Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی:
بسم الله الرØمن الرØیم
â›”ï¸ Ù…Ø³ØªÙ†Ø¯ داستانی ک٠خیابون(2) â›”ï¸
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت Ù‡Ùدهم»
نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.
وقتی از اطاق بازجویی اومدم بیرون، دیدم سعید و مجید کارشون را ول کرده بودن و داشتن از طریق مانیتور اطاق بغلی به من و اون پسره نگاه میکردند.
وقتی اومدم بیرون، بهم خسته نباشید Ú¯Ùتن Ùˆ سعید Ú¯Ùت: «پس چیزایی Ú©Ù‡ درباره شما شنیده بودیم درست بوده! خداییش بچه ها اغراق نکردن درباره شما!»
مجید Ú¯Ùت: «Øاج آقا این پسره Ú†ÛŒ میشه؟ به جرم خیانت Ù…Øکوم میشه؟!»
Ú¯Ùتم: «من سÙارششو میکنم Ùˆ تلاش میکنم براش زبون خیر بذارم اما باید وارد مراØÙ„ قانونیش Ùˆ صدور ØÚ©Ù… Ùˆ اینا بشه. قطعا بازرسی Ùˆ ØÙاظت وزارت دÙاع از این پسر نمیگذرن Ùˆ سر Ùˆ کارش به دادگاه نظام Ù…ÛŒÙته. با اینکه الان نظامی نیست. کلا مشکل Ùˆ آسیب های امنیتی Ùˆ اخلاقی Ùˆ Øتی شغلی نیروهای شرکتی Ú©Ù‡ از Ùیلتر قوی Ùˆ مشخصی رد نمیشن خیلی زیاده. تازه ما الان درباره نیروهای رسمی هم مشکل داریم Ú†Ù‡ برسه به این مادرمرده های بیچاره ها ! بگذریم. بچه ها یه کاری کنین! Ú©Ùˆ عمار؟»
رÙتیم سراØmohamadrezahadadpour
Ú¯Ùتم: «باید کلاس آمادگی Ùˆ Ùنون رزمی بچه های عمیات را شرکت کنین. میخوام از نظر بدنی هم درآمادگی باشین. نگین وقت Ùˆ Øوصلشو ندارین. بوی خوبی از این روزها نمیشنوم. میخوام آمادگیتون همه جانبه باشه. نمیخوام اگه درگیری پیش اومد، مثل دسمال کاغذی ولو بشین رو زمین.»
با کمال میل قبول کردند Ùˆ Øتی Ùکر کنم خوشØالم شدند.
نشستیم پای سیستم!
سعید با Ù„ØÙ† طنز شروع کرد Ùˆ Ú¯Ùت: «بسم الله الرØمن الرØیم. با سلام Ùˆ عرض خیر مقدم شما میهمانان گرامی Ùˆ درود بر روان پاکتون...»
Ú¯Ùتم: «چرا مثل مجریا Øر٠میزنی؟! اه اه ... اینقدر بدم میاد ... Ú©Ù… مونده بگه «به نام خداوند رنگین کمان!» زود باش پسر ... ظهر شد ... صد تا کار داریم!»
نرم اÙزاری باز کرد Ùˆ چند نکته از رصدهایی Ú©Ù‡ داشتن را Ú¯Ùتن:
ما Øدودا 50 تا کانال را بررسی کردیم Ùˆ با استÙاده از الگوریتم sww به این نتیجه رسیدیم Ú©Ù‡ در طول سه ماه اخیر، این پنجاه کانال مادر، خودشون سه چهار تا کانال مادر دیگه دارن. ینی اون سه چهار تا کانال، تولید Ù…Øتوا میکنن Ùˆ اون Øدودا پنجاه تا کانال، عضو یابی Ùˆ جمعیت اÙزایی را دنبال میکنند.
از این روش چند لایگی، چند نکته کلی ساده میشه ازش استخراج کرد:
1.این کانال ها در مجموع، Øدودا دو میلیون Ùˆ ششصد هزار Ù†Ùر عضو دارند Ú©Ù‡ ما دیشب تا ØµØ¨Ø Ùˆ با الک بررسی کردیم Ùˆ Ùهمیدیدم Ú©Ù‡ منهای اعضای Ùیک (اعضای غیر واقعی Ùˆ صرÙا آماری) Ùˆ منهای تکراری ها (اعضایی Ú©Ù‡ در بیش از یک کانال هم سو با اÙکارشان عضو هستند) چیزی Øدودا چهارصد Ùˆ سی هزار Ù†Ùر بیشتر نیستند.
Ú¯Ùتم: «نتونستین ردّ شجره ازش بگیرین؟!»
(ردّ شجره: عبارت است از ردگیری Ùˆ رصد اÙرادی Ú©Ù‡ مستقیم با ادمین ها در ارتباطند Ùˆ علاوه بر Ùضای اصلی کانال، در خصوصی از ادمین ها خط Ùکری Ùˆ عملی گرÙته Ùˆ Øتی ممکنه برای عملیات Ùˆ اجرا Ùˆ شرکت در تجمعات دعوت بشن Ùˆ اونا هم لبیک بگن Ùˆ وارد Ùاز عملیاتی با اونا بشوند.)
Ú¯Ùتند: «خب Øاجی وقتمون خیلی Ù…Øدود بود. اما دنبالشیم. چشم. اجازه بدید چند تا نامه بزنیم Ùˆ مجوزاتش بگیریم Ùˆ خودمون بیÙتیم دنبال ردّ شجره!»
2. گردانندگان آن به صورت ناشناس Ùعالیت Ù…ÛŒ کنند. هیچ کدومشون اسامیشون واقعی نیست Ùˆ Øتی اغلب کانال های گنده Ùˆ مادرشون، اصلا آیدی ادمین هم ندارند. ولی از کسانی Ú©Ù‡ قلم میزنن Ùˆ تولید Ù…Øتوا میکنند، میشه یه خط Ùˆ ربط دقیق تر به دست آورد اما پدیدآورندگان Ùˆ ادمین های اصلی اغلب با شماره های خارجی Ùˆ ماهواره ای کار میکنند!»
Ú¯Ùتم: «خب میشد
این لیست پاتوق کتابهای سرتاسر ایران به همراه شماره تلÙÙ† های آنهاست Ú©Ù‡ از اون مغازه ها میتونید آثار بنده را به صورت Øضوری تهیه کنید.
@Mohamadrezahadadpour
توجه لطÙا‼ï¸
مدتی بود که تعدادی از کتابها در سایت بنده، موجودی نداشتیم و از این بابت از مراجعه کنندگان عزیزم عذرخواهی میکنم.
گناهشناسی„نه…دلله برای شنبه Ù‡Ùته Ø¢Ûارسال_رایگان†ÛŒ Ùقط دو سه روز دیگه) کتابهایی Ú©Ù‡ نداشتیwww.haddadpour.ir
ان شاءالله Ù‡Ùته آینده، به Ù…Øض آماده شدن کتابها اعلام میکنم.🌹
💠لیست کتابها:
ک٠خیابون
Øجره پریا
همه نوکرها
تب مژگان
ØÛŒÙا
دÙترچه نیم سوخته
چرا شیعه هستم؟
چرا سنی نیستم؟
Ø´Ø±Ø Ø®Ø·Ø¨Ù‡ منا
ما قبل الشهاده ج۱و۲
۹. سلام وقتتون بخیر
پنج شنبه برای من نظاÙت Ú©Ù„ÛŒ خونه ست البته امروز نماز Øاجت روز پنج شنبه Ú©Ù‡ آیت الله بهجت رØمة‌الله‌علیه سÙارش کردن رو خوندم بعد ادامه کار عصر Ùˆ Ùردا مطالعه کتاب شما ( ما قبل الشهادت) البته عصر Ùردا به امید خدا ملاقات برادرم در کهریزک آخه معلول جسمیه بغیر از من کسی رو نداره
۱۰.سلام
اول Ùˆ اخر Ù‡Ùته برامن Ùرقی ندارن یکی اند Ùقط Ùرقش اینکه دلم میگره میخام برم بیرون از مادر پدرم هم دور هستم نمیتونم برم بهشون سر بزنم هزار تا کار هم دارم باید پایان نامه مم رو هر Ú†Ù‡ زودتر تمومش کنم با دو تا بچه شیطون کارای خونه مم مونده ولی میخام برم بیرون دلم گرÙته بنظرتون Ú†Ù‡ جوری برنامه ریزی کنم شما برنامه ریزی کنیین برام....
۱۱.سلام.
برنامه آخر Ù‡Ùته من😔
مثل تمام Ù‡Ùته ها. 😢درØالیکه دراز کشیدم Ùˆ گوشی توی دست راستمه Ùˆ دارم تلگرام Ùˆ Ú†Ú© میکنم گاهی برای تنوع گوشی مو با دست Ú†Ù¾ میگیرم Ú©Ù‡ زیاد خسته نشم😞
چکار کنم هیچ سرگرمی ندارم. یعنی دل و دماغ اش رو ندارم.
اصلا چرا خدا ما رو با مجرد موندن امتØان میکنه😫😫😫
۱۲.سلام
من Ú© هرچی پیام Ù…ÛŒÙرستم براتون نمیذارید تو کانال.اما منم دلم خواست از برنامه های اخر Ù‡Ùتم بگم
یک ساعت پیش از سر امتØان اومدم Ùˆ دیشب رو هم Ùقط دو ساعت خوابیدم Ùˆ الان ب شدت خوابم میاد موندم اذان بگن نماز بخونم بعد بخوابم
بعد شنبه دوباره یه امتØان سخت با Øجم زیاد دارم Ú© باید بشینم اونو بخونم
بعدش در Øین درس خوندن باید به Ùکر ضامن باشم برای وامی Ú© برای رهن خونه میخواییم بگیریم.
بعد از اون دوباره در Øین درس خوندن Ùˆ Ùکر کردن برای ضامن باید ب Ùکر اینکه خونه گیرمون میاد یانه هم باشم
در بین همه ÛŒ اونا باید به Ùکر اینکه ب خانوادم هم زنگ بزنم باشم.
خلاصه اینکه کاش ی روز ۷۲ ساعت بود
التماس دعا
۱۳.میخام ی دل سیر بخوابم .میدونم برنامه پر وبار وسنگینیه ولی مطمئنم من میتونم 😉
Û±Û´.برنامه ÛŒ آخر Ù‡Ùته ÛŒ من این بار با دÙعات پیش خیلی Ùرق میکنه...
دلم پر از غم Ùˆ دلشوره اس..Ùردا بچه ها رو میبرم شهربازی Ú©Ù‡ یه دل سیر بازی کنن Ùˆ شادی..چون شنبه قراره پسره Ú©ÙˆÚ†Ú©Ù… Ú©Ù‡5/5 سالشه بره اتاق عمل...یه عمل کوچولو..ولی اسمش عمله دیگه..Ú©Ù„ÛŒ ترس Ùˆ استرس..ðŸ˜ðŸ˜
از شما Ùˆ همه ÛŒ اعضای کانالتون التماس دعا دارم برای سلامتی پسرم Ùˆ برای بالا رÙتن صبر Ùˆ قرار Ùˆ تØمل من ...خیلی بهم ریختم😔😔
خدا همه ÛŒ بچه کوچولوهای نازنین Ùˆ معصوم رو Ø´Ùا بده
Û±Ûµ.آخر Ù‡Ùته ماهم این Ù‡Ùته در منزل پدر به سر میبرم. برای سلامتی پدرم دعاکنید. بیمارستان هستن. Ùˆ من از خونشون مواظبت میکنم.
البته لذتی داره خونه پدر. ولی نبودنشون هیچی نمیش
۱۶.سلام
من شنبه امتØان داروشناسی دارم با یه استاد Ùوق العـــــاده سختگیر Ùˆ البته باسواد ðŸ‘
Ú©Ù„ این دو روزو باید دارو بخونم تا Ùقط بتونم پاس شم 😢
برام دعا کنید ðŸ™
Û±Û·. Øاجی ما ماموریت سراوان داریم. دلم برای دخترم Ú©Ù‡ Ù‡Ùت روزش هست خیلی تنگ میشه. 😔 واسه مامانش بیشتر😔
Û±Û¸. سلام Øاج آقا
برنامه آخرهÙته من اينه Ú©Ù‡ از مادرم پرستاری کنم دیشب خورد زمین
پاش خیلی درد میکنه، به سختی راه ميره ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜
از دیشب همه استرس داریم
ان شاء الله همه مادرا Ùˆ پدرا سلامت باشن، برای مادر منم دعا کنید هرچه زودتر خوب بشه.ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜ðŸ˜
التماس دعا
🔷🔷 منتخب پیام های امروز:
۱. سلام
الØمدلله Ùعالیت زیاد هست گاهی واقعا زمان Ú©Ù… میاد من روزهای تعطیل بیشتر دوست دارم به مادرم برسم Ùˆ مطالعه مخصوصا به مطالبی Ú©Ù‡ علاقه دارم.
Øاج آقا من خیلی دوست دارم در مورد شهدا بنویسم Ùˆ بگم به نظر شما روی Ú†Ù‡ بخشی بهتره کار کرد Ùˆ اگر منبع درست هم معرÙÛŒ کنید Ú©Ù‡ لط٠کردین واگر نه توقعی نیست.
آیا نوشتن تمرین خاصی میخواد برای شروع چطور باید نوشت اگر راهنمایی کنید ممنون میشم
۲.باسلام
برنامه آخرهÙته ÛŒ ما میشع
همونطورکه خودتون Ú¯Ùتین
مطالعه و نوشتن
قرآن خوندن
تمرین واسه مسابقه
درس و تست و ورزش
وهمینطور امروز عصر سالگرد شهید ابوالÙضÙشهید_دیالمه¯ Øامد جوانی هستش Ùˆ کلا برنامه پره
باید بریم کمک و بعدم خود مراسم
التماس دعا
یاعلی
۳. سلام
بالاخره مامانم راضی شد یواشکی منو بÙرسته کلاس موسیقی. Ø¢Ú¯Ù‡ بابام Ùˆ داداشام بÙهمند منومیکشند. Ú¯Ùته پنجشنبه Ùˆ جمعه بیا تا تست کنه استعداد دارم یا نمدیریت_زمان„مدیریت_استعداد ها میلنگم
Û¶. Øاجی چرا مثل ماه رمضون، خوابیدن عبادت Ù…Øسوب نمیشه؟
نمیشه یه کاری کرد عبادت Ù…Øسوب بشه؟
کمبود خواب دارم خب! مصاØبه دکترا واسه دو Ù‡Ùته دیگه است Ùˆ من Ú©Ù„ÛŒ آرزو دارم اما خوابم میاد.
Û·. یا صاØب الزمان عج:
سلام استاد به یمن تلاشهای دشمن Ú©Ù„ÛŒ دیروز بخاطر Øجابم از مردم ناسزا شنیدمðŸ˜Ø§Ù…ا خیلی ØرÙهاشون قوت قلب بود ...Ùˆ Ùهمیدم ما چقدر Ú©Ù… کاری داریم مخصوصا در مطالعه Ùˆ نوشتن اما خیلی ضعیÙÙ… Øضوری هم خدمتتون رسیدم قرار بود Ùکری کنید کاش مجازی اموزش رو راه میانداختید Øداقل اینطوری بهتر از نبودش هست
راستی بیش از Û±Ûµ سری کامل از کتابهای شما رو گردش در وق٠کردم الان تو مساجد دارم اینکارو انØام میدم
راستی خیلی بهم Ú¯Ùتن داعشی☺ï¸
۸. سلام
Ú¯Ùتین از برنامه ریزی آخر Ù‡Ùته مون بگیم
من امروز عصر به دیدن پدرو مادرم میرمðŸ˜
یه غذای خوشمزه درست میکنم میبرم شام با اونا باشم
Ùردا هم میخوام درس بخونم چون شهریور امتØان دارم اونم پنج تا😢
برام دعا کنید
از پدرو مادرمم همینو میخوام Ú©Ù‡ برام دعا کنن موÙÙ‚ بشم
سلام علیکم
روزتون بخیر☺ï¸
امروز Ùˆ Ùردا Ú©Ù„ÛŒ برای خودم برنامه ریزی کردم Ùˆ امیدوارم طبق برنامه پیش برم Ùˆ بتونم کارهای خوبی انجام بدم Ú©Ù‡ در طول Ù‡Ùته نشده انجامشون بدم.
مخصوصا مطالعه!
اگه مطالعاتمون قطع یا Ú©Ù… بشه، تاریخ مصرÙمون تموم میشه Ùˆ Øسابی ضرر میکنیم.
یکیش هم نوشتن!
معتقدم Ú©Ù‡ Øتی صر٠خود نوشتن Øال آدمو خوب میکنه. Ú†Ù‡ برسه به اینکه مخاطب خاص خودشو داشته باشه Ùˆ یا قرار باشه از یه سری مسائل مهم پرده برداری کنه.
شما هم از برنامتون برای این دو روز آخر Ù‡Ùته بگید.
خوشØال میشم از تجاربتون استÙاده کنم.
ارادتمند: Øدادپور جهرمی🌹
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت شانزدهم»
Ú¯Ùتم: «عجب! پس اون مرده چی؟ اون چیکاره بود؟»
Ú¯Ùت: «دیگه مردی در کار نبود ... آهان ... رانندش میگی؟ نه ... اون کاره ای نبود ... من Ùقط با ترانه میبستم!»
Ú¯Ùتم: «چی شد؟ Ú†ÛŒ Ú¯Ùتی؟ Ú†ÛŒ شنیدی؟»
Ú¯Ùت: «اولش تعجب کردم Ú©Ù‡ دختر هست ... خیلی آرایش کرده بود Ùˆ وضعیت جلÙÛŒ داشت Ùˆ چهرش هم زیادی عملی بود ... من همش میترmohamadrezahadadpourÙ‡ آشنایی ما را اونجا با هم ببینه Ùˆ آبرو ریزی بشه! رÙتیم کاÙÛŒ شاپ اونجا Ùˆ نشستیم Ùˆ Øر٠زدیم.
Ú¯Ùت چند تا از اینا Ùˆ بقیه وسایلش میتونی برام جور کنی؟
Ú¯Ùتم من Ùقط همینا را دارم ...
Ú¯Ùت اگه بتونی دستمو بذاری تو دست اونی Ú©Ù‡ اینا را بهت داده، پول خودتم Ù…ØÙوظه!
Ú¯Ùتم خودم بلند کردم!
Ú¯Ùت مال کارخونه ............... هستی؟
Ú¯Ùتم تو با این چیزاش کاری نداشته باش!
✅دلنوشته های یک طلبه
@mohamadrezahadadpour
گوشیشو از شلوار تنگش به زور آورد بیرون Ùˆ Ú¯Ùت باشه! شماره کارتتو بهم بده تا همین جا برات کارت به کارت کنم!
Ú¯Ùتم شماره کارتم یادم نیست!
Ú¯Ùت پس پاشو بریم دم یه عابر بانک!
رÙتیم! ولی اون نیومد ... توی ماشین نشست! دو تا کارتشو بهم داد Ùˆ شماره رمز دوتاش بهم داد Ùˆ Ú¯Ùت برو هر Ú†ÛŒ میخوای بردار!
وقتی میخواستم از ماشین پیاده شم، Ú¯Ùت گوشیتو بهم میدی واسه یکی از دوستام یه اس بدم! گوشی خودم هنگ کرده!
منم دیگه زشت بود قبول نکنم ... گوشیمو بهش دادم...
من داشتم شاخ درمیاوردم اما چون خانم با کلاسی بود Ùˆ داشت جدی میگÙت، میخواستم زØمتش نشه ... پیاده شدم Ùˆ پولمو گرÙتم ... یه صد تومن هم اضاÙÙ‡ تر گرÙتم ... خودش Ú¯Ùته بود ...
بعدش که میخواستم برگردم تو ماشین، یه نگا به کارتها کردم ... اسم ترانه روش نبود ... اسم یکی دیگه روی اون کارتها بود ...
برگشتم تو ماشین! اینقدر با شخصیت بود Ú©Ù‡ Øتی ازم نپرسید چقدر کشیدی؟ منم چیزی Ù†Ú¯Ùتم!
دیدم داره گوشیمو واسم شارژ میکنه! Ú¯Ùتم من ØµØ¨Ø Ø´Ø§Ø±Ú˜Ø´ کرده بودم ... Ú¯Ùت باشه ... اشکال نداره ... پیامای من زیاد شد ...»
داشتم از این همه Øماقت Ùˆ سادگی این پسرهبالا میاوردم!
بهش Ú¯Ùتم: «کارتشو داد Ùˆ تو هم رÙتی تلکش کردی Ùˆ گوشی بهش دادی Ùˆ اونم پیامک زد Ùˆ بعدش هم شارژ کرد Ùˆ تو هم هیچی به هیچی؟! Ùقط نشسته بودی پیش یه Øوری Ùˆ از عطر تنش Ùˆ برجستگی بدنش لذتش میبردmohamadrezahadadpour
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت پانزدهم»
Ú¯Ùتم: «چقدر شد؟!»
Ú¯Ùت: «چی چقدر شد؟»
Ú¯Ùتم: «همونی Ú©Ù‡ بلند کردی دیگه!»
Ú¯Ùت: «بازار Ú©Ù‡ نداره این چیزا ... باید بدی برات آبش کنن!»
یه Ù„Øظه تکون خوردم ... Ú¯Ùتم: «مگه Ú†ÛŒ بلند کردی؟!»
Ú¯Ùت: «آقا خودتون Ú©Ù‡ میدونین! به پیر Ùˆ پیغمبر غلط کردم!»
Ú¯Ùتم: «میخوام خودت بگی!»
Ú¯Ùت: «یه Ù¾Ú© سوزن تبلک Ø³Ù„Ø§Ø Ù…ÛŒØ§mohamadrezahadadpour¨Ù„ند کردم!»
یا باالÙضل!!
این ینی این آدم در یکی از کارخونه های وابسته به وزارت دÙاع، قسمت تسلیØات، واØد مونتاژ کار میکرده! شاید هم کار نمیکرده اما نمیدونم اوضاع چطوری بوده Ú©Ù‡ دسترسی داشته Ùˆ Øتی میتونسته با همه دوربین ها Ùˆ Ùیلترها Ùˆ بازرسی ها Ùˆ ... یه Ù¾Ú© 22 تایی سوزن Øساس Ø³Ù„Ø§Ø Ø±Ø§ بلند کنه!
اصلا عرق کردم تا اینو شنیدم ... Ú¯Ùتم: «چه غلطی کردی؟!»
✅دلنوشته های یک طلبه
@mohamadrezahadadpour
با لکنت زبون Ú¯Ùت: «آقا به خدا غلط کردم ... پولش هر Ú†ÛŒ میشه میرم جور میکنم Ùˆ میدم!»
Ú¯Ùتم: «پولش بخوره تو سرت! Ù¾Ú© سوزن تبلک Ø³Ù„Ø§Ø Ú©Ø§Ù„ÛŒØ¨Ø± میان برد بلند کردی Ùˆ Ùکر کردی یه آبش روش؟!»
هیچی Ù†Ú¯Ùت! Ùقط شروع به گریه کرد!
Ú¯Ùتم: «به Ú©ÛŒ Ùروختی؟ با تو ام»
Ú¯Ùت: «گذاشتم تو یه گروه تلگرام Ùˆ یه Ù†Ùر پیدا شد Ùˆ ازم خرید!»
خونم بدتر جوش اومد! تلگرام؟ یه کی پیدا شد و خرید؟!
Ú¯Ùتم: «ببین! اگه بÙرستمت دادگاه نظام، کاری میکنم Ú©Ù‡ Øتی جنازتم به خانوادت ندن! Ú†Ù‡ برسه بخوای برگردی! روراست Ùˆ کامل Øر٠بزن ببینم Ú†ÛŒ میگی!» با داد Ú¯Ùتم: «گÙتم به Ú©ÛŒ Ùروختیش؟»
زبونش بند اومده بود ... به زور Ú¯Ùت: «به جون امام دروغ Ù†Ú¯Ùتم ... یکی تو تلگرام پیدا شد ... من چند تا Ú†ÛŒ داشتم Ú©Ù‡ میخواستم آبش کنم ... اینم کنار همونا آبش کردم!»
Ú¯Ùتم: «بقیه اون چیزا هم از کارخونه بلند کردی بودی؟»
Ú¯Ùت: «به قرآن نه! مال خودم بود. مال خودم بود ... یه اسلØÙ‡ بادی شکاری با مجوز داشتم Ùˆ یه آلبوم تیر ... Ùˆ با همین Ù¾Ú© سوزن تبلک ...»
Ú¯Ùتم: «مثلا اینا را با هم گذاشتی Ú©Ù‡ مثلا رد Ú¯Ù… Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ کسی Ø´Ú© نکنه؟! به Ú©ÛŒ Ùروختیش؟»
Ú¯Ùت: «یه کانالی هست Ú©Ù‡ جنس های اینجوری توش میذارن ... همه Ú†ÛŒ هست ... اما بیشتر وسایل شکاری میذارن برای Ùروختن!»
Ú¯Ùتم: «زود باش! خب؟»
Ú¯Ùت: «تا عکس وسایلمو برای ادمینش Ùرستادم، تو کانالش نذاشت ... Ú¯Ùت یکی سراغ دارم Ú©Ù‡ خوراکش ایناست ... Ùورا برات آبش میکنه ... Ú¯Ùت از این سوزنیا چند تا دیگه داری؟ پرسید بقیmohamadrezahadadpour
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت چهاردهم»
â›”ï¸Ù†Ù‚Ù„ Ùˆ انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.â›”ï¸
روی صندلی روبروی دیوار نشسته بود. اطاق Ú©Ù… نور Ùˆ سکوت Ù…Øض.
وقتی از توی پنجره مات دیدمش، به عمار Ú¯Ùتم: «عمار چرا آوردینش اینجا؟!»
عمار Ú¯Ùت: «با خودم Ú¯Ùتم الان همینو میگیا ... Øالا سخت نگیر ... Ùرصت هماهنگی واسه جای دیگه نداشتیم ...»
Ú¯Ùتم: «باشه اما اگه بیشتر شدند، سر این پرونده اصلا اینجا نیان.»
اینو Ú¯Ùتم Ùˆ رÙتم داخل!
سلام کردم و نشستم روی صندلیم.
اونم آروم Ú¯Ùت: «سلام»
Ú¯Ùتم: «صبØتون بخیر!»
با Øالت هول Ùˆ ناراØتی Ú¯Ùت: «آقا بخدا من کاری Ù†Ú©mohamadrezahadadpourما Ú©Ù‡ سلام میکنی Ùˆ اØترام میذاری Ùˆ اØوالپرسی میکنی، Øتما آدم اصل Ùˆ نسب داری هستی! آقا جان عزیزت Ú©Ù…Ú©Ù… Ú©Ù† خلاص بشم!»
Ú¯Ùتم: «مگه خدایی نکرده از وقتی بچه های ما اومدن سراغتون، بی اØترامی یا برخورد بدی دیدید؟!»
Ú¯Ùت: «خب نه! ولی به قرآن ... به جان شهیدت قسم من اهل هیچی نیستم ... با Øکومت هم خوبم ... وقتی کوچیک بودم کلاس قرآن هم میرÙتم ... یه سال هم میرÙتم بسیج ... با مادر خدا بیامرزم میرÙتم!»
Ú¯Ùتم: «با مادرت میرÙتی؟ ینی میرÙتی بسیج خواهران؟! یا مادرت باهات میومد بسیج برادران؟! Ú†ÛŒ داری میگی؟»
Ú¯Ùت: «وای ولم کنین تو را به خدا ... نه ... کوچیک بودم ... آقا به خدا من آدم بدی نیستم!»
✅دلنوشته های یک طلبه
@mohamadrezahadadpour
Ú¯Ùتم: «باشه بابا ... چیه همش قسم میخوری؟ Ù…Ú¯Ù‡ من Ú¯Ùتم آدم بدی هستی؟!»
Ú¯Ùت: «آقا پس چه؟ Ú†Ù‡ بکنم Ú©Ù‡ ولم کنین؟!»
Ú¯Ùتم: «ای بابا ... Ù…Ú¯Ù‡ داره بهت بد میگذره؟ اگه خودت باهامون راه بیایی Ùˆ همکاری کنی، همه Ú†ÛŒ Øله! ناهار برمیگردی پیش خانوادت!»
با همون ترس Ùˆ لرزش Ú¯Ùت: «باشه ... آقا قول بده کتکم نمیزنین!»
Ú¯Ùتم: «اگه بچه خوبی باشی، چرا باید کتک بخوری؟ خب Øالا اجازه میدی شروع کنیم؟»
Ú¯Ùت: «ها آقا ... بÙرما ... اصلا هر Ú†ÛŒ شما بگی!»
Ú¯Ùتم: «باشه ... بسم الله الرØمن الرØیم ... این Ú†Ù‡ کاری بود Ú©Ù‡ کردی؟!»
Ú¯Ùت: «کدوم کار آقا؟»
Ú¯Ùتم: «ببین ... از همین Øالا داری اذیت میکنیا ... Ù…Ú¯Ù‡ قرار نشد راه بیایی تا زmohamadrezahadadpour
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت سیزدهم»
Ùردا Ú©Ù‡ رÙتم اداره، همون اول صبØØŒ سراغ اون بنده خدا را گرÙتم.
عمار Ú¯Ùت: «بچه ها رÙتن در خونشون اما خونه نبوده ... یه Ú©Ù… گشتن Ùˆ Øدود ساعت Û± Ùˆ Û² نص٠شب پیداش کردن Ùˆ آوردنش.»
پرسیدم: «کجا بوده؟!»
Ú¯Ùت: «خونه یکی از دوستاش ...»
Ú¯Ùتم: «دوستش کیه؟!»
Ú¯Ùت: «هیچی ... آدم خاصی نیست ... یکی از خودش بدبختتر!»
Ú¯Ùتم: «عمار Ú©Ùˆ خلاصه وضعیتش؟»
نشونم داد: رضا ØŒ Û²Û¸ ساله، Ùرزند قنبرعلی، Ùوق دیپلم برق، سه ماهه نامزدی با دختر همسایه، سه سال سابقه کار در معدن، دو سال سابقه کار در ÛŒÚmohamadrezahadadpourنایع دولتی، بخاطر تعدیل نیرو Ùعلا بیکار...
Ú¯Ùتم: «طبعش چیه؟!»
Ú¯Ùت: «سودا»
Ú¯Ùتم: «پرینت Øسابش!»
Ú¯Ùت: «لازمه بنظرت؟!»
Ú¯Ùتم: «عمار جان! از تو بعیده ... این بابا یه پیامک را به Øدودا Û·Û·Û° Ù†Ùر ارسال کرده ... اگر هر پیامی هم Û±Û° تومان باشه Ùˆ Øجم پیامش هم سه تا Ù…Øسوب بشه بخاطر یه Ú©Ù… طولانی بودن، میشه Øدودا Û²Û° یا Û²Ûµ هزار تومان لااقل خرج کرده!
