا من رو به زور به مهمونی ببرند. مثل این که عمو برای اولین بار حریف بابا نشد. لبخندی رو لبام می شینه و با خوش حالی به سمت اتاقم می رم. همین که چشمم به در اتاق می خوره لبخند رو لبام خشک می شه. « ساعت نه آماده باش، طاهر میاد دنبالت. یه لباس روی تختت هست، برای امشب همون رو بپوش!» آه از نهادم بلند می شه. دلم می خواد سرمو بکوبم به دیوار. زیر لب زمزمه می کنم:
ـ «حالا چی کار کنم ؟! »
با ناراحتی به سمت در اتاقم Ù…ÛŒ رم. با اخم کاغذی رو Ú©Ù‡ با دست خط طاها نوشته شده Ùˆ به در چسبیده در میارم Ùˆ دوباره نگاهی به کاغذ Ù…ÛŒ ندازم. بعد از چند ثانیه با غصه نگامو ازش Ù…ÛŒ گیرم. در اتاق رو باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ به داخل اتاق Ù…ÛŒ رم. یه جعبه روی تختم خودنمایی Ù…ÛŒ کنه! در رو Ù…ÛŒ بندم Ùˆ به سمت میزم Ù…ÛŒ رم. کاغذ Ùˆ کیف رو روی میز Ù…ÛŒ ذارم Ùˆ Ù…ÛŒ خوام به سمت تختم برم Ú©Ù‡ گوشیم زنگ Ù…ÛŒ خوره. زیپ کناری کیفمو باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ گوشیم رو از داخلش بیرون میارم. با دیدن شماره ÛŒ ماندانا تعجب Ù…ÛŒ کنم! آخه تازه همین چند روز پیش بهم زنگ زده بود، پس Ú†ÛŒ شد دوباره الان زنگ زده؟! ماندانا اکثرمن_بازنده_نیستم‡ بار بهÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAÚ¯ زدن دوباربی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_72†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_72

سیاوش بعد از مرگ ترانه نتونست ایران بمونه؛ واسه ی دو سالی از ایران رفت، ولی اون جا هم دووم نیاورد و برگشت. سیاوش همیشه بهش می گه حداقل این جا می تونم به سر خاکش برم، ولی اون جا هیچ نشونی از عشقم نیست. هنوز که هنوزه آخر هفته ها سر خاک ترانه می ره و باهاش درد و دل می کنه! « آخه مگه واست چی کم گذاشتم لعنتی! حتی اگه از اول هم من رو نمی خواستی بعد اون همه عشق و محبتی که نثارت کردم هیچ حسی به من پیدا نکردی! درسته جدی بودم، ولی در برابر تو که عشقم رو نشون می دادم؟! » با این که هیچ علاقه ای به ازدواج نداشت، ولی دلش نیومد دل خونوادش رو بشکنه. با انتخاب ترنم باعث نابودی سیاوش و خونوادش شد؛ هر چند اونا اون رو مقصر نمی دونند، ولی خودش همیشه شرمنده ی اوناست. برای دل خونوادش راضی به ازدواج با دختری شده که هیچ علاقه ای بهش نداره. با خودش می گه « شاید این جوری بهتر باشه. به ترنم اون همه علاقه داشتم اون کار رو باهام کرد! بهتره این بار کسی رو انتخاب کنم که اون دوستم داشته باشه.» با همه ی این حرفا خودش هم می دونه اصلا به سمتش جذب نمی شه. هنوز دلش در گرو عشق ترنمه. با حرص می گه:
Ù€ باید فراموشش کنم! هر چند خودش هم Ù…ÛŒ دونه Ú©Ù‡ نمی تونه. خودش هم Ù…ÛŒ دونه Ú©Ù‡ اگه قرار بود فراموش کنه، توی این چهار سال این عشق رو ریشه Ú©Ù† Ùمن_بازنده_نیستملی هر کاhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAµØ§ با این رفØبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_71†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_71

سروش
به جای خالی ترنم نگاه Ù…ÛŒ کنه. مثل همیشه باز هم با دیدن ترنم ضربان قلبش بالا Ù…ÛŒ ره. بعضی مواقع خودش هم تعجب Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ چرا با خیانتی Ú©Ù‡ ترنم بهش کرد باز هم دوستش داره! وقتی به این فکر Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ تمام اون پنج سال نقشه ای از جانب ترنم برای رسیدن به سیاوش بوده، قلبش آتیش Ù…ÛŒ گیره! باورش نمی شه پنج سال بازیچه ÛŒ هوس یه دختر بچه شد. وقتی سیاوش اون اس ام اس ها، اون نامه ها، اون ایمیل ها رو نشون داد به معنای واقعی شکست، ولی باز هم باور نکرد، اما با دیدن فیلم دیگه نتونست انکار کنه. وقتی ترنم رو نمی بینه دلتنگش Ù…ÛŒ شه Ùˆ وقتی اونو Ù…ÛŒ بینه همه ÛŒ حرصاش رو سر اون خالی Ù…ÛŒ کنه. تموم این سال ها آخر هفته ها به دیدن ترنم Ù…ÛŒ رفت، ولی خودش رو نشون نمی داد. خودش هم نمی دونه Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خواد! بعضی وقتا دوست داره تا حد ممکن خردش کنه؛ بعضی وقتا هم دوست داره اون رو ببخشه! تمام این چهار سال به زبون Ù…ÛŒ گفت ازش متنفرم، ولی خودش هم Ù…ÛŒ دوÙمن_بازنده_نیستم دوستش دØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAه، نگاهش بÙبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_70†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_70

اشکی گوشه ی چشمم جمع می شه و می گم:
Ù€ سروش یه وقتایی هر روز سر راهت سبز Ù…ÛŒ شدم تا بی گناهیمو بهت اثبات کنم؛ اما الان دیگه آب از سرم گذاشته. بماند Ú©Ù‡ تو اون روزایی Ú©Ù‡ محتاج ذره ای محبت بودم تو هم کنارم زدی Ùˆ باورم نکردی! الان دیگه واسه ÛŒ این حرفا دیره، فقط Ù…ÛŒ Ú¯Ù… دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم، بی خودی وقتتو صرف این کارای بی هوده نکن، اگه از شکستنم لذت Ù…ÛŒ بری پس بهت Ù…ÛŒ Ú¯Ù…ØŒ آره شکستم، خیلی وقتا، لحظه به لحظه، ثانیه به ثانیه من رو شکوندن Ùˆ باورم نکردن، مثل تویی Ú©Ù‡ امروز هم باورم نداری، امروزی Ú©Ù‡ جلوی تو ایستادم، دستام خالی خالیه؛ امروز هیچ چیز دیگه ای ندارم Ú©Ù‡ بخوای از من بگیری! اگه Ù…ÛŒ خواستی از من انتقام بگیری باید همون چهار سال پیش اقدام Ù…ÛŒ کردی! هر چند Ú©Ù‡ هنوز هم Ù…ÛŒ Ú¯Ù… من کاری نکردم Ú©Ù‡ سزاوار این رفتارا باشÙمن_بازنده_نیستمه مادری https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA دنیا آورد ببی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_69†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_69

هر لحظه عصبانی تر می شه. با خشم چنگی به موهاش می زنه. چند قدمی از من دور می شه و می گه:
ـ واقعا در تعجبم از این همه پررویی تو، واقعا در تعجبم! مثل این که یادت رفته چه بلایی سر من و برادرم آوردی؟ توی لعنتی به هیچ کس رحم نکردی؛ نه به من، نه به خواهرت، نه به خونوادت، به هیچ کس، می فهمی؟ به هیچ کدوممون رحم نکردی. با خود خواهی تمام زندگی همه مون رو به گند کشیدی. برادر من دو سال اسیر غربت شد، به خاطر توی زبون نفهم!
ـ سروش تمومش کن. من قبلا همه چیز رو بهت گفتم؛ وقتی حرفامو دروغ می دونی چی کار می تونم بکنم؟! پس تمومش کن و برو زندگیتو بکن. چرا راحتم نمی ذاری! چرا هم من هم خودت رو آزار می دی؟ آخه چرا همکارم رو قبول نکردی؟
با خشم به طرفم میاد. به بازوهام چنگ می زنه و می گه:
ـ تو باید تا عمر داری عذاب بکشی؛ همه ی مجازات های عالم واسه ی تو کمه .
بعد با پوزخندی ادامه می ده:
ـ وقتی موقعیتش جوره چرا عذابت ندم؟! یادت رفته چه جوری من رو جلوی دیگران خرد کردی؟ مگه وقتی داشتی عذابم می دادی به من فکر کردی!
آهی می کشم. تقلا می کنم تا بازو هامو از دستش خلاص کنم. با ناراحتی می گم:
Ù€ سروش تو رو خدا تمومش Ú©Ù†. من خودممن_بازنده_نیستم مشکل داØhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA…Ø´Ú©Ù„ دیگه رÙبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_68†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_68

