مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart42 42
#Part42
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
ناتوان دست هاش رو پس زده Ùˆ خودمو عقب کشیدم . عصبی شده بودم . از کیهان بعید نبود Ú©Ù‡ برای مصر٠نکردن من یابرای آروم گرÙتن خودش این کار رو انجام بده Ùˆ من ترس برم داشت .
Øتی Ùکر به آلوده شدن کیهان از پا درم Ù…ÛŒ آورد ! تند Ú¯Ùتم : نـ .. نه !
Ù†Ùسش رو پر صدا بیرون داد از کلاÙÚ¯ÛŒ : خب تو بگو چیکار کنم ØŸ
Ù€ Ùقط برو بیرون ...
ـ تو بیخود میکنی ....
ـ دیگه نیا ، همین ...
به سمت مواد بدنم رو کشیدم که صدای عصبیش رو که سعی می کرد آروم باشه شنیدم : به مرگه خودت دست بهش بزنی پا به پات می کشم !
نگاش کردم و بعد از سر نا توانی شروع کردم به گریه کردن : برو لعنتی ، برو و مثل همه ی این چند سال ، نباش !
ـ کی بهت اینا رو می ده ؟ چی شده این مدت که نبودم لامصب ...
عصبی Ùˆ بی اهمیت از جا بلند شدم Ùˆ به سمت در رÙتم . تند بلند شد Ùˆ بازوم رو گرÙت Ú©Ù‡ دستم رو Ù…ØÚ©Ù… کشیدم Ùˆ دو سه قدمی تلو تلو خوران ازش Ùاصله گرÙتم Ùˆ جیغ کشیدم : ولم Ú©Ù† ... ولم Ú©Ù† لعنتی ...
عصبی بود . گوشه ÛŒ چشمش Ù…ÛŒ پرید Ùˆ چشمای به خون نشستÙLoveSara 💋✨