بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت ششم»
نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.
معمولا رسم ما اینه Ú©Ù‡ Øداکثر تا 24 ساعت پس از ابلاغ ØÚ©Ù…ØŒ البته بستگی به Øساسیت موضوع داره، اما 24 ساعت بعد از ابلاغ باید هم امور مربوط به تØویل بخش را انجام بدیم Ùˆ هم مقدمات اولیه چیدن تیم هم انجام شده باشه.
کارهای مربوط به تØویل، اعم از کارتابل Ùˆ باز کردن دو تا Ùایل مجزای خبری Ùˆ ارتباطی Ùˆ تعری٠کد Ùˆ خط ثابت Ùˆ ماهواره ای Ùˆ... را ظر٠همون دو سه ساعت اول انجام دادیم.
به خاطر وسایل شخصیم، درخواست دÙتر خودمو دادم. چون هم راØتترم Ùˆ هم دیگه لازم نیست بشینم از اول همه چیز را از نو بچینم Ùˆ ...
(چیدمان دÙتر: طبق نظریه نوین مدیریتی، چیدمان دÙاتری Ú©Ù‡ از تمرکز Ùˆ Øساسیت بالایی برخوردارند Ùˆ معمولا تصمیمات کلان Ø·Ø±Ø Ùˆ عملیات در آن دÙاتر انجام میگیرد، باید بر اساس الگوریتم ذهن برتر Ùˆ دانای Ú©Ù„ مجموعه طراØÛŒ گردد. دانای Ú©Ù„ØŒ اطاق Ùرماندهی را باید ذهن خودش دانسته Ùˆ شروع به چیدمان المان های ضروری Ùˆ مطابق نیازش نماید تا بتواند Ùورا در Ùضا قرار بگیرد ...)
یه کم از اطاقم براتون بگم بد نیست:
سه تا میز ... یکی کاغذ ماغذام Ùˆ تلÙÙ† Ùˆ وسایل کاری ... یکی هم مربوط به کامپیوتر Ùˆ بیسیم Ùˆ بانک سی دی ... Ùˆ سومیش هم میز جلسات با ده تا صندلی برای جلسات داخلیمون ...
Øدود 50 -60 تا کتاب مختل٠اعم از تÙسیر المیزان Ùˆ کتاب های دانشگاهیمون Ùˆ جزوات استراتژیک Ùˆ امنیت Ùˆ جنگ شهری Ùˆ دست نوشته های خودم Ùˆ... یه مشت کتب ضاله Ùˆ جزوات زرد Ùˆ...
دو تا Ùایل ... یکیش شخصی Ùˆ مطالب Ù…Øرمانه خودم ... Ùˆ یکیش هم پرونده های در Øال اجرا Ùˆ Ù…ÙتوØÙ‡ Ú©Ù‡ به Øال Ùˆ روز کاریم مربوط باشه ...
سه تا قاب عکس ... یکی Øضرت امام Ùˆ رهبری Ú©Ù‡ هدیه بچه های جهادی دانشگاهمون بود ... یکیش هم عکس مرØوم آیت الله شهید دستغیب (استاد اخلاق، Ùقیه جامع الشرایط از Øوزه علمیه نجÙØŒ شهید Ù…Øراب) ... یکیش هم عکس عشقم: شهید سید علی هاشمی! (Ø·Ø±Ø§Ø Ø¹Ù…Ù„ÛŒØ§Øª بدر Ùˆ خیبر، مسئول سپاه ششم امام جعÙر صادق علیه السلام، سازماندهی 13 یگان رزمی Ùˆ پشتیبانی استان خوزستان، معرو٠به سردار هور ØŒ Ùرمانده قرارگاه مخÙÛŒ اطلاعاتی نصرت)
گوشه سمت راست اطاق ... رو به قبله ... سجاده قدیمی Ú©Ù‡ مادرم از مشهد برام آورده بود Ùˆ Ú†Ùیه یادگاری شهید پازوکی Ùˆ دو تا مهر تربت Ùˆ ...
آهان راستی ... دو تا هم گلدون گل طبیعی که هر از سه روز باید بهشون آب بدم و نذارم تشنه بمونن ...