اخمام تو هم می ره؛ می خوام چیزی بگم که حرف تو دهنم می مونه. یه سمند مشکی به سرعت از کنارمون رد می شه. باورم نمی شه این ماشینی که الان از کنار من و سروش رد شد همون ماشینی هست که امروز هم دو بار دیده بودمش. نگام به پلاکش می ره.
خودشه، دیگه مطمئنم یه خبراییه؛ ولی خودم هم نمی دونم چه خبری! تنها چیزی که می دونم اینه که همه چیز مربوط به دیروزه!
سروش که می بینه جوابشو نمی دم، دستش رو روی شونم می ذاره و منو محکم به طرف خودش می کشه و می گه:
ـ چه مرگته؟ این کارا رو می کنی که بقیه بهت ترحم کنند؟!
با حرف سروش به خودم میام. اخمام بیشتر تو هم می ره و با لحنی بی نهایت سرد می گم:
ـ من به ترحم تو و امثال تو احتیاجی ندارم.
با این حرف من پوزخندی می زنه و می گه:
ـ شاید هم می خوای با این کارا نظر من رو دوباره به خودت جلب کنی!
سرمو پایین می ندازم. آهی می کشم و می گم:
Ù€ Ù…ÛŒ دونی اشتباه تو Ú†ÛŒÙمن_بازنده_نیستم¨Ø±Ø§Ù… مهÙhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAاهاش حرف بزبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_67†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_67

دیگه کوتاه اومدن فایده ای نداره. تصمیمم رو می گیرم، باید حرفمو بزنم. با پوزخند می گم:
ـ نه، نشد؛ چون الان که برم بالا و بشینم دو ساعت دیگه خبردار می شم که شما یه کاری براتون پیش اومد و نتونستین بیاین. پس بهتره از همین حالا راهمو بکشم و برم .
با تموم شدن حرفم پشتم رو بهش Ù…ÛŒ کنم Ùˆ با قدم های بلند ازش دور Ù…ÛŒ شم. حتی تو صورتش نگاه نمی کنم تا عکس العملش رو ببینم. درسته دارم کوتاه میام، ولی دلیل نمی شه Ú©Ù‡ هر Ú©ÛŒ هر کاری کرد حرفی نزنم، من تا زمانی چیزی نمی Ú¯Ù… Ú©Ù‡ شخصیتم زیر سوال نره؛ ولی وقتی ببینم کسی Ù…ÛŒ خواد از اینی Ú©Ù‡ هستم خردترم کنه محاله کوتاه بیام. با همه ÛŒ عشقی Ú©Ù‡ به سروش دارم باید بگم واقعا براش متاسفم. به نظر من این رفتاراش کاملا بچه گانست. اگه از من متنفری یه چند هفته ای نازنین رو استخدام Ù…ÛŒ کردی. اگه برای کار منو به این جا آوردی پس دلیل این مسخره بازیا چیه؟! مثلا آقا Ù…ÛŒ خواد از من انتقام بازیچه شدنش رو بگیره. اما نمی دونه Ú©Ù‡ اونی Ú©Ù‡ بازیچه شده منم، نه اون! همین جور Ú©Ù‡ دارم با خودم فکر Ù…ÛŒ کنمن_بازنده_نیستمª خارج Ù…ÛŒhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA§Ø´Ùˆ پشت سرم Ùبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_66†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_66

