مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart45 45
#Part45
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
کوله رو روی صندلی عقب پرت کرد Ùˆ مشغول رانندگی شد : با Ú©ÛŒ لج Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ ØŸ با من ؟؟ دیگه باید Ú†Ù‡ غلطی Ù…ÛŒ کردم برات Ú©Ù‡ نکردم .Øالا دو سه بار از دستم در رÙت زدمت ... Ú¯Ùته بودم وقتی عصبی ام دم پره من نپلک ... خر گازت گرÙته ØŸ Ú†Ù‡ مرگته Ú©Ù‡ بر نمی گردی ØŸ ... به خدا زندگی Ù…ÛŒ سازم برات Ú©Ù‡ Øر٠نداشته باشه ... هوم ØŸ
ـ مواد رو بده....
بسته ای رو از جیبش بیرون کشید و روی پام انداخت . خودم رو پایین کشیدم و جلوی صندلی شاگرد مچاله شدم .
ـ ینی مرده شوره تو رو ببرن ، اینجام جاعه برای کشیدن ؟ ..
اهمیت ندادم . دردی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ کشیدم به قدری ÙˆØشتناک بود Ú©Ù‡ مهم نبود کجا هستم Ùˆ چطور هستم . به لط٠موادی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ کشیدم اونقدری لاغر شده بودم Ú©Ù‡ جا شم Ùˆ پودر Ùˆ بند Ùˆ بساطم رو روی صندلی شاگردی Ú©Ù‡ نشسته بودم پهن کرده Ùˆ مشغول شدم ... کارم Ú©Ù‡ تموم شد همونطور مچاله نشسته بودم Ùˆ به در ماشین تکیه دادم . Ùرزاد مشغول رانندگی بود Ùˆ همزمان Øر٠می زد : اصلا Øواست بود Ú†ÛŒ Ú¯Ùتم ØŸ
پوزخند زدم Ùˆ به مسخره Ú¯Ùتم : همه Ø´ یکی دو بار دستت بلند شد روم ØŸ
Ù€ آقا اصلا ده بار ... خودت Ù…ØLoveSara 💋✨