اینا را Ù†Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ صÙØÙ‡ پر کنم ... Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ با Ùضای ذهنیم Ú©Ù‡ تونستم روی Ù…Øیط کارم هم اÙعمال کنم آشنا بشید. من با این Ùضا Øدودا روزانه Ù‡Ùت هشت ده ساعت کار میکنم. البته Ù‡Ùت هشت ده ساعت، مال اوقات معمولی Ùˆ روتینمون هست. خدا نکنه مشکلی پیش بیاد Ùˆ وضعیتمون عوض بشه Ùˆ مجبور بشیم شب Ùˆ روزمونو به هم بدوزیم.
این از Ù…ØÙ„ کارم ...
معتقدم Ú©Ù‡ اگه نتونی با عشق کار Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ عاشق کار Ùˆ Ù…Øیط کارت نباشی، بهتره Ú©Ù‡ کلا رهاش Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ بری بشینی تو Ú©ÙˆÚ†Ù‡ Ùˆ از کسانی Ú©Ù‡ کارشون را دوست دارن، صدقه بگیری!
مخصوصا کاری که درصد ریسک و خطرش بالاست و نمیدونی شب برمیگردی پیش زن و بچت یا نه؟!
بگذریم ...
با عمار نشستیم Ùˆ شروع کردیم یه طی٠شناسی گسترده از Ùضای مذهبی ها Ùˆ مواÙقان نظام Ùˆ ارزشی ها انجام دادیم. این کار برای داشتن یه چشم انداز خوب از جبهه خودی لازم بود Ùˆ بعدا در ادامه همین کتاب هم خودتون دست به همین کار خواهید زد!
Ùˆ Ùهمیدیم اصولا اکثر مردم ایران، Øتی اهل علم Ùˆ روشنÙکران Ùˆ کسانی Ú©Ù‡ مثلا سرشون به تنشون Ù…ÛŒ ارزه، در Ùضای مجازی منÙعل Ùˆ متاثرند! نه Ùعال Ùˆ موثر!
از مجموع پرونده های Ùتا Ùˆ ناجا Ùˆ کارشناسان خودمون Ùˆ موسسات تØقیقاتی Ú©Ù‡ باهاشون در ارتباط بودیم، نظر یکی از بچه ها خیلی ترسناک بود. البته برای من Ùˆ شمای پدر Ùˆ مادر! نه برای کسانی Ú©Ù‡...
نوشته بود: در این Ùضا دیگر نسبتهای Ùامیلی معنا ندارند Ùˆ بچه‌ها، Ùرزندان آنچه می‌دانند، می‌خوانند Ùˆ می‌شنوند، هستند Ùˆ نه ضرورتا Ùرزندان کسانی Ú©Ù‡ آنها را خواسته Ùˆ ناخواسته به دنیا آوردند. بخاطر همین آنطور بزرگ میشوند Ùˆ رÙتار میکنند Ú©Ù‡ ساعت ها توسط تربیت غیر مستقیم، وقت صر٠خودشون کردن! Ùˆ نه از کسانی Ú©Ù‡ به آنها نون Ùˆ دون Ùˆ آب میدن!
Ùˆ در ادامه Ú¯Ùته بود: ماهیت این Ùضای مجازی را طوری ساخته Ùˆ طراØÛŒ کرده‌اند Ú©Ù‡ هر آنچه را تو می‌خواهی، بدون اینکه Ùکر کنی، در اختیارت قرار دهد. خودشان می‌روند مشکلات را می‌بینند برای رÙع آنها در ساختار Ùکری خود اقدام می‌کنند Ùˆ راه ØÙ„ را یاÙته Ùˆ Ù…Øصول را می‌سازند Ùˆ آن را به شما عرضه می‌کنند. خوب اکنون سوال اینجاست من Ùˆ شما دیگر برای Ú†Ù‡ باید اصلا Ùکر کنیم؟! او همه این کارها را Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ Ùکر کردن را از تو بگیرد Ùˆ دیگر نیازی نباشد Ú©Ù‡ تو Ùکر
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت پنجم»
نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.
Ú¯Ùت: «دقیقا ... Ø¢Ùرین ... خیالمو راØت تر کردی ... دیگه لازم نیست به بچه های سایبری بگم بیشتر واست ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯Ù† ... میتونی مستقیم بری سراغ پرونده ...»
