کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

ï·½

هر چه داریم از اوست ...

🍃 بزرگترین کانال رمان و داستان تلگرام ☺️📚🎈

🎀و یه عالمه عکس و تکست عاشقانه 💞

❌پورن و سیاسی نداریم


💻 پشتیبانی و 💶 تبلیغات 👇

📥 @Romankade_Ads

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🐬 پاPart48 48
#Part48

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

چونه م به لرزه افتاده بود . از شدت بغض و گریه ای که خفه می کردم تا صداش بلند نشه . باز به راه افتاد و خیره به رو به رو حرف می زد : با همین مردی که اومده خواستگاریت برو و دیگه برنگرد . مرد خوبیه ، با همه ی این شرایطی که داشتی بازم می خوادت . برو شاید اونجا ادم شدی ... برو و دیگه نیا سمته ما ... برو و مثل ادم زندگی کن ... فردا شب میان خواستگاری ، اون قیافه ی عملیت رو هم درست کن . درست و درمون بیا جلوشون ظاهر شو ، خب ؟
جواب ندادم . من حالم به هم می خورد از این نا برادری که این طور دشمنی می کرد . چیزی بیشتر از فرزاد برام گرون تموم شد . چون آیدین برام خیلی عزیز بود ، خیییلی ....
*
کمی این پا و اون پا کردم و در آخر ضربه ای به در زدم .
ـ بفرمایید .
در رو باز کرده و داخل رفتم . مقابل در ایستاده بودم که سرش رو بلند کرد و با دیدن من ابرویی بالا انداخت : چه عجب ... اتفاقی افتاده ؟
به کنایه ای که زده بود اهمیتی ندادم و جلو تر رفتم . به عمد در رو نبستم تا احساس صمیمیت بیشتری نکنه و مقابل میزش ایستادم . فرم مرخصی رو مقابلش گرفتم : بفرمایید .
برگه رو گرفت Ùˆ نگاهی به اÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part48

📥 دانلود فایل Úhttps://goo.gl/2zysDo¨ دلهره 👇

https://goo.gl/2zysDo


ðŸhttps://goo.gl/x7ZGJ2ود رمان فرشته های گناهکاhttps://goo.gl/KQpfue

⚠️ حقوق رمان متعلق به نویسنده و کانال لاوکده سارا میباشد و هرگونه انتشار آن غیر قانونی و قابل پیگرد است !

✅حتما قبلش راهنمای خرید رو زیر مطلب توی سایت بخونید و اگه توی دانلود به مشکل برخوردین به پشتیبانی سایت پیام بدین

🐬 پاPart47 47
#Part47

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

آره ، بیشتر بهت میاد.. فعلا !
گوشی رو قطع کرد و من تعجب کردم . همین بین دوباره تلفن توی دستم لرزید و این بار شماره ی فرزاد بود . دکمه ی وصل تماس رو زدم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم ...
ـ سلام خانوم خانوما ...
ـ سلام ...
ـ یه هفته ای هست نا پیدایی ...
ـ خب ..
ـ خواستم حالت رو بپرسم . جنست تکمیله ؟
ـ آره ...
صدای ضعیفش رو شنیدم : کاش زیاد نمی دادم که حالا سراغی نگیری و نبینمت ...
خودم رو به نشنیدن زدم و پرسیدم : چیزی گفتی ؟
تلفن رو قطع کرد . جماعتی خل شده بودن انگار .... بعد از تموم شدن ساعت کاری از شرکت بیرون زدم . از کنار خیابون راه افتاده بودم که صدای بوق ماشینی رو شنیدم . به سمت خیابون برگشتم و با دیدن آیدین تعجب کردم . همونطور مات برده ایستاده بودم که شیشه ی سمت شاگرد رو پایین داد و خم شد . نگام کرد : سوار شو ...
دوست نداشتم . ولی خیلی وقت بود که نمی تونستم با کسی بجنگم و به ناچار سوار شدم و به راه افLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part47

🐬 پاPart46 46
#Part46

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

ـ سلام بانو ...
از جا پریدم و به عقب برگشتم . با دیدن امین دقیقا پشت سرم جا خوردم و اخم کردم . هر دو دستش رو به نشونه ی تسلیم بالا برد : ببخش تو رو خدا ، نمی دونستم می ترسی ... حالا خداروشکر باز خودت رو نسوزوندی !
پوفی کشیدم و باز به سمت چای ساز برگشتم که صداش رو پشت سرم شنیدم که گفت : تو چرا انقد تخسی؟
لیوانم رو پر کردم و به سمت در قدم برداشتم که مقابلم ایستاد : فرار نکن ...
نگاه کردم : دلیلی برای موندن نمی بینم ...
ـ زمین تا آسمون فرقه بینه تو و اون پاچه بگیر ....
اخم کردم : درست حرف بزن ...
ـ چرا شب خواستگاری نبودی ؟
ـ لزومی نمی بینم جواب بدم ...
ـ زبونه تند و تیزی داری ....
ـ مزاحمم نشو ...
ـ آذین ...
دهن باز کردم جوابش رو بدم که صدای عصبی کیهان باعث شد هر دو به سمت در نگاه کنیم : چه خبره اینجا ؟
امین خونسرد بود و من فقط نگاش می کردم . خجالت می کشیدم . از هفته ی پیش بعد از گندی که بالا اورده بوLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part46

📥 دانلود فایل Úhttps://goo.gl/2zysDo¨ دلهره 👇

https://goo.gl/2zysDo


ðŸhttps://goo.gl/x7ZGJ2ود رمان فرشته های گناهکاhttps://goo.gl/KQpfue

⚠️ حقوق رمان متعلق به نویسنده و کانال لاوکده سارا میباشد و هرگونه انتشار آن غیر قانونی و قابل پیگرد است !

✅حتما قبلش راهنمای خرید رو زیر مطلب توی سایت بخونید و اگه توی دانلود به مشکل برخوردین به پشتیبانی سایت پیام بدین

🐬 پاPart45 45
#Part45

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

کوله رو روی صندلی عقب پرت کرد و مشغول رانندگی شد : با کی لج می کنی ؟ با من ؟؟ دیگه باید چه غلطی می کردم برات که نکردم .حالا دو سه بار از دستم در رفت زدمت ... گفته بودم وقتی عصبی ام دم پره من نپلک ... خر گازت گرفته ؟ چه مرگته که بر نمی گردی ؟ ... به خدا زندگی می سازم برات که حرف نداشته باشه ... هوم ؟
ـ مواد رو بده....
بسته ای رو از جیبش بیرون کشید و روی پام انداخت . خودم رو پایین کشیدم و جلوی صندلی شاگرد مچاله شدم .
ـ ینی مرده شوره تو رو ببرن ، اینجام جاعه برای کشیدن ؟ ..
اهمیت ندادم . دردی که می کشیدم به قدری وحشتناک بود که مهم نبود کجا هستم و چطور هستم . به لطف موادی که می کشیدم اونقدری لاغر شده بودم که جا شم و پودر و بند و بساطم رو روی صندلی شاگردی که نشسته بودم پهن کرده و مشغول شدم ... کارم که تموم شد همونطور مچاله نشسته بودم و به در ماشین تکیه دادم . فرزاد مشغول رانندگی بود و همزمان حرف می زد : اصلا حواست بود چی گفتم ؟
پوزخند زدم و به مسخره گفتم : همه ش یکی دو بار دستت بلند شد روم ؟
Ù€ آقا اصلا ده بار ... خودت Ù…ØLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part45

🐬 پاPart44 44
#Part44

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

نگام رو به زور به سمت ساختمون کشوندم . دلم گرفته بود . بد حرف زده بودم با کیهان ... اما چرا رفته بود و رهام کرده بود ؟ باید می دونست دلیل زندگی اگه دور شه خیلی چیزا به هم می ریزه و زندگی دیگه زندگی نمی شه !
روی پله مچاله شدم . مهم نبود نگاه عابرایی که با دیدنم با افسوس سر تکون می دادن . حس می کردم یکی یکی استخونام یکی بعد از دیگری می شکنن . الحق که فرزاد خوب راهی رو برای وابسته بودنم انتخاب کرده بود .
نمی دونم چقدر گذشت که کفش های واکس زده و براقی مقابلم ایستاد و من سر بلند کردم . فرزاد بود که دستم رو مقابلش دراز کردم : بهم بدش ...
خندید : زشته وسطه خیابون اسکل . پاشو بریم ...
ـ نـ ... نمیام با تو ...
ابرویی بالا انداخت : باشه ، خود دانی ..
قدمی به عقب رفت که به خودم جنبیدم و پاچه ی شلوارش رو گرفتم : غلط کردم ... تو رو خدا ...
خندید : زشته دختر ، پاشو بریم ...
از جا بلند شدم . به دنبالش راه افتادم و وقتی از خیابون می گذشتم نگام به در خروجی شرکت افتاد . کیهان ایستاده بود . یه دستش رو به سقف ماشینش تکیه داده و دست دیگه ش رو پشت گردنش گذاشته بود . چشم هاش برق می زد . بهت زده بود و نا باور ... خورد شدم . نابود شدم ... کیهان زل زده بود به من و من چقدر بدبخت بودم ...
بازوم کشیده شد : حواست کجاس الاغ ؟ ماشین می خواست بزنه ...
همونطور که بازوLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part44

📥 دانلود فایل Úhttps://goo.gl/2zysDo¨ دلهره 👇

https://goo.gl/2zysDo


ðŸhttps://goo.gl/x7ZGJ2ود رمان فرشته های گناهکاhttps://goo.gl/KQpfue

⚠️ حقوق رمان متعلق به نویسنده و کانال لاوکده سارا میباشد و هرگونه انتشار آن غیر قانونی و قابل پیگرد است !

✅حتما قبلش راهنمای خرید رو زیر مطلب توی سایت بخونید و اگه توی دانلود به مشکل برخوردین به پشتیبانی سایت پیام بدین

🐬 پاPart43 43
#Part43

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

منم به اون خیره بودم که در بسته شد . توی آیینه ی روبه روم خودم رو دیدم . رنگ پریده با دونه های درشت عرق روی پیشونیم ... هنوز کاملا نه ، ولی از بین رفته بودم . خارش صورتم اعصابم رو به هم ریخته بود . نفسم رو به تنگ شدن می رفت که در باز شد . بیرون زدم و گوشیمو از جیب مانتوم بیرون کشیدم .
تعادل درستی روی انگشتام نداشتم و به زور شماره ی فرزاد رو گرفتم بوق اول به دوم نرسیده گوشی رو برداشت : الان که شبه ، منتها افتاب از کدوم ور در اومده ؟
ـ فـ ... فرزاد ...
جدی شد : چی شده ؟ کدوم جهنمی هستی ؟
ـ دا ... دارم می میرم ...
خندید : خماری ؟ صدات وقتی خماری هم قشنگه ...
صدای آشنای زنی رو کنارش شنیدم : اه ، بدم میاد اینطوری باهاش حرف می زنی ...
فرزاد ولی محل نداد و پرسید :کجایی تو دختر؟
ـ بیا....
ـ الساعه ...
باز صدای زن بلند شد : می خوای بری ؟ آره فرزاد ؟
فرزاد اَهLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part43

🐬 پاPart42 42
#Part42

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

ناتوان دست هاش رو پس زده و خودمو عقب کشیدم . عصبی شده بودم . از کیهان بعید نبود که برای مصرف نکردن من یابرای آروم گرفتن خودش این کار رو انجام بده و من ترس برم داشت .
حتی فکر به آلوده شدن کیهان از پا درم می آورد ! تند گفتم : نـ .. نه !
نفسش رو پر صدا بیرون داد از کلافگی : خب تو بگو چیکار کنم ؟
ـ فقط برو بیرون ...
ـ تو بیخود میکنی ....
ـ دیگه نیا ، همین ...
به سمت مواد بدنم رو کشیدم که صدای عصبیش رو که سعی می کرد آروم باشه شنیدم : به مرگه خودت دست بهش بزنی پا به پات می کشم !
نگاش کردم و بعد از سر نا توانی شروع کردم به گریه کردن : برو لعنتی ، برو و مثل همه ی این چند سال ، نباش !
ـ کی بهت اینا رو می ده ؟ چی شده این مدت که نبودم لامصب ...
عصبی و بی اهمیت از جا بلند شدم و به سمت در رفتم . تند بلند شد و بازوم رو گرفت که دستم رو محکم کشیدم و دو سه قدمی تلو تلو خوران ازش فاصله گرفتم و جیغ کشیدم : ولم کن ... ولم کن لعنتی ...
عصبی بود . گوشه ÛŒ چشمش Ù…ÛŒ پرید Ùˆ چشمای به خون نشستÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part42

📥 دانلود فایل Úhttps://goo.gl/2zysDo¨ دلهره 👇

https://goo.gl/2zysDo


ðŸhttps://goo.gl/x7ZGJ2ود رمان فرشته های گناهکاhttps://goo.gl/KQpfue

⚠️ حقوق رمان متعلق به نویسنده و کانال لاوکده سارا میباشد و هرگونه انتشار آن غیر قانونی و قابل پیگرد است !

✅حتما قبلش راهنمای خرید رو زیر مطلب توی سایت بخونید و اگه توی دانلود به مشکل برخوردین به پشتیبانی سایت پیام بدین

🐬 پاPart41 41
#Part41

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

کدوم حیوونی اینو بهت داده ؟ هان ؟
جواب ندادم که چونه م رو فشاری داد و بلندتر گفت : آدم باش جوابمو بده ...
سکوت کردم که باز پرسید : تو شرم نمیکنی ؟ اونقدر لات شدی که مواد بکشی ؟
چونه م رو رها کرد و روبه روم به دیوار تکیه داده و روی زمین نشست . پاهاش رو جمع کرده و آرنج هر دو دستش رو روی زانوهاش گذاشت و به رو به رو خیره بود .
لرزه ی بدنم بیشتر شد . نگام سمت میز رفت . شاید مقدار کمی از گرده روی میز باقی مونده بود . مهم نبود گوشه ی لبم پاره شده یا کیهان هنوز نشسته بود و عصبی بود . مهم جونی بود که تا لبم بالا اومده بود برای مصرف نکردن همون پودری که کیهان رو رو به مرز جنون برده بود .
حتی توان ایستادن نداشتم و چهار دست و پا به سمت میز رفتم که کیهان به خودش جنبید و بازوم رو گرفت و مانع شد .
ـ کجا ؟
Ù€ تو ... تـ ... تو رو خدا ... دا ... ØLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part41

🐬 پاPart40 40
#Part40

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

ـ کیـ .. کیهان ...
نعره کشید و صداش سرتا سر سالن شرکت پیچید : مرگ و کیهان ، می گم این چیه ؟
ـ هیـ .. هیچی...
میز رو دور زد و من هم جهت موافقش دور زدم . می ترسیدم ، مثل سگ از کیهان می ترسیدم در عینه عشقی که بهش داشتم .
ـ وایسا سرجات تا اینجا رو روی سرت خراب نکردم .
ـ بذ ... بذار ... من ... من توضیح می دم ...
ـ تو گ* ه می خوری توضیح بدی ، آتیشت می زنم آذین ...
میزم رو محکم هل داد که به دیوار سمت دیگه ی اتاق خورد و من از ترس گوشه ی دیوار ایستاده و چسبیده به دیوار بودم . ترجیح می دادم با دیوار یکی بشم تا اینکه به دست کیهان بیفتم . قدم قدم جلو اومد و با چشمای غرق خونش و رگ های رو به انفجارش به من نگاه می کرد : بزرگ شدی واسه من مواد می کشی؟
ـ غلط کردم کیهان ...
ـ غلط کردی ؟ تو گ* ه خوردی کثافت ، این دفعه هرجا که باشه بساط پهن می کنی خماریت در بره ؟
با صدای بلند گریه کردم که یک قدمیم ایستاد : الان من تو رو چیکارت کنم اخه ؟ هان ؟ رفتی برا من معتاد شدیLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part40

🐬 پاPart39 39
#Part39

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

اهمیت ندادم و گاز بزرگی به تکه ی مثلثی پیتزا زدم . نمی دونستم برای پایین رفتن بغضم کافیه یا باید کل جعبه رو قورت بدم .... آیدا خودش فهمید و بحث رو عوض کرد : من از پسر کناریه این الدنگ خوشم اومده بود . آیدین اشاره کرد سمت پسره گفت اینه من چه می دونستم ؟ دو نفر کنار هم بودن ...
ـ تو امین رو ندیدی اونم تو رو ندیده ، این چه مدل خواستگاریه ؟
ـ چه می دونم ... باباش و بابام برامون لقمه گرفتن ...
ـ امین بد نبود ....
ـ آره ... از بَد یه چیزی اونور تر بود !
*
باز هوا تاریک شده بود و من برای نرفتن به خونه حتی ترجمه های مینو برای شرکت های طرف قرار داد توی انگلیس رو هم گرفته بودم . بدنم درد می کرد و چشم هام خواب میرفت انگار .... خیالم راحت بود که به جز نگهبان کسی توی شرکت نمونده بود .
کیفم رو از کشو بیرون کشیدم و بسته ی سفید رنگ چند گرمی مونده از بسته ای که فرزاد دفعه ی پیش داده بود برای رفع خماری در آورده و روی میز گذاشتم ... به شناسنامه م که کنار کیفم روی زمین افتاد هم اهمیت ندادم ... خمارتر از این حرفا بودم که بخوام خم بشم و از روی زمین برش دارم ...
جلد قرمز رنگش جلو چشمم محو بود تقریبا ... هربار Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواستم مواد مصرف کنم دلÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part39

🐬 پاPart38 38
#Part38

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

با همون چهره ی نا امید و گرفته به زمینی که تخم مرغ روی اون شکسته بود نگاه کردم و گفتم : داشتم فکر می کردم با تخم مرغم چی درست کنم که خراب شد ...
ـ حتما می خواستی زرشک پلو با مرغ درست کنی و سایر مخلفات ...
لبخند زدم . حتی وقتی عصبی بود هم دست از مسخره بازی بر نمی داشت . پرسیدم : حالا تو چرا آتیشت تنده ؟
ـ هیچی ، سرم کلاه رفته ...
ـ مادر نزاییده کسی سره تو کلاه بذاره ...
ـ اون شب دو تا پسر کنار هم بودن ، من چه می دونستم که منظوره اینا این نره خره ...
با چشمای گشاد شده نگاش کردم : کی رو می گی ؟
ـ همین امین دیگه ، مردک مزخرفه از دماق فیل افتاده برگشته می گه من از یکی دیگه خوشم میاد ....
جا خوردم . به روی خودم نیاوردم و پرسیدم : توام ساکت موندی ؟
ـ هه ، فکر کن یه درصد ، منم گفتم سگ تو روی تو نگاه می کنه آخه قزمیت ؟
دهنم باز موند : تو واقعا همچین چیزی گفتی ؟
ـ آره ، اونم گفت خیلی خوبه ، پس تو چرا الان داری منو نگاه می کنی ؟
خندیدم . بلند خندیدم . جدا خیلی با هم تفاهم داشتن .
ـ مرگ ، به چی می خندی ؟ یه کوفتی بده بخورم ...
ـ زرشک پلو با مرغ و سایر مخلفاتمون شیکست ، چLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part38

🐬 پاPart37 37
#Part37

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

گوش ندادم و با عجله می دویدم . باید به جلسه می رسیدم . از صدقه سر کیهان دیر شده بود . باز صداش رو پشت سرم شنیدم : د میگم وایسا بچه الان شل و پل می شی ...
هنوز به دویدنم ادامه می دادم که بازوم رو گرفت و نگهم داشت . شاکی شدم : چیکار می کنی ؟ دیرم شده ...
ـ الان همینجا می بندمت نری سره جلسه ها .. تو گوش نداری ؟ میگم وایسا بند کفشت باز شده ...
به کفش هام نگاه کردم و با عجله نشستم . باز دنباله ی بند ها رو داخل کفشم هل دادم و گفتم : اصلا نبسته بودم که باز بشه ....
اونم مقابلم روی پاهاش نشست و پرسید : داری چیکار می کنی ؟
ـ درستش می کنم ...
اخم کرد و دست هام رو هل داده و بندهای کفشم رو گرفت : ببین می تونی خونه خرابمون کنی ! این بچه بازیا چیه ؟ خب ببندش ، یه بند بستن مگه چقدر زمان می بره ...
هول جواب دادم : بحثه زمان نیست که ، بلد نیستم ...
به آنی سرش رو بالا گرفت و با تعجب پرسید : تو بلد نیستی بند کفشت رو ببندی ؟
سعی کردم بحث رو عوض کنم و گوشه ی لبم رو گاز گرفتم . گفتم : عه عه ، دیدی چی شد ؟ دیرم شده ...
اخمی کرد که با لبخند به زور کنترل شده ی روی لبش کاملا تضاد داشت و گفت : خودت رو خر کن بچه ، آروم بگیر ببندمش برات ...
خندیدم و به دست هاش که بند کفشم رو می بست نگاه کردم . کارش که تموم شد سر بلند کرد که گفتم : گفته بودم که خیلی عاشقتم ؟
Ù€ بنده گفته بودم Ú©Ù‡ زود باش برو سر جلسه تا یه Ù„ÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part37

📥 دانلود فایل Úhttps://goo.gl/2zysDo¨ دلهره 👇

https://goo.gl/2zysDo


ðŸhttps://goo.gl/x7ZGJ2ود رمان فرشته های گناهکاhttps://goo.gl/KQpfue

⚠️ حقوق رمان متعلق به نویسنده و کانال لاوکده سارا میباشد و هرگونه انتشار آن غیر قانونی و قابل پیگرد است !

✅حتما قبلش راهنمای خرید رو زیر مطلب توی سایت بخونید و اگه توی دانلود به مشکل برخوردین به پشتیبانی سایت پیام بدین

🐬 پاPart36 36
#Part36

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

جواب ندادم و بدون محل دادن به اون از اتاق بیرون رفتم . از خودم بدم اومده بود ، مگه من غیرت و حساس بودن کیهان رو از یاد برده بودم که این ضربه رو بی فکر زده بودم ؟ بدون شک پناه می برد به قرص های سر دردش و الان دلش قهوه می خواست .
قبل از بیرون رفتن از ساختمون شرکت به آبدار خونه رفتم : آقا رستم ...
پیرمرد خوش رو به سمتم برگشت : جانم بابا ؟ چای بریزم ؟
ـ دسته گلت درد نکنه ، ولی یه فنجون قهوه می بری اتاقه ما ؟ برای رئیس ... فکر کنم دلش بخواد ...
ـ به چشم بابا جان ...
لبخند زدم و بیرون زدم از شرکتی که خدا می دونست در آینده چه چیزی برای من رقم می زد ! بیرون زدم و دلم رو جا گذاشتم . باد سردی به صورتم سیلی می زد و من بدنم درد می کرد . بغض کردم . زندگی بدجور ساز ناسازگاری گذاشته بود و من دلم رقصیدن به این ساز رو نمی خواست . من دلم این درد تکراری که از مکرراتم بود رو هم نمی خواست . چقدر همه چیز پیچیده شده بود .
دوست نداشتم بغضم اشک شه و حتی عابرهای پیاده هم با دید بد نگام LoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part36
صفحه قبلی  4  5  6  7  8  9  10  11  12  صفحه بعدی
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: