مشاهده مطالب کانال دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت دوم»
نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.
خب وقتی بیسیم نداشته باشم، گوشی تلÙÙ† همراهم نباید خاموش یا روی سایلنت باشه. این یه اصله Ú©Ù‡ بتونیم 24 ساعت شبانه روز Ùˆ Ù‡Ùت روز Ù‡Ùته در خدمت باشیم.
گوشیم روشن بود Ú©Ù‡ تا ماشینم پارک کردم، یهو سه چهار تا پیام واسم اومد! از بین اون سه چهار تا، یکیش Ú©Ù‡ مال مخابرات بود را Ú†Ú© کردم ... دیدم 3 بار توسط یه شماره ثبت نشده واسم تماس گرÙتند! Ú¯Ùتم لابد اگر کارم دارن خودشون زنگ میزنن دیگه! الان واسه Ú©ÛŒ زنگ بزنم؟
هنوز لباسامو کامل درنیاورده بودیم Ú©Ù‡ گوشیم زنگ خورد ... اللهم صل علی Ù…Øمد Ùˆ آل Ù…Øمد Ùˆ عجل Ùرجهم ... اللهم صل علی Ù…Øمد Ùˆ آل Ù…Øمد Ùˆ عجل Ùرجهم ...
برداشتم ... عمار بود ... دستمو گذاشتم جلوی دهنم Ú©Ù‡ کسی صدامو نشنوه Ùˆ آروم بهش Ú¯Ùتم: «کجایی شادوماد؟ Ù…Ú¯Ù‡ کسی Ú©Ù‡ تجدید Ùراش کرد، میتونه به همین راØتی دل بکنه Ùˆ بشه Ø´ÛŒÙت شب؟! پاشو برو دور نامزد بازیت!»
Ú¯Ùت: «بیست سال پیش Ú©Ù‡ Øال داشتم Ùˆ درگیر عشق Ùˆ عاشقی با خدا بیامرز مادر مژگان بودم، Øتی شب عقدمون هم بعد از اینکه عاقد عقدمون را خوند، یه Ú©Ù… نشستیم Ùˆ شام Ùˆ شیریÙmohamadrezahadadpour¯Ù… Ùˆ بعدش با بچه ها رÙتم گشت! دیگه Øالا Ú©Ù‡ کرک Ùˆ پرم ریخته...»
با کنایه بهش Ú¯Ùتم: «بعله ... همون Ù„Øظه ای Ú©Ù‡ از ماموریت تازه برگشته بودم اداره Ùˆ گرÙتیم تو بغل Ùˆ ... Øالا کاری ندارما ... اما اونجوری Ú©Ù‡ تو منو تو بغلت Ùشار میدادی Ùˆ میبوسیدی ... Ù¾ÛŒ بردم Ú©Ù‡ یا امر بر شما مشتبه شده یا Ú©Ù‡ هنوز هم دود از کنده بلند میشه!»
عمار با صدای بلند چنان قهقهه ای زد Ú©Ù‡ تا Øالا چنین خنده ای ازش نشنیده بودم!
Ú¯Ùتم: «جانم! امر؟»
Ú¯Ùت: «یه نامه اومده Ú©Ù‡ لطÙا Ùردا ØµØ¨Ø ... اول وقت درخدمتتون باشیم!»
همینجور Ú©Ù‡ تو اطاق قدم میزدم رÙتم به طر٠آیینه ... یه نگاه تو آینه کردم ... یهو دیدم خانمم پشت سرمه ... یه Øالت (وای به Øالت اگÙmohamadrezahadadpour