Ú¯Ùتم: «قربان! معمولا شما کلید واژگان Ùˆ سر نخ های عالی به ما میدین! میشه یه دو تا جمله بگین داستان چیه تا بعدش برم سراغ اصل پرونده!»
نه پیش گذاشت ... نه پس ... بدون هیچ Ú†Ú© Ùˆ چونه Ùˆ مقدمه Ùˆ Ø°ÛŒ المقدمه ای Ú¯Ùت: «جنگ داخلی! اØتمالش داره خیلی قوی میشه ... Ùˆ به قول خودت، Øتی خیلی نزدیک ... شاید بشه Ú¯Ùت Ú©Ù‡ چیز دیگه نمونده ...»
در علmohamadrezahadadpourشناسی (پولمولوژی یا جامعه شناسی جنگ) وقتی Øر٠از جنگ داخلی میشه، ینی سه ضلع اصلی داره:
1. شهری است
2. مسلØانه است
3. اهدا٠اولیه و قربانیان اصلی هم زن و بچه و مردم بی خبر و بی گناهند!
Ú¯Ùتم: «جا نخوردم ... متاسÙÙ… ... چون ادمین های اون سی چهل تا کانال دارن جوری مینویسن Ú©Ù‡ انگار وسط اطاق Ùرمان جنگ نشستن! من Øتی Ùکر میکنم جنگ واسه اونا قطعی Ùˆ شروع شده! الان وارد مرØله ایذایی شدند!»
(مرØله ایذایی: مقدمات Øمله Ú©Ù‡ باعث گرÙتن Ù†Ùس Ùˆ سرمایه Ùˆ توان Ùˆ انرژی Ùˆ روØیه Ùˆ اÙزایش میزان تلÙات Ùˆ... در Øری٠میشه! اما هنوز Øمله اصلی نیست Ùˆ بیشتر به قصد تخریب Ùˆ تلÙات انجام میشه!)
✅ کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
Ú¯Ùت: «نظر منم همینه ... چون دیگه خودت بهتر از من میدونی Ú©Ù‡ میگن: هر Ú†Ù‡ عرق بیشتری در Øمله ایذایی بریزی، خون کمتری در Øمله اصلی خواهی داد! الان اونا Ú©Ù‡ اینقدر ایذاء را جدی Ùˆ Ù…ØÚ©Ù… گرÙتند، دیگه میخوان در Øملات اصلیشون چیکار کنن؟ خدا میدونه!
بگذریم ...
الØمدلله Ú©Ù‡ ØµØ¨Ø ØªÙˆÛŒ ماشینت، کار Ù…Ùیدی کردی Ùˆ نتیجش شده این Ú©Ù‡ کار منو راØت تر Ú©Ù†ÛŒ!»
Ú¯Ùتم: «امر بÙرمایید! Ú†Ù‡ خدمتی از دست من برمیاد!»
Ú¯Ùت: «میخوام به مدت Øدود 52 روز ... البته Øداقل 52 روز ... بشی ناظر امنیتی بخش سایبری! تا بشه مسائل Ùˆ تهدیدات مجازی را رتق Ùˆ Ùتق کنیم. وزیر Ùˆ دÙاتر بالا، Øدودا ده Ù†Ùر در این زمینه از شهرسØmohamadrezahadadpour
تکرار قسمت چهارم👆
Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی:
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت چهارم»
نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.
رÙتیم اداره ... وقتی وارد شدم، با بچه ها ایستادیم خچ Ùˆ Ù¾Ú† کردن Ùˆ سلام Ùˆ چاخ سلامتی! انگار سالها بود Ú©Ù‡ ندیده بودمشون ... Ú¯Ùتن: «تعطیلات خوش گذشت؟»
Ú¯Ùتم: «مرØمت عالی متعالی! دو روز بیشتر خونه بودم؟»
وارد اطاقم شدم ... عمار را اونجا دیدم ... قبلا همدیگه را دیده بودیم ... نشستیم و یه چند تا نامه بود بررسی کردیم ... پارا٠و جواب دادم ...
تا ساعت 8 ... که قرار بود بریم جلسه...
تو راه Ú©Ù‡ میرÙتیم جلسه، با هم Øر٠میزدیم ... Ú¯Ùتم: «داستان چیه؟ چرا Øالا اینقدر عجله؟ نمیشد صبر کنین تا خودم بیام؟»
Ú¯Ùت: «نه عزیز من ... اگه میشد، مریض نیستم Ú©Ù‡ بخوام آه Ùˆ ناله زن Ùˆ بچت بندازم پشت سر خودم ... اگه از منه، Ú©Ù‡ بÙرمایید قربان! بÙرمایید منزل ... در کانون گرم خاmohamadrezahadadpour!»
رÙتیم بالا ...
سه Ù†Ùر بودیم ... من Ùˆ عمار Ùˆ رییس!
رییس شروع کرد Ùˆ با همون Ù„ØÙ† آروم Ùˆ خودمونیش Ú¯Ùت: «خوش اومدی! الØمدلله Ú©Ù‡ سالم برگشتی Ùˆ بازم میبینمت! خدا خیلی بهت توÙیق داده ... Ø´Ú© ندارم خدا دوستت داره Ú©Ù‡ اینجوری هوات داره Ùˆ روز به روز بر توÙیقاتت اÙزوده! الØمدلله ...»
بعدش ادامه داد: «در جریان اØوال Ùˆ اوضاع این روزا هستی؟ رصد داشتی؟ Ùضای مجازی Ùˆ این چیزا ...»
Ú¯Ùتم: «دقیق نه! چون اونطر٠خیلی درگیر بودم ... وسایل بدن میتار را هم Ú©Ù‡ میخواستم تØویل آزمایشگاه بدم، یکی دو روز کارای اداریش Ùˆ اینا طول کشید ... اما خیلی بی خبر بی خبر هم نیستم!»
Ú¯Ùت: «رصد داشتی؟»
Ú¯Ùتم: «یه Ú©Ù… آره ... این دو سه شب قبل ... Ùˆ همین ØµØ¨Ø Ú©Ù‡ داشتم میومدم اداره، یه نیم ساعت توراه Ùرصت بود ... یه Ú†Ú© کردم ... موضوع Øدودا سی چهل تا کانال اون طرÙÛŒ خیلی مشکوک بود ! بیشتر به شلیک Ù…ÛŒmohamadrezahadadpour
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت سوم»
نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.
با اینکه شب قبلش همگی دیر خوابیده بودیم Ùˆ زن Ùˆ بچه ها مثل کمبود Ù…Øبتیا دورم میگشتن، اما وقت اذون ØµØ¨Ø Ø§Ø² خواب بیدار شدم. اصلا شنیدن صدای اذون ... مخصوصا صدای اذون ØµØ¨Ø Ø´ÛŒØ±Ø§Ø² Ú©Ù‡ خیلی Ø´Ùا٠و در دل شب Ùˆ ÙˆØ§Ø¶Ø Ùˆ با یه نسیم خاصی میاد ... از Ù…Øله Ùˆ شهر Ùˆ وطن خودت یه چیز دیگه است ...
یه دوش Øسابی گرÙتم Ùˆ ...
دو رکعت نماز ØµØ¨Ø Ù…ÛŒØ®ÙˆØ§Ù†Ù… قربتا الی الله...
الله اکبر ... بسم الله الرØمن الرØیم ...
بعدشم ØªØ³Ø¨ÛŒØ Øضرت مادر ... Ùˆ به رسم معهود، همونجوری رو به قبله ... Ù‡Ùت بار ذکر «لا Øول Ùˆ لا قوه الا بالله العلی العظیم ...»
ذکرم Ú©Ù‡ تموم شد، رÙتم تو آشپزخونه Ùˆ رادیو معار٠روشن کردم ... دلم خیلی خیلی Ù„Ú© زده بود واسه درس اخلاقهایی Ú©Ù‡ از رادیو معارÙØŒ کله سØر پخش Ù…ÛŒmohamadrezahadadpour…خصوصا سبک Ùˆ صدا Ùˆ Ù†Ùس آیت الله مظاهری ...
کتری آب پر کردم ... یه کبریت زدم زیرش ... میخواستم یه صبØونه Øسابی با هم بخوریم... تا آب جوش بیاد، رÙتم تو هال ... پسرم از 4 سالگی عادتش دادیم Ú©Ù‡ تنها بخوابه ... همینجور Ú©Ù‡ داشتم با بوس بیدارش میکردم Ùˆ میخواستم به بهانه دسشویی بردنش، Ú©Ù… Ú©Ù… عادتش بدم به نماز ØµØ¨Ø ... دیدم خانمم هم بیدار شده Ùˆ داره نمازش میخونه!
پسرمو بیدار کردم ... بردمش دسشویی ... بعدش هم یه وضو کوچولو گرÙت Ùˆ ...
هنوز آب جوش نیومده بود ... شعلشو Ú©Ù… کرده بودم Ú©Ù‡ زود جوش نیاد ... رÙتم پیش خانمم ... داشت ذکر میگÙت ... Ú¯Ùتم: «قبول باشه! یه چیزی بپرسم ازت؟»
Ú¯Ùت: «نه ... بذار یه چیزی من ازت بپرسم!»
Ú¯Ùتم: «جانم؟!»
Ú¯Ùت: «تو چرا اینقدر Ú©Ù… میخوابی؟ الان هم رÙتی اداره، میره تا شب Ú©Ù‡ برگردی Ùˆ بشینی پای تلگرامت Ùˆ .... پس Ú©ÛŒ میخوابی؟ نگرانتم!»
کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
Ú¯Ùتم: «خودمم بعضی وقتا اØساس میکنم Ú©Ù… میارم ... از بس سوزش چشم Ùˆ سرگیجه میگیرم ... اما Ú†Ù‡ میشه کرد ... کسی Ú©Ù‡ وسط جنگ ... اینم تو تلگرام ... اینم وقتی نه میبینیش Ùˆ نه ترکشش را همون Ù„Øظه Øس میکنی، نمیگیری تخت بخوابی!»
یه Ú©Ù… نگام کرد ... این ینی باشه ... ینی تو خوبی ... بعدش Ú¯Ùت: « Ú†ÛŒ میخواستی بگی؟!»
Ú¯Ùتم: «آهان! میخواستم بگم ازم دلخور نباش لطÙا ... بالاخره هر کسی یه نقطه ضعÙایی داره ... خب منم عاشق کارمم ... والا نه اهل برناÙmohamadrezahadadpour
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت دوم»
نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.
خب وقتی بیسیم نداشته باشم، گوشی تلÙÙ† همراهم نباید خاموش یا روی سایلنت باشه. این یه اصله Ú©Ù‡ بتونیم 24 ساعت شبانه روز Ùˆ Ù‡Ùت روز Ù‡Ùته در خدمت باشیم.
گوشیم روشن بود Ú©Ù‡ تا ماشینم پارک کردم، یهو سه چهار تا پیام واسم اومد! از بین اون سه چهار تا، یکیش Ú©Ù‡ مال مخابرات بود را Ú†Ú© کردم ... دیدم 3 بار توسط یه شماره ثبت نشده واسم تماس گرÙتند! Ú¯Ùتم لابد اگر کارم دارن خودشون زنگ میزنن دیگه! الان واسه Ú©ÛŒ زنگ بزنم؟
هنوز لباسامو کامل درنیاورده بودیم Ú©Ù‡ گوشیم زنگ خورد ... اللهم صل علی Ù…Øمد Ùˆ آل Ù…Øمد Ùˆ عجل Ùرجهم ... اللهم صل علی Ù…Øمد Ùˆ آل Ù…Øمد Ùˆ عجل Ùرجهم ...
برداشتم ... عمار بود ... دستمو گذاشتم جلوی دهنم Ú©Ù‡ کسی صدامو نشنوه Ùˆ آروم بهش Ú¯Ùتم: «کجایی شادوماد؟ Ù…Ú¯Ù‡ کسی Ú©Ù‡ تجدید Ùراش کرد، میتونه به همین راØتی دل بکنه Ùˆ بشه Ø´ÛŒÙت شب؟! پاشو برو دور نامزد بازیت!»
Ú¯Ùت: «بیست سال پیش Ú©Ù‡ Øال داشتم Ùˆ درگیر عشق Ùˆ عاشقی با خدا بیامرز مادر مژگان بودم، Øتی شب عقدمون هم بعد از اینکه عاقد عقدمون را خوند، یه Ú©Ù… نشستیم Ùˆ شام Ùˆ شیریÙmohamadrezahadadpour¯Ù… Ùˆ بعدش با بچه ها رÙتم گشت! دیگه Øالا Ú©Ù‡ کرک Ùˆ پرم ریخته...»