واسه کسی تو این بی پولی و بیکاری ... چنین خرجی ... با اینکه نوشتین وضعیت مطلوبی از نظر وضع و زندگی ندارن ....
عمار پرینتشو بگیر نذار اول صبØÛŒ اعصاب دوتامون خورد کنم!»
✅دلنوشته های یک طلبه
@mohamadrezahadadpour
عمار رÙت دنبال پرینت Ùˆ منم رÙتم سراغ سعید Ùˆ مجید!
سعید و مجید روی کلیدواژه ها کار کرده بودند!
گزارش دادن Ùˆ Ú¯Ùتن: «اگر از عبارات توهین آمیز به آقا Ùˆ ارکان نظام رد بشیم، چهار تا چیز خیلی تو این رصدها به چشم میزنه:
اول اینکه ادبیات اکثر مطالب کانالها در راستای تØریک مردم، خیلی بهم نزدیکه اما واØد نیست!»
Ú¯Ùتم: «خب ممکنه دÙتر Ùˆ پاتوقشون پیش Ùˆ نزدیک به هم باشه Ùˆ یا یه جا Ùˆ یه روش آموزش دیدن!»
Ú¯Ùتن: «دوم اینکه آنالیز Ùیلم هایی Ú©Ù‡ در کانالشون دارن پخش میکنن Ùˆ میگن ناجا داره به مردم Øمله میکنه، نشون میده Ú©Ù‡ همش از دو سه تا درگیری هست Ú©Ù‡ از زوایای مختلÙØŒ Øداقل از ده تا زاویه Ùیلم گرÙته شده Ùˆ کاmohamadrezahadadpour
ارشون برای جلب اعتماد مردم خیلی باØاله Ùˆ جالبه Ú©Ù‡ میگن: تلگرام هواپیمای سÙید امنیت در آسمان آبی آرامش یا قلعه دیجیتال آلمانی در خدمت کنگره جهانی یهود!»
خانمم گاهی ØرÙایی میزنه Ú©Ù‡ دوس دارم با آب طلا بنویسم!
در اومد Ùˆ Ú¯Ùت: «کÙلّا وقتی یه ریگی تو Ú©ÙØ´ کسی باشه، شعاراش از همه باØالتر میشه! مثل همین موشک آبی تلگرام Ú©Ù‡ اÙmohamadrezahadadpour
Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی:
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.
«قسمت دوازدهم»
وقتی از اطاقش اومدم بیرون، با خودم Ú¯Ùتم الان بÙرستم دنبال اون یارو Ùˆ همین امشب ازش بازجویی کنم یا بذارم Ùردا؟!
نظر عمار این بود Ú©Ù‡ بذار امشب بریم بیاریمش Ùˆ یه شب درخدمتش باشیم تا بدونه کجاست Ùˆ باهاش شوخی نداریم! بعد Ùردا ØµØ¨Ø Ø§Ø²Ø´ بازجویی کنیم!
نظر خوبی بود ولی Ú¯Ùتم: «دوس ندارم اذیت بشه ها ... ولی راهش همینه... هواش داشته باش ... بسم الله ...»
از اداره رÙتم بیرون...
نون خریدم Ùˆ رÙتم خونه...
اون شب ها Ùˆ روزها باید Û²Û´ ساعته رصد Ù…ÛŒ کردیم Ùˆ همه Ùضای مجازی علی الخصوص تلگرام را میپاییدیم. تیم ما Ùقط روی این موضوع کار نمیکرد. بلکه تیم های مختلÙÛŒ بودند Ú©Ù‡ کار میکردند Ùˆ ما هم دنبال طعمه بومی خودمون میگشتیم.
خب من میدونم که خانم منم مثل همه خاmohamadrezahadadpour
خانمم Ú¯Ùت: «باشه. کمتر مزاØمت میشم.»
Ú¯Ùتم: «اینو Ù†Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ اینجوری بگی!»
Ú¯Ùت: «Øر٠بدی Ú©Ù‡ نزدم. چایی میخوری؟»
هیچی Ù†Ú¯Ùتم Ùˆ Ùقط نگاش کردم. اونم نگام کرد.
رÙت چایی آورد Ùˆ نشست پایین مبل Ùˆ همینطور Ú©Ù‡ داشت چایی میریخت Ú¯Ùت: «راستی یه Ú©Ù… از تلگرام برام بگو!»
Ú¯Ùتم: «اینکه تا اسم Ùضای مجازی میاد، Ùورا ملت اسم «تلگرام» میاره، خودش پیام خاصی داره!»
از روی مبل نشستم پایین Ùˆ گوشیمو آوردم Ùˆ چند تا نکته براش Ú¯Ùتم. اون نکات را اینجا هم خلاصه میگم چون متاسÙانه میدونم Ú©Ù‡ خیلیا از جنبه امنیتی بهش نگاه نکردن!
Ú¯Ùتم: «ببین! برخلا٠تصورات رایج در مورد این شبکه پیام رسان Ú©Ù‡ توسط یک «جوان روس» راه اندازی شده باید بگم Ú©Ù‡ تلگرام متعلق به شرکت «قلعه دیجیتال» ثبت «آلمان» Ùˆ مستقر در «برلین» بوده Ùˆ جالبتر اینجاست Ú©Ù‡ علیرغم وجود بسترهای مناسب اینترنت در کشور آلمان، سرور نرم اÙزار تلگرام در لندن Ùˆ آنهم بر روی یک سرور دولتی کشور «انگلیس» قرار داد!»
خانمم Ùورا با تعجب Ú¯Ùت: «بازم انگلیس؟!»
Ú¯Ùتم: «آره! هنوز برای همه این سوال به قوت خودش باقیه Ú©Ù‡ چرا در لندن؟! Ùˆ چرا متصل به سرورهای دولتی لندن؟! Ùˆ از همش بدتر؛ چرا Øتی کارشناسان سایبر، هیچی از این رابطه پنهانی نمیگن؟!»
Ú¯Ùت: «خب این چیزا را شماها میدونین! بقیه Ú©Ù‡ کارشون این چیزا نیست Ú©Ù‡ بخوان از مسائل پشت پرده کش٠راز بکنن Ùˆ صØبت بکنن! یه سرچ میکنن اینترنت Ùˆ میان میگن دیگه!»
Ú¯Ùتم: «درسته اما اون چیزی Ú©Ù‡ بیشتر شاخکای ما امنیتیا را Øساستر میکنه اینه Ú©Ù‡ شرکت قلعه دیجیتال، دÙتر دوم خود را در «آمریکا» Ùˆ در «منطقه ببوÙالو» شهر «نیویورک» به راه انداخته Ùˆ Ùعالترین دÙتر پوششیش در شهر «هرتزلیای رژیم صهیونیستی» با نام «ریتز کارلتون» Ùعال کرده!»
خانمم پرسید: «مادرخرج این دم و دستگاه کیه؟!»
خندم گرÙت Ùˆ همینطور Ú©Ù‡ داشتم دنبال یه مطلب از گوشیم میگشتم Ú¯Ùتم: «اولین باری هست Ú©Ù‡ اØساس میکنم یه Ù†Ùر داره ازم بازجویی میکنه! وای چقدر مثل خودم سوال پرسیدی!»
اونم خندید...
مطلبو پیدا کردم و خوندم براش:
«مایکل میری لاشویلی Ú©Ù‡ بزرگترین سرمایه گذار تلگرام هست، در طول این سال‌ها خود را تا Øدی در بین مقامات رژیم صهیونیستی در دنیا موثر نشان داده است Ú©Ù‡ نتانیاهو او را اینگونه خطاب کرده است: من بارها در جلسه وزیران Ùˆ مسئولین کشور بیان کرده ام آقای لاشویلی سرمایه بزرگی برای امنیت اسرائیل است Ùˆ ما شکرگذار!! این سرمایه هستیم، آقای لاشویلی از برادر به من نزدیکتر است!!ا Ùˆ در همه ÛŒ مسایل مرتبط با امنیت اسرائیل از اینترنت Ùˆ Ùضای مجازی تا Ú©Ù…Ú© به ارتش قهرمان ما Ùˆ پلیس شهری یک الگو در میان یهودیان ساکن در اسرائیل است!!! من امروز شخصاً به Øضور شما رسیدم Ú©Ù‡ قدردانی خود را از همه زØمات این برادر نزدیک Ùˆ مهربان بیان کنم!»
به خانمم Ú©Ù‡ بنده خدا خندش قطع شده بود Ùˆ متعجبانه نگام میکرد، Ú¯Ùتم: «شع
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت یازدهم»
تقریبا داشت شب میشد Ùˆ دیگه میخواستیم بریم خونه Ùˆ استراØت کنم Ú©Ù‡ یه یادداشت کاری (نه گزارش) برای مقام ماÙوقم نوشتم. چون قرار بود Ú©Ù… Ú©Ù… ارائه بدم Ùˆ در جریان باشه تا وقت تصمیم گیری راØتتر بتونیم به تÙاهم برسیم.
نوشتم:
«سلام. خدا قوت
هنوز ریل اصلی پیدا نکردیم ولی همه قطارها به یه مقصد میره ... Øداقلش اینه Ú©Ù‡ تا Øالا Ùقط یه مقصد کش٠شده Ùˆ مطمئنیم ... اون مقصد از دسترس ما خارجه Ùˆ نمیتونیم براش کمین Ùˆ مرصاد بچینیم.
ما هنوز به مرØله تشخیص اصلی نرسیدیم. بنظرم باید صبر کرد Ùˆ اصلا نمیشه بی گدار به آب زد. مثل مادری Ú©Ù‡ هنوز باید بی تابی بچش را تØمل کنه Ùˆ صبر کنه تا بیmohamadrezahadadpourهمه بچش Ú†Ù‡ مشکلی داره Ùˆ دوس نداره از همون اول Ùˆ نادانسته، بچش را ببنده به باد انواع قرص Ùˆ داروها.
ارادتمند: Ù…Øمد »
اینو با کد خبری خودم ارسال کردم اما سیستممو خاموش نکردم.
داشتم وسایلمو جمع و جور میکردم که دیدم این جواب را برام ارسال کرد:
«سلام. تشکر. شما هم خسته نباشید.
لطÙا پاشو بیا بالا Ú©Ù‡ کارت دارم.»
Ù„Øظه ای Ú©Ù‡ میخواستم برم بالا خانمم زنگ زد. بعد از سلام Ùˆ اØوالرسی، Ú¯Ùتم: «خانمی داشتم میومدم Ú©Ù‡ Ú¯Ùتن برم بالا Ùˆ یه چند Ù„Øظه صØبت کنیم Ùˆ بعدش بیام. راستی چیزی از تو راه نمیخوای؟»
خانمم Ú¯Ùت: «نه ... Ùقط Ú¯Ùتم دیر کردی Ùˆ میخواستم ببینم Ú©ÛŒ میایی؟ راستی یه Ú©Ù… نون بخری بد نیست ... اگر هم خودت خواستی، عرق بیدمشک...»
✅ کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
Ú¯Ùتم چشم Ùˆ خداÙظی کردیم.
رÙتم بالا... نشستیم Ùˆ شروع به صØبت کردیم.
Ú¯Ùت: «از مشهد بوی خوبی به مشام نمیاد. پیامها Ùˆ تØرکات خاصی گزارش شده!»
Ú¯Ùmohamadrezahadadpour
Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی:
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت دهم»
همینطوری Ú©Ù‡ من داشتم با مجید Øر٠میزدم، سعید پاشد Ùˆ رÙت سراغ نرم اÙزاراش Ùˆ مشغول شد ...
از گوشه چشمم Øواسم بهش بود... دیدم عینکشو زد Ùˆ شروع به وارد کردن واژگان Ùˆ Ù…Øاسبه تقریبی Ùراوانی Ùˆ... کرد.
به مجید Ú¯Ùتم: «ببین داداش! ما الان چیزی Øدود 90 تا گروه Ùعال Ùکری با انگیزه سیاسی در ایران داریم ...»
انگشتشو آورد بالا Ùˆ به نشان اجازه Ú¯Ùت: «جسارتا این آمار به روز نیست!»
Ú¯Ùتم: «پس چند تا؟»
Ú¯Ùت: «93 تا ... البته ثبت Ùˆ ضبط شده هاش این تعدادن ... دیگه شما Ú©Ù‡ ماشالله اوستای کاری ... ینی چند Ù†Ùری Ú©Ù‡ جدیدا دستگیر شدن ... Øدودا سه چهار ماه اخیر ... اعتراÙاتاشون Ø´Ú©Ù„ بقیه نبود Ùˆ بو بردن Ú©Ù‡ گروه های جدیدتری هم وارد میدان شدن ...»
Ú¯Ùتم: «ببین مجید جان! من دقیقا همینا را میخوام ... میخوام Ú©Ù‡ تا وقتی با من کار میکنی ... Ùˆ اصلا تا همیشه خدمتت ... مطالعاتت Ùˆ تØقیقاتت را رها Ù†Ú©Ù†ÛŒ ... نگا به من Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ یه سر هستم Ùˆ هزار سودا ... توmohamadrezahadadpour
دیدم ... بسیار اسÙبار بود ...
صÙØÙ‡ اولش آمار از شرکت ها Ùˆ کارخانه ها وجاهایی بود Ú©Ù‡ با کمبود نقدینگی Ùˆ عدم Øمایت Ùˆ ... مواجه شده بودن Ùˆ هر Ù„Øظه مشکلاتشون در Øال اÙزایش بود...
صÙØÙ‡ دومش هم اسامی همون شرکت ها Ùˆ کارخانه ها Ùˆ اماکن صÙØÙ‡ قبل بود اما ... خلاصه وضعیتی از اعتراضات Ùˆ نارضایتی های مردمی Ùˆ بعلاوه آمار تجمعات اون اماکن هم به پیوست داشت...
صØبت کردن درباره آمار دقیقش از مسائل طبقه بندی هست Ú©Ù‡ نمیشه اینجا ÙˆØ§Ø¶Ø Ú¯Ùت Ùˆ دربارش Øر٠زد اما همین بس Ú©Ù‡ بدونید وضعیت از اون چیزی Ú©Ù‡ اعلام میشد خیلی دردناکتر بود.
به ذهنم رسید برای اینکه چشم انداز بهتری نسبت به اوضاع Ùˆ اØوال پیش رو داشته باشم، با یکی از بچه های کارشناسمون در زمینه «امنیت اقتصادی» صØبت کنم. (رشته امنیت اقتصادی از زیرمجموعه های کنکور ریاضی در انتخاب رشته کنکور سراسری است. طبق دÙترچه انتخاب رشته کنکور سراسری ØŒ پذیرش در رشته امنیت اقتصادی در دانشگاه های دولتی روزانه صورت Ù…ÛŒ گیرد. رشته ÛŒ امنیت اقتصادی یک از رشته های ارائه شده توسط دانشکده اطلاعات Ú©Ù‡ وابسته به وزارت اطلاعات است ØŒ Ù…ÛŒ باشد . دانشجویان از میان آقایان واجد شرایط انتخاب Ù…ÛŒ شوند Ùˆ پس از پایان دوره تØصیلی کارشناسی ØŒ در صورت اØراز صلاØیت علمی Ùˆ گزینشی ØŒ به استخدام وزارت اطلاعات در خواهند آمد. )
نکات خوبی Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯ اما چون Ùرصتمون Ù…Øدوده Ùˆ نمیخوام صÙØÙ‡ Ù¾Ùرکن بنویسم، Ùقط به یک نکته اش اشاره میکنم Ùˆ رد میشم. میگÙت:
پولدار شدن یک Ùرد نباید موجب ضرر به جامعه یا دولت شود. اگر قراره به رÙاه برسیم، همه باید به Øداقلی از رÙاه برسیم Ùˆ این مساله نباید موجب ضرر رساندن به دیگران شود.
Ùˆ یا مثلا کسی Ú©Ù‡ یک کیلو هروئین یا شیشه را از پاکستان وارد Ù…ÛŒ کنه Ùˆ به Ùروش Ù…ÛŒ رسونه، به درآمد Ù…ÛŒ رسه Ùˆ اØتمالا در کوتاه مدت مرÙÙ‡ میشه. اما وقتی رÙاه یک Ùرد یا یک خانواده، به قیمت تباهی صدها خانواده منتهی میشه، تضاد اتÙاق Ù…ÛŒ اÙتد Ùˆ این تضاد، به تنش Ùˆ ناامنی منجر میشه.
پس Ù…ÛŒ توان Ú¯Ùت اگرچه توسعه Ùˆ رشد اقتصادی به طور Ú©Ù„ÛŒ با امنیت ارتباط دارند، اما تنها توسعه ای باعث تØکیم امنیت Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ سود٠یک طرÙØŒ به زیان طر٠دیگر نباشد Ùˆ به عبارتی معادله برد - برد Øاکم شود.
به نظر Ù…ÛŒ رسد یکی از مشکلات کنونی جامعه ما این است Ú©Ù‡ Ø·ÛŒ برخی ادوار، توسعه اقتصادی متوازن صورت نگرÙته Ùˆ Ùاصله طبقاتی شدیدی ایجاد شده Ùˆ در بØØ« خصوصی سازی، اجرای اصل 44 قانون اساسی، واردات کالا با ارز مبادله ای Ùˆ... توسعه اقتصادی به Ù†Ùع عده ای خاص Ùˆ به ضرر اکثریت انجام شده.
خب دیگه خودتون Øسابش کنین Ú©Ù‡ این ضرر 96 درصدی Ùˆ سود چهار درصدی، چقدر میتونه منجر به ای
Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی:
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت نهم»
دو سه روزی گذشت ... بچه ها به کار سوار شده بودن Ú©Ù‡ تصمیم گرÙتیم متمرکز کار کنیم... البته من نقش خاصی در این باره نداشتم Ùˆ با امکاناتی Ú©Ù‡ داشتیم میتونستیم Øتی کلا غیر متمرکز باشیم ...
عمار اومد اطاقم Ùˆ بهم Ú¯Ùت: «سعید Ùˆ مجید میگن ما میخوایم با Ù…Øمد کار کنیم Ùˆ دوس داریم نزدیکش باشیم ... اگر Ùایل ها را همین جا تعری٠کنیم Ùˆ با هم باشیم ایرادی داره؟!»
Ú¯Ùتم: «اونا Ù…Øبت دارن اما دوس ندارم خیلی تو چشم باشیم ... دوس دارم Øضور Ùیریکیمون در کنار هم را به Øداقل برسونیم تا Øساسیت کمتری ایجاد بشه ...»
عمار Ú¯Ùت: «درسته ... اما بچه ها دوس دارن با خودت مستقیم Ùˆ چهره به چهره کار کنن ... اگه ØµÙ„Ø§Ø Ù…ÛŒØ¯ÙˆÙ†ÛŒ بگم بمونن... خوشØالشون Ú©Ù†!»
Ú¯Ùتم: «باشه ... شاید خیر باشه Ú©Ù‡ پیش خودم باشن...» Ú©Ù‡ البته هم خیر بود Ùˆ هم شر! Øالا خودتون میخونین Ùˆ Ù…ÛŒÙهمین چرا؟
عمار هم خوشØال رÙت بیرون Ùˆ قرار شد بیان پیش خودمون!
خب...
اولین جلسه را گرÙتیم Ùˆ قرار شد یه Ú©Ù… عملیاتی تر وارد پروژه بشیم ... از اینکه تا آخر این مستند داستانی نمیتونم دقیقا از پروژه Ù¾mohamadrezahadadpour
Ø·Ø±Ø Ø±Ø§ ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù…: «ببینین رÙقا ... ما سه تا کار عمده را Ùقط در 48 ساعت اولیه باید انجام بدیم تا بتونیم خودمونو پیدا کنیم ... اگه نشه، نمیتونیم از سر خط ها Ùˆ سر پنجه ها عبور کنیم ...
âœ”ï¸ Ø§ÙˆÙ† سه تا کار اینه:
اول) کثرت یابی واژگان
دوم) تشخیص خط و ربط ها
سوم) کش٠موقعیت مکانی Ùˆ زمانی اÙراد
خب ... آقا سعید تو باید واژه یابی کنی و کثرت و مقادیرش را واسمون ارزیابی کنی ...
آقا مجید شما هم خط و ربطش بین کانال ها و سوپرگروه های ضد انقلاب را بررسی کن ...
عمار هم شماره Ùˆ موقعیت Ùˆ Ø´Ø±Ø Øال اÙراد ...
تا اینجاش سوالی نیست؟»
یه نگاه به هم کردن Ùˆ Ú¯Ùتن: «نه ... بسم الله ...»
Ú¯Ùتم: «سعید جان! تا امشب روی این واژگان کار Ú©Ù†. البته ÙˆØÛŒ Ù…Ùنزل نیست Ùˆ میتونی اگه سر راهت به واژه مهمی Ù¾ÛŒ بردی، درج دستور Ú©Ù†ÛŒ:
تهدید – سندیکال – صن٠– صنÙÛŒ – شورش – اغتشاش – اعتراض – معترض - خیابان – خیابون – Ú©ÙˆÚ†Ù‡ - تجمع – مال باخته – ری استارت – آتش – سوزاندن – توØØ´ – مسجد – Øسینیه – نظامی – سپاه - پاسدار – سپاهی – آخوند – رهبر – مقام رهبری – مقام عظمی - سید علی – انتصابی – قاچاق – قاچاقچی – مال مردم – ØÙ‚ الناس – منقلی - بیت المال – دوره – شعار – ایران – انقلاب – نظام – نظام آخوندی – مشت – مشت گره کرده – لاریجانی – لاریجانی ها – Ù…Øمود – اØمدی نژاد - روØانی – Øسن روØانی – کلید – Ù‚ÙÙ„ – Ù‚ÙÙ„ Ùˆ کلید – اصلاØات – خاتمی – سید Ù…Øمد – رهبر اصلاØات – Ùˆ ...» Øدود 100 تا کلمه!
سعید Ú©Ù‡ داشت نگاه به لیست میکرد، ØرÙÛŒ زد Ú©Ù‡ خیلی خوشم اومد ... مشخص بود این کاره است ... Ú¯Ùت: «قربان! به نظرم با توجه به شرایط کنونی، Øالا اگر درست Ùهمده باشم، Øدود Ù‡Ùت یا هشت تاش Ùراوانی بیشتری داشته باشه! درسته؟»
Ú¯Ùتم: «درسته ... روش کار Ú©Ù†!»
Ú¯Ùت: «اگه قرار باشه این کار را من انجام بدم Ùˆ از نرم اÙزارها Ùˆ موتورهای خودمون استÙاده نکنم، ینی کار دستی انجام بدم، بنظرم نمیشه غلبه Ùˆ کثرت همش درآورد! اجازه بدید با آقا مجید از کار کانالها Ùˆ کدهای داخلیشون شروع کنیم!»
Ú¯Ùتم: «نظر خودمم همینه! میخواستم اگه متوجه این مسئله نشدی، اینقدر بهت Ù†Ú¯Ù… تا بالاخره خودت خسته بشی Ùˆ یاد بگیری! اما لطÙا انقباضی عمل نکنید. قرار نیست در این مراØÙ„ØŒ کسی دستگیر بشه Ùˆ کانالی تعطیل بشه! اتÙاقا ما به ادامه Øیات Ùˆ Ùعالیت اونا تا Øدی نیاز داریم.»
عمار Ú¯Ùت: «بالاخره میدونیم Ú©Ù‡ Øت
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت هشتم»
Ùرداش اون دو بزرگوار، ینی سعید Ùˆ مجید Øوالی ساعت 8 ØµØ¨Ø Ø®ÙˆØ¯Ø´ÙˆÙ†Ùˆ به دÙترم معرÙÛŒ کردند. بچه های سر Øال Ùˆ مومن Ùˆ انقلابی. هردوشون متاهل Ùˆ زن وبچه دار. جالبه Ú©Ù‡ هردوشون یه Ú©Ù… درونگرا Ùˆ مرموز. البته این خصلت اکثر بچه های Ø¢ÛŒ تی هست Ùˆ چندان اهل اونجوری به جوش بودن مثل من Ùˆ عمار نیستن. اما خب ... خوبن!
نشستیم و تقسیم کار کردیم:
Ú¯Ùتم: «72 ساعت Ù‡Ùته مال من باشین Ùˆ همین جا کار کنین ... بقیشو میتونید برید شهرتون Ùˆ از اونجا هماهنگ میکنیم... Ùقط لطÙا همیشه در دسترس... Øتی موقع خواب ... هیچ وقت هم Ø¢Ùلاین نمیشید ... دسترسیتون هم به شبکه نامØدوده ... پس خیلی مراقب ملاØظات امنیتی باشین ...»
البته این برنامه ریزی های اولیه معمولا در روند کار تغییر میکنه Ùˆ یهو میبینی چیزی میشه Ú©Ù‡ Øتی پیش بینیش هم نمیکردی. اما Ú©Ù„Ømohamadrezahadadpourاولیه ما همین چیزی بود Ú©Ù‡ Ú¯Ùتم.
بنده خداها Ùقط Ú¯Ùتند: «چشم!»
Ú¯Ùتم: «Øالا ØªØ´Ø±ÛŒØ Ù…Ø§Ù…ÙˆØ±ÛŒØª: آقا سعید شما لطÙا Ùقط کارای ÙÙ†ÛŒ Ùˆ رهگیری کدها Ùˆ آیدی هایی Ú©Ù‡ باهاشون کار داریم ... کلیه امور مربوط به آنالیز Ùˆ دسته بندی Ùˆ گزارشش با شما ...
آقا مجید هم لطÙا تجمیع Ùˆ دسته بندی Ùˆ آنالیز Ùرقه ای Ùˆ جناØÛŒ سرورها Ùˆ کانال ها Ùˆ گروه Ùˆ سوپرگروه ها ... لطÙا با دقت ...»
مجید Ú©Ù‡ خیلی تعجب کرده بود Ú¯Ùت: «قربان! جسارتا اینا همش با من٠تک Ùˆ تنها؟! یا قراره یه تیم پنجاه Ù†Ùره هم باهام باشن؟!»
Ú¯Ùتم: «الان کسی از یه تیم 50 Ù†Ùره Øر٠زد؟!»
با Ù„ØÙ† شوخی Ú¯Ùت: «جسارت نباشه قربان ... اما نکنه کسی از بت من بودن من ØرÙÛŒ زده!»
خب راست میگÙت بنده خدا ... بچه ها زدن زیر خنده ... اما من نخندیدم Ùˆ Ùقط نگاش کردم ... Ú¯Ùتم: «خب وقتی به یه Ù†Ùر، این همه Øجم کار میدم، از دو Øال خارج نیست دیگه!»
✅ کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
مجید هم یه Ú©Ù… خودشو جمع Ùˆ جورتر کرد Ùˆ Ú¯Ùت: «بله ... ببخشید ... قصدم دخالت Ùˆ جسارت نبود ... آره از دو Øال خارج نیست: یا اصلا با کار Ùˆ تخصص بنده آشنا نیستین Ú©Ù‡ این خیلی بعیده! یا قراره مبسوط الید عمل کنم Ùˆ میتونم تیم چینی کنم!»
Ú¯Ùتم: «آ باریک الله! پس Øواسم هست Ú©Ù‡ کسی روی چارتا استخون Ùˆ یه روکش Ùˆ سرجمعش 70 â€mohamadrezahadadpour
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت Ù‡Ùتم»
نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.
از عصر همون روز، ذهنمو متمرکز کردم روی چیدن تیم Ùˆ انتخاب بچه ها. خب با توجه به ماموریتی Ú©Ù‡ داشتیم، نمیتونستم دست بذارم رو بچه های عملیاتی! بین خودمون باشه اما من روØیم با بچه های عملیاتی بیشتر جÙت Ùˆ جوره. با هم انواع Ùˆ اقسام شوخی ها داریم ... جونشون هم ک٠دستشونه واسه انقلاب ... یه لات بازی Ùˆ صÙای مشتی خاصی دارن ... Ú†Ù‡ زنش Ùˆ Ú†Ù‡ مردش ... Ùˆ از همش مهم تر، نسبت به بقیه، به شهادت نزدیک ترند!
اما خب...
واسه اون ماموریت باید دست میذاشتم رو بچه های مخابرات Ùˆ سایبری! تو اداره ما جا اÙتاده Ú©Ù‡ نورچشمی ها Ùˆ از ما بهترون Ùˆ سÙارش شده ها را میذارن مخابرات Ùˆ سایبری Ùˆ از این سوسول بازیا ...
به خاطر همین انتخاب Ùˆ تعامل Ùˆ کار با اونا قلق خاص خودش داره Ùˆ میدونستم Ú©Ù‡ ممکنه اکثرشون با اخلاق من نتونن تØمل Ùˆ کار کنن!
به خاطر همین، نشستیم با عمار Ú©Ù„ÛŒ Ùکر کردیم ... سبک سنگینش کردیم ... یه سری ملاک ها نوشتم Ú©Ù‡ بعضیاشو بدونین بد نیست: سÙارشی نباشه ... کاغذی Ùˆ نرم Ùˆ نازک نباشه ... سابقه مهم نیست ... رزومش پر Ùˆ پیمون باشه ... اگه قبلا سوتی Ùˆ چاله چوله داشته Ú©Ù‡ خیلی بهتر ... اگه هم نبوده Ú©Ù‡ Øالا مشکلی نیست ... بتونه بیست Ùˆ چهار ساعته آنلاین Ùˆ در خدمت باشه ... اهل مطالعه باشه Ùˆ بتونه چیزایی Ú©Ù‡ میخوام جÙت Ùˆ جور کنه Ùˆ چند تا معیار دیگه!
میخواستم بچه های پای کارو پیدا کنم ... اما سه چهار بار لیست نوشتیم ولی همش Øس میکردم یه چیزیش Ú©Ù… هست Ùˆ اونی Ú©Ù‡ باید باشه نیست!
عمار Ú©Ù‡ معمولا Øوصلش از من سر نمیره Ùˆ بنده خدا خیلی تØملم میکنه، Ú¯Ùت: «تو بگو چته Ùˆ دنبال Ú†ÛŒ هستی؟ تا دستتو بذارم تو دست اصل جنس!»
Ú¯Ùتم: «خودمم نمیدونم ... Ùقط میدونم Ú©Ù‡ دلم به این چند تا لیست نیست ... نمیخوامم خیلی Ù„Ùتش بدم ... به غرورم برمیخوره Ú©Ù‡ رییس بÙهمه Ú©Ù‡ هنوز تیم نچیدم ... والا اگه کار عملیاتی بود، الان صد تا آدم میذاشتم روبروم ... اما این کار ... Øالا کار خاصیم نیستا ... ولی دلم میخواد یه Ú©Ù… متÙاوت باشم ... لیستم معموmohamadrezahadadpour