مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart46 46
#Part46
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
ـ سلام بانو ...
از جا پریدم Ùˆ به عقب برگشتم . با دیدن امین دقیقا پشت سرم جا خوردم Ùˆ اخم کردم . هر دو دستش رو به نشونه ÛŒ تسلیم بالا برد : ببخش تو رو خدا ØŒ نمی دونستم Ù…ÛŒ ترسی ... Øالا خداروشکر باز خودت رو نسوزوندی !
پوÙÛŒ کشیدم Ùˆ باز به سمت چای ساز برگشتم Ú©Ù‡ صداش رو پشت سرم شنیدم Ú©Ù‡ Ú¯Ùت : تو چرا انقد تخسی؟
لیوانم رو پر کردم Ùˆ به سمت در قدم برداشتم Ú©Ù‡ مقابلم ایستاد : Ùرار Ù†Ú©Ù† ...
نگاه کردم : دلیلی برای موندن نمی بینم ...
Ù€ زمین تا آسمون Ùرقه بینه تو Ùˆ اون پاچه بگیر ....
اخم کردم : درست Øر٠بزن ...
ـ چرا شب خواستگاری نبودی ؟
ـ لزومی نمی بینم جواب بدم ...
ـ زبونه تند و تیزی داری ....
Ù€ مزاØمم نشو ...
ـ آذین ...
دهن باز کردم جوابش رو بدم که صدای عصبی کیهان باعث شد هر دو به سمت در نگاه کنیم : چه خبره اینجا ؟
امین خونسرد بود Ùˆ من Ùقط نگاش Ù…ÛŒ کردم . خجالت Ù…ÛŒ کشیدم . از Ù‡Ùته ÛŒ پیش بعد از گندی Ú©Ù‡ بالا اورده بوLoveSara 💋✨