از یادآوری گذشته آهی Ù…ÛŒ کشم. بعد از مدت ها دلم Ù…ÛŒ خواد برم به مهمونی، البته نه به اون مهمونی مسخره ÛŒ مهسا! دلم Ù…ÛŒ خواد به خونه ÛŒ مهربان برم. شاید فقط یه اتاق باشه، یا یه انباری، یا هر چیز دیگه ای، ولی برای من مهم نیست؛ مهم اینه Ú©Ù‡ من با مهربان احساس راحتی Ù…ÛŒ کنم. با این Ú©Ù‡ فقط چند روز باهاش آشنا شدم، ولی انگار سال هاست Ù…ÛŒ شناسمش. با شنیدن سختی های مهربان Ù…ÛŒ فهمم Ú©Ù‡ فقط من نیستم Ú©Ù‡ مشکل دارم! آدمای زیادی تو دنیا هستن Ú©Ù‡ با مشکلات مختلفی مواجه هستن. درسته نوع Ùˆ میزان مشکلات متفاوته، ولی باز هم مشکله. خدا رو شکر Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ هیچ وقت در به در خیابونا نبودم؛ چون خودم هم نمی دونم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تونستم مثل مهربان مقاوم باشم یا نه! بعد از پیمودن مسیری بالاخره به ایستگاه Ù…ÛŒ رسم. با رسیدن به ایستگاه بدون فوت وقت سوار اتوبوس Ù…ÛŒ شم تا زودتر خودم رو به شرکت سروش برسونم. وقتی این مسیر رو توی این مدت Ú©Ù… دو بار برم Ùˆ بیام بدجور خستم Ù…ÛŒ Ú©Ù†Ùمن_بازنده_نیستم ساعت توÛhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA اتوبوس Ú©Ù‡ دبی_سانسور

😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز دhttps://t.me/mitingg/143943 Ùسفر_به_دیار_عشق¹Ø§Øقسمت_65†Ù‡ ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://t.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_65

مهربان:
ـ اگه تو دوست داشته باشی خوش حال می شم واست تعریف کنم، خیلی وقته کسی رو واسه درد و دل نداشتم. اگر تونستی فردا بیام دنبالت با هم بریم خونه ی من.
ـ من هنوز ساعت کاریمو نمی دونم، فردا بهت زنگ می زنم و خبرت می کنم.
کاغذ کوچیکی از رو میز بر می داره و روش چیزی می نویسه و بعد کاغذ رو به طرف من می گیره و می گه:
ـ بگیرش، این آدرس منه.
من هم آدرس شرکت رو بهش می دم و می گم:
ـ پس فردا خبرت می کنم.
لبخندی می زنه و می گه:
ـ منتظر تماست هستم.
خیلی دیرم شده. سریع ازش خداحافظی می کنم و از شرکت خارج می شم.
تا زمانی Ú©Ù‡ به ایستگاه برسم به زندگی مهربان فکر Ù…ÛŒ کنم. به زندگی پر فراز Ùˆ نشیبی Ú©Ù‡ پشت سر گذاشته. هنوز برام چیز زیادی نگفته، ولی مطمئنم پشت اون چشمای غمگینش دنیایی حرفه. حرفایی Ú©Ù‡ ناگفته موندن، چون گوش شنونده ای نبود. تا یه حدی درکش Ù…ÛŒ کنم، چون خودم هم خیلی وقتا دلم Ù…ÛŒ خواست با کسی درد Ùˆ دل کنم، ولی کسی رو پیدا نکردم. Ù…ÛŒ خوام به مهربان Ú©Ù…Ú© کنم. درسته از لحاظ مالی کاری از دستم ساخته نیست به جز همین کاری Ú©Ù‡ واسش جور کردم، ولی Ù…ÛŒ تونم بعضی موقع من_بازنده_نیستم´ گوش کنمhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DAداریش بدم، بی_سانسور

رمان فوق العاده زیبای "قرار نبود" 😍
هر روز ساعت 12 ظهر Ùˆ 12 Ø´Øقرار_نبود§Ø±https://telegram.me/mitingg/118244Øقسمت_339‡: هما پور اصفهانی
لینک قسمت اول #قرار_نبود 👇

https://telegram.me/mitingg/118244

#قسمت_339

اﻳﻨﺎ رو ﻣﻲ ﮔﻔﺖ و دوﺑﺎره آروم آروم داﺷﺖ ﺑﻬﻢ ﻧﺰدﻳﻚ ﻣﻲ ﺷﺪ ...ﺳﺮﻳﻊ ﺧﻮدﻣﻮ ﻛﺸﻴﺪم ﻛﻨﺎر و ﺑﺎ ﺧﻨﺪه ﮔﻔﺘﻢ:
- ﻛﻲ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ دارم ﻣﻲ رم؟
آﻫﻲ ﻛﺸﻴﺪ و ﮔﻔﺖ:
-ﺷﺒﻨﻢ و ﻧﻴﻤﺎ ...
- ﭼﻲ؟!!!
-اوﻧﺎ ﺧﻮدﺷﻮن رو ﺑﻪ ﻣﻦ و ﺗﻮ ﻣﺪﻳﻮن ﻣﻲ دوﻧﺴﺘﻦ ﻣﻲ ﺧﻮاﺳﺘﻦ ﻣﺎ رو ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﺳﻮﻧﻦ ...ﺧﺒﺮ ﺑﺪو دادن ﻣﻨﻮ داﻏﻮن ﻛﺮدن و رﻓﺘﻦ ...ﻧﻤﻲ دوﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﭼﻲ ﻛﺎر ﻛﻨﻢ ...اون ﺷﺐ رﻓﺘﻢ ﺑﺎم ﺗﻬﺎرن اﻧﻘﺪر ﻓﺮﻳﺎد ﻛﺸﻴﺪم ﻛﻪ ﺣﻨﺠﺮه ام زﺧﻢ ﺷﺪ ...ﺧﺪا رو ﺻﺪا ﻛﺮدم ﺗﺎ ﺧﻮدش ﺗﻮ رو ﺑﺮام ﻧﮕﻪ داره ...ﺗﺎ دو ﺳﻪ روز آﺧﺮ ﻫﻴﭽﻲ ﺑﻪ ذﻫﻨﻢ ﻧﻤﻲ رﺳﻴﺪ ...راﺳﺘﺸﻮ ﺑﺨﻮاي از اﻋﺘﺮاف ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪم ... ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪم ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻲ ﻧﻪ ... ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪم ﻫﻨﻮزم ﻛﺎﻧﺎدا ﺑﺮات ﻣﻬﻢ ﺗﺮ از ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ ...ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪم اﺣﺴﺎﺳﺖ ﻓﻘﻂ ﻋﺎدت ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﻧﻪ ات ...از ﻫﻤﻪ ﭼﻲ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪم ...وﻟﻲ دﻳﺪم ﻧﻤﻲ ﺷﻪ ...دﻳﺪم ﺑﺪون ﺗﻮ دووم ﻧﻤﻲ ﻳﺎرم ...ﺣﺘﻲ ﻳﻪ ﻟﺤﻈﻪ ... اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻲ ﻳﺎم اﻳﻨﺠﺎ ...ﻣﻲ ﻳﺎم ﺑﻪ اﺳﺘﻘﺒﺎﻟﺖ ...ﻫﭻ وﻗﺖ دوﺳﺖ ﻧﺪارم ﺑﺪرﻗﻪ ات ﻛﻨﻢ ...اﺗﺴﻘﺎﺑﻞ رو ﺑﻴﺸﺘﺮ دوﺳﺖ دارم ...رﻓﺘﻢ وﻳﺰاﻣﻮ از ﺷﺎﻳﺎن ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﺑﺎ ﻛﻤﻚ ﺧﻮدش ﺳﺮﻳﻊ ﺑﻠﻴﻂ ﺗﻬﻴﻪ ﻛﺮدم ...اون ﺷﺐ ﻛﻪ ﺑﺎﻫﻢ رﻗﺼﻴﺪﻳﻢ رو ﻳﺎدﺗﻪ ...ﭘﺮﻳﺸﺐ ؟
-ﻣﮕﻪ ﻣﻲ ﺷﻪ ﻳﺎدم ﺑﺮه؟
-اون ﺷﺐ ...وﻗﺘﻲ اوﻣﺪم ﺧﻮﻧﻪ دﻳﮕﻪ ﻫﻤﻪ ﻛﺎراﻣﻮ ﻛﺮده ﺑﻮدم ...دﻳﮕﻪ آروم ﺑﻮدم ... ﻣﻲ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﻫﺎت ﺧﻮش ﺑﺎﺷﻢ ...ﺣﺘﻲ اﮔﻪ اﺣﺴﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻋﺎدت ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﺗﺼﻤﻴﻢ دارم ﺗﻮ رو ﻋﺎﺷﻖ ﻛﻨﻢ ...ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﻳﻦ زن دﻧﻴﺎ ...
ïhttps://telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA

صفحه قبلی  7  8  9  10  11  12  13  14  15  صفحه بعدی
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: