کانال تلگرام دلنوشته های یک طلبه | محمد رضا دادپور @mohamadrezahadadpour

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال دلنوشته های یک طلبه

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

بسم الله الرحمن الرحیم

مستند داستانی کف خیابون(2)

نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی

«قسمت سوم»

نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.

با اینکه شب قبلش همگی دیر خوابیده بودیم و زن و بچه ها مثل کمبود محبتیا دورم میگشتن، اما وقت اذون صبح از خواب بیدار شدم. اصلا شنیدن صدای اذون ... مخصوصا صدای اذون صبح شیراز که خیلی شفاف و در دل شب و واضح و با یه نسیم خاصی میاد ... از محله و شهر و وطن خودت یه چیز دیگه است ...

یه دوش حسابی گرفتم و ...

دو رکعت نماز صبح میخوانم قربتا الی الله...

الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...

بعدشم تسبیح حضرت مادر ... و به رسم معهود، همونجوری رو به قبله ... هفت بار ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ...»

ذکرم Ú©Ù‡ تموم شد، رفتم تو آشپزخونه Ùˆ رادیو معارف روشن کردم ... دلم خیلی خیلی Ù„Ú© زده بود واسه درس اخلاقهایی Ú©Ù‡ از رادیو معارف، کله سحر پخش Ù…ÛŒmohamadrezahadadpour…خصوصا سبک Ùˆ صدا Ùˆ نفس آیت الله مظاهری ...

کتری آب پر کردم ... یه کبریت زدم زیرش ... میخواستم یه صبحونه حسابی با هم بخوریم... تا آب جوش بیاد، رفتم تو هال ... پسرم از 4 سالگی عادتش دادیم که تنها بخوابه ... همینجور که داشتم با بوس بیدارش میکردم و میخواستم به بهانه دسشویی بردنش، کم کم عادتش بدم به نماز صبح ... دیدم خانمم هم بیدار شده و داره نمازش میخونه!

پسرمو بیدار کردم ... بردمش دسشویی ... بعدش هم یه وضو کوچولو گرفت و ...

هنوز آب جوش نیومده بود ... شعلشو کم کرده بودم که زود جوش نیاد ... رفتم پیش خانمم ... داشت ذکر میگفت ... گفتم: «قبول باشه! یه چیزی بپرسم ازت؟»

گفت: «نه ... بذار یه چیزی من ازت بپرسم!»

گفتم: «جانم؟!»

گفت: «تو چرا اینقدر کم میخوابی؟ الان هم رفتی اداره، میره تا شب که برگردی و بشینی پای تلگرامت و .... پس کی میخوابی؟ نگرانتم!»

کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour

گفتم: «خودمم بعضی وقتا احساس میکنم کم میارم ... از بس سوزش چشم و سرگیجه میگیرم ... اما چه میشه کرد ... کسی که وسط جنگ ... اینم تو تلگرام ... اینم وقتی نه میبینیش و نه ترکشش را همون لحظه حس میکنی، نمیگیری تخت بخوابی!»

یه کم نگام کرد ... این ینی باشه ... ینی تو خوبی ... بعدش گفت: « چی میخواستی بگی؟!»

گفتم: «آهان! میخواستم بگم ازم دلخور نباش لطفا ... بالاخره هر کسی یه نقطه ضعفایی داره ... خب منم عاشق کارمم ... والا نه اهل برناÙmohamadrezahadadpour

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: