مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart48 48
#Part48
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
چونه Ù… به لرزه اÙتاده بود . از شدت بغض Ùˆ گریه ای Ú©Ù‡ Ø®ÙÙ‡ Ù…ÛŒ کردم تا صداش بلند نشه . باز به راه اÙتاد Ùˆ خیره به رو به رو Øر٠می زد : با همین مردی Ú©Ù‡ اومده خواستگاریت برو Ùˆ دیگه برنگرد . مرد خوبیه ØŒ با همه ÛŒ این شرایطی Ú©Ù‡ داشتی بازم Ù…ÛŒ خوادت . برو شاید اونجا ادم شدی ... برو Ùˆ دیگه نیا سمته ما ... برو Ùˆ مثل ادم زندگی Ú©Ù† ... Ùردا شب میان خواستگاری ØŒ اون قیاÙÙ‡ ÛŒ عملیت رو هم درست Ú©Ù† . درست Ùˆ درمون بیا جلوشون ظاهر شو ØŒ خب ØŸ
جواب ندادم . من Øالم به هم Ù…ÛŒ خورد از این نا برادری Ú©Ù‡ این طور دشمنی Ù…ÛŒ کرد . چیزی بیشتر از Ùرزاد برام گرون تموم شد . چون آیدین برام خیلی عزیز بود ØŒ خیییلی ....
*
کمی این پا و اون پا کردم و در آخر ضربه ای به در زدم .
Ù€ بÙرمایید .
در رو باز کرده Ùˆ داخل رÙتم . مقابل در ایستاده بودم Ú©Ù‡ سرش رو بلند کرد Ùˆ با دیدن من ابرویی بالا انداخت : Ú†Ù‡ عجب ... اتÙاقی اÙتاده ØŸ
به کنایه ای Ú©Ù‡ زده بود اهمیتی ندادم Ùˆ جلو تر رÙتم . به عمد در رو نبستم تا اØساس صمیمیت بیشتری نکنه Ùˆ مقابل میزش ایستادم . Ùرم مرخصی رو مقابلش گرÙتم : بÙرمایید .
برگه رو گرÙت Ùˆ نگاهی به اÙLoveSara 💋✨