مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart47 47
#Part47
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
آره ØŒ بیشتر بهت میاد.. Ùعلا !
گوشی رو قطع کرد Ùˆ من تعجب کردم . همین بین دوباره تلÙÙ† توی دستم لرزید Ùˆ این بار شماره ÛŒ Ùرزاد بود . دکمه ÛŒ وصل تماس رو زدم Ùˆ گوشی رو کنار گوشم گذاشتم ...
ـ سلام خانوم خانوما ...
ـ سلام ...
Ù€ یه Ù‡Ùته ای هست نا پیدایی ...
ـ خب ..
Ù€ خواستم Øالت رو بپرسم . جنست تکمیله ØŸ
ـ آره ...
صدای ضعیÙØ´ رو شنیدم : کاش زیاد نمی دادم Ú©Ù‡ Øالا سراغی نگیری Ùˆ نبینمت ...
خودم رو به نشنیدن زدم Ùˆ پرسیدم : چیزی Ú¯Ùتی ØŸ
تلÙÙ† رو قطع کرد . جماعتی خل شده بودن انگار .... بعد از تموم شدن ساعت کاری از شرکت بیرون زدم . از کنار خیابون راه اÙتاده بودم Ú©Ù‡ صدای بوق ماشینی رو شنیدم . به سمت خیابون برگشتم Ùˆ با دیدن آیدین تعجب کردم . همونطور مات برده ایستاده بودم Ú©Ù‡ شیشه ÛŒ سمت شاگرد رو پایین داد Ùˆ خم شد . نگام کرد : سوار شو ...
دوست نداشتم . ولی خیلی وقت بود Ú©Ù‡ نمی تونستم با کسی بجنگم Ùˆ به ناچار سوار شدم Ùˆ به راه اÙLoveSara 💋✨