با کنایه بهش Ú¯Ùتم: «بعله ... همون Ù„Øظه ای Ú©Ù‡ از ماموریت تازه برگشته بودم اداره Ùˆ گرÙتیم تو بغل Ùˆ ... Øالا کاری ندارما ... اما اونجوری Ú©Ù‡ تو منو تو بغلت Ùشار میدادی Ùˆ میبوسیدی ... Ù¾ÛŒ بردم Ú©Ù‡ یا امر بر شما مشتبه شده یا Ú©Ù‡ هنوز هم دود از کنده بلند میشه!»
عمار با صدای بلند چنان قهقهه ای زد Ú©Ù‡ تا Øالا چنین خنده ای ازش نشنیده بودم!
Ú¯Ùتم: «جانم! امر؟»
Ú¯Ùت: «یه نامه اومده Ú©Ù‡ لطÙا Ùردا ØµØ¨Ø ... اول وقت درخدمتتون باشیم!»
همینجور Ú©Ù‡ تو اطاق قدم میزدم رÙتم به طر٠آیینه ... یه نگاه تو آینه کردم ... یهو دیدم خانمم پشت سرمه ... یه Øالت (وای به Øالت اگÙmohamadrezahadadpour
بسمâروز_آخرروز_آخر
✠چه با اشتیاق کلید خورد
و چه دلتنگ تمام می‌شود
و این
آغاز و پایان همه‌ی دیدارهایی‌ست
که قلبمان برایش،
ثانیه شماری می‌کند..
🔸 یادت هست سØر اول
برایت نوشتم:
به سر رسید
داستان همه‌ی Ùاصله‌های
یازده ماه نداشتنت..
🔸 و امشب می‌نویسم:
به سر رسید
نوای دعاهای سØر
که با نجوای پیرمرد همسایه
عاشقانه‌ترین سمÙونی عالم را
رقم می‌زد.
â„ï¸ ÛŒØ§Ø¯Øª هست
همان شب اول
من به نام٠نامی٠تو
Ù…ÙØرÙÙ… شدم
و جرعه‌های لبیک را
از دستان تو سر کشیدم!
🃠یک ماه آن‌قدر از تو
نوازش گرÙتم،
که مست٠مست٠مستم کرده‌ای،
راستش من، عاشق شده‌ام..
⣠مگر بی‌تابی٠لØظه‌های وداع
نشانی٠یک دل عاشق نیست!؟
مگر اشک‌های گرم خداØاÙظی
نشانه‌ی یک رÙاقت دیرینه نیست!ØŸ
🌴 تو مرا نمک‌گیر کرده‌ای
ای رÙیق؛
درست همان شب‌ها
که سر بر پای تو
تقدیرات تمام سالم را
با روی سیاهم بالا گرÙتم
و تو نخوانده
امضایش کردی.
🌴 هmohamadrezahadadpour
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت اول»
«نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.»
معمولا بعد از هر ماموریتی، Øداقل سه روز مرخصی بهم میدن. Øالا جای Ú¯Ùتن نداره اما تا Øالا خیلی Ú©Ù… استÙاده کردم. ولی ماموریت اÙغانستان جوری بود Ú©Ù‡ خیلی Øساس بود Ùˆ به خاطر عدم شناخت دقیق اطلاعاتی خودم نسبت به اونجا Ùˆ اینکه Øتی خانمم هم نمیدونست کجا رÙتم Ùˆ میزان دسترسی بسیار Ù…Øدودی Ú©Ù‡ داشتم Ùˆ همه کارها روی کول Ùˆ گردن خودم بود Ùˆ Ù…Øتوای خود ماموریت Ú©Ù‡ از نوادر پرونده های برون مرزی ما Ù…Øسوب میشد، خیلی خسته شده بودم.
معمولا وقتی از خستگی Øر٠میزنم، منظورم اینه Ú©Ù‡ هم Ùکرم درد میکرد ... هم جسمم دوباره Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ø´Ø¯Ù‡ بود ... Ùˆ هم از نظر روØÛŒ نیاز به یه رÙرش Øسابی داشتم!
بخاطر همین با خانوم بچه ها قرار گذاشتیم Ú©Ù‡ یه شب شاهچراغ بریم ... یه شب بریم نماز آیت الله سید علی اصغر دستغیب ... یه شب خدمت آیت الله ایمانی باشیم (Ú©Ù‡ البته به خاطر وخامت Øال ایشون، ملاقات نمیدادند) Ùˆ اینکه شنبه بریم Øسینیه سیدالشهدا Ùˆ یه دل سیر استÙاده کنیم. Øتی قرار مشهد هم با دو سه تا از رÙقا گذاشتیم Ú©Ù‡ بخاطر مدرسه بچه ها مالونده شد Ùˆ رÙت!
بگذریم...
جلسه سید انجوی نژاد بودیم. بسیار صÙا کردیم.
جلسه تموم شد Ùˆ Øدودای ساعت 9ونیم بود Ú©Ù‡ واسه خانمم پیامک زدم Ú¯Ùتم بریم! خانمم هم بعد از مدت ها تونسته بود بیاد Ùˆ استÙاده کنه. از بابت این موضوع خیلی خوشØال بودم. چون متاهل ها میدونن Ú©Ù‡: بدترین تÙØ±ÛŒØ Ø¨Ø±Ø§ÛŒ یه مرد خانواده دوست اینه Ú©Ù‡ همه با همه کَسÙشون باشن Ùˆ اون با کسی نباشه!
سوار ماشین شدیم ... اون شب شام با من بود. پسرم طبق معمول اسم پیتزا آورد Ùˆ خانمم هم طبق معمول Ú¯Ùت من Ú©Ù‡ معمولا ØرÙÛŒ ندارم Ùˆ کلا هر Ú†ÛŒ پسرم بگه!
خب وقتی اینجوری میگه Ú©Ù‡ ØرÙÛŒ ندارم Ùˆ هر Ú†ÛŒ بقیه بخوان، ینی آره ... ینی پیتزا میخوام ... ینی خوبشم میخوام ... ینی رست بیÙØ´ هم میخوام ... ینی سیب زمینی سرخ کرده Ùˆ سس تند Ùˆ نوشابه مشکی Ùˆ یه ظر٠سالاد شیرازی هم جÙتش باشه وگرنه خودت میدونی! ... همین ... نظر خاصی ندارم ... اصلا کلا هر Ú†ÛŒ خودت Ùˆ پسرت خواستین من Ùˆ دخترم هم یه کوچولو همراهی میکنیم ...
رÙتیم در مغازه پیتزایی ... سÙارش دادم Ùˆ همونجا قدم میزدم... خانم صندوق داره اینقدر بد نگاه میکرد Ú©Ù‡ یه Ù„Øظه ÙÚ©mohamadrezahadadpour
سلام دوستان🌹
ان شاءالÙÚ©Ù_خیابون۲ را تقدیم میکنم.
📗📕📒📗📕📒📗📕📒📗📕📒
خوشبخت، کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد:
یا کتاب های خوب
یا دوستانی که اهل کتاب باشند.
«ویکتور هوگو»
Øwww.haddadpour.ir
ارادتمند: Øدادپور جهرمی🌹
خانه ات زيباست
نقش هايت همه سØرانگيز است
پرده هايت همه از جنس Øرير
خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست
جاي ماندن هم نيست
بايد از كوچه گذشmohamadrezahadadpour
زیباترین قسم سهراب سـپهری:
به Øباب نگران لب یک رود قسم، Ùˆ به کوتاهی آن Ù„Øظه شادی Ú©Ù‡ گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی Ú©Ù‡ Ùقط خاطره ای خواهدماند..
Ù„Øظه ها عریانند.
به تن Ù„Øظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش Ùmohamadrezahadadpour
یاد Ù…ÙØ§ØªÛŒØ Ù‚Ø¯ÛŒÙ…ÛŒ مسجد Ù…Øلمون اÙتادم Ú©Ù‡ همیشه بیس صÙØÙ‡ اولش نداشت😂
البته بلاتشبیه🙈
رییس دانشگاه Ùˆ اینقدر اهل رمان Ùˆ خلاق؟!â¤ï¸