کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🐬 پاPart44 44
#Part44

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

نگام رو به زور به سمت ساختمون کشوندم . دلم گرفته بود . بد حرف زده بودم با کیهان ... اما چرا رفته بود و رهام کرده بود ؟ باید می دونست دلیل زندگی اگه دور شه خیلی چیزا به هم می ریزه و زندگی دیگه زندگی نمی شه !
روی پله مچاله شدم . مهم نبود نگاه عابرایی که با دیدنم با افسوس سر تکون می دادن . حس می کردم یکی یکی استخونام یکی بعد از دیگری می شکنن . الحق که فرزاد خوب راهی رو برای وابسته بودنم انتخاب کرده بود .
نمی دونم چقدر گذشت که کفش های واکس زده و براقی مقابلم ایستاد و من سر بلند کردم . فرزاد بود که دستم رو مقابلش دراز کردم : بهم بدش ...
خندید : زشته وسطه خیابون اسکل . پاشو بریم ...
ـ نـ ... نمیام با تو ...
ابرویی بالا انداخت : باشه ، خود دانی ..
قدمی به عقب رفت که به خودم جنبیدم و پاچه ی شلوارش رو گرفتم : غلط کردم ... تو رو خدا ...
خندید : زشته دختر ، پاشو بریم ...
از جا بلند شدم . به دنبالش راه افتادم و وقتی از خیابون می گذشتم نگام به در خروجی شرکت افتاد . کیهان ایستاده بود . یه دستش رو به سقف ماشینش تکیه داده و دست دیگه ش رو پشت گردنش گذاشته بود . چشم هاش برق می زد . بهت زده بود و نا باور ... خورد شدم . نابود شدم ... کیهان زل زده بود به من و من چقدر بدبخت بودم ...
بازوم کشیده شد : حواست کجاس الاغ ؟ ماشین می خواست بزنه ...
همونطور که بازوLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part44
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: