کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

ï·½

هر چه داریم از اوست ...

🍃 بزرگترین کانال رمان و داستان تلگرام ☺️📚🎈

🎀و یه عالمه عکس و تکست عاشقانه 💞

❌پورن و سیاسی نداریم


💻 پشتیبانی و 💶 تبلیغات 👇

📥 @Romankade_Ads

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🔥 پاPart353 353
#Part353

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

سر گلوله روی سینه ی شاهرخ رو نشونه گرفته بود . به حرکت میلی میتری انگشت پیمان روی ماشه به سمت عقب زل زده بودم ... قلبم توی دهنم می کوبید و من بالا پایین رفتن پوست گردنم رو از کوبیدن نبضم می فهمیدم . اوج ترس همینجا بود .
صدای آهسته ی شاهرخ رو از پشت سرم چند قدم عقب تر شنیدم . آروم حرف میزد برای نشنیدن پیمانی که با خودش درگیر بود ...
ـ کنارتر وایسا یاسی ....
کنارتر ؟ از بیخیال بودن و کنار موندنم حرف می زد ؟ شاهرخ نمی فهمید این غوغایی که توی رگ و پی ام برای آسیب دیدنش بیداد می کرد ؟
صدای بلند و مهیب تیری که از اسلحه ی پیمان خارج شده بود گوشه تا گوشه ی پارک پیچید ... دلم لرزید ... پاهام جلو رفت ... کتفم تیر کشید ... می سوخت ... چشمام تار می دید ... پیمان بهت زده بود .... اسلحه از دستش روی زمین افتاد ... لب زد : لعنتی ...
با چشمای گشاد شده خیره بود و صدای عربده شاهرخ از پشت سرمم هنوز تن می لرزوند .
شاهرخ ـ نــــه ...
چشمام لحظه به لحظه تار تر Ù…ÛŒ شد Ùˆ من به پشت رفتم برای زمین خوردن ... برای افتادن ... انگار کوه همیشگی این روزام رو یادم رفته بود ... ستون این همه بی پناهی این مدت رو یادم رفته بود ... اما اون هنوزم کوه بود ... صدای تند قدما Ùˆ نزدیک شدنش رو به خودم شنیدم Ùˆ بعد دستایی Ú©Ù‡ برای نیفتاØLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part353

🔥 پاPart352 352
#Part352

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

از چی حرف می زنی پیمان ؟
عصبی پنجه ی دستش رو لابه لا موهاش کشید و پرسید : من دوستت دارم . نمی ذارم با کسی غیر خودم باشی ، بازم می خوای خودت رو به نفهمی بزنی ؟
نیشخندی زدم : دوسم داری و یه ساعت پیش دستت روم بلند شد ؟
ـ بگم گه خوردم حله ؟ چه مرگته تو ... بابا منم پیمان !
ـ نه ، تو پیمانه منو مامان نیستی . فرق کردی . تا ته توی لجنی در نمیای ... می خوای چه جوابی از دهنم بشنوی ؟ دنباله چی هستی که اسمش رو گذاشتی دوست داشتن ؟
ـ حرفه اخرته ؟
ـ مگه اول و آخر داره ؟
ـ قول می دم ردم کنی بیچاره ت کنم . یعنی حداقلش نمی ذارم نصیب اون کثافت بشی .
یه قدم جلو رفتم : بسه پیمان ، تمومش کن ...
ـ تازه شروعش کرده ....
ته دلم خالی شد از صدایی که از پشت سرم می اومد و مثل برق گرفته ها به عقب برگشتم .... شاهرخ ؟؟؟! دهنم باز مونده بود و بی شک این جمع سه نفره عاقبت خوشی نداشت . لعنتی ، لعنتی ... این همه سر بزنگاه رسیدنش از چی بود ؟
من بین هر دوی اونا بودم و نیم نگاهی به پیمان انداختم و باز به سمت شاهرخ برگشتم : کـ ... کاری نداشت ... داشت می رفت ...
نالیدم : شاهرخ ! احمقانه و بچه گانه حرف می زدم . اما شاهرخ تیز به پیمان نگاه می کرد و این پیمان بود که اول اسلحه رو بیرون کشید ، جیغ زدم : نـه .... نه پیمان توروخدا نه ... LoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part352

🔥 پاPart351 351
#Part351

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

پیام باز قدمی جلو برد که کف دستم رو روی سینه ش گذاشتم .
محمد ـ بهتره چفت کنی گاله رو ، تضمین نمی دم دندونات رو خورد نکنم ...
پیمان دهن باز کرد که تند گفتم : بریم ... الان !
پیام و محمد به من نگاه می کردن که بی توجه جلو افتاده و از در بیرون رفتم . صدای پای پیمان رو از پشت سر می شنیدم . آخرش جلو افتاد و در پژوی مشکی رنگ پارک شده ی سمت دیگه ی خیابون رو برام باز کرد . ناراضی و اخمو سوار شدم .
بعد از دور زدن ماشین اونم کنارم نشست و استارت زد . دلهره گرفته بودم ، از کنار پیمان بودن می ترسیدم . باورم نمی شد که این مرد خشنی که چند دقیقه ی پیش توی دهنم کوبیده بود همون پیمان روزای بچگی باشه .
ـ کجا می بری منو ؟
ـ جایی که حرف بزنیم ...
ـ پیمان !
ـ پیمان و مرگ ، فکر کردی می ذارم هر غلطی دلت خواست بکنی ؟ نگفته بودم اگه با من نباشی نمی ذارم برای کسی هم باشی ؟
ـ من برای هیچکی نیستم ..
ـ جدا ؟ برای همینه که اون لندهور پرسه می زنه دورت ؟ کار پیدا می کنه برات و خونه پیدا می کنه ؟
ـ خونه رو از کجا پیدا کردی ؟
ـ خونه عوض شده ، دبیرستان پیام که عوض نشده .. .
لعنتLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part351

🔥 پاPart350 350
#Part350

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

پیام ـ برو بیرون از این خونه ...
پیمان ـ ببند دهنتو یابو بفهم چی می گی ...
پیام : من بفهمم ؟ بیچاره مون کردی ، آبرومون رو بردی دیگه چی می خوای ازما ...
پیمان به قصد گلاویز شدن جلو رفت که مقابل اونا ایستادم و جیغ زدم : چه خبره اینجا ؟
پیام ـ از شازده بپرس ...
پر اخم به سمت پیام برگشتم که با دیدن گوشه ی لب پاره شده و خون اومدش دهنم بازموند : چه بلایی سرت اومده ؟
پیام ـ بلا بالا تر از پیمان سراغ داری ؟
سرخ شده از عصبانیت به سمت پیمان رو برگردوندم و دقیقا یه قدم مونده بهش ایستادم : چه غلطی می کنی اینجا ؟
پیمان ـ زبون در آوردی ...
ـ بهتر از دم در آوردن و دم تکون دادنه !
دستش رو بالا برد و روی صورتم پایین آورد . سرم کج شد و پیام به سرعت باد از کنارم گذشت و با پیمان دست به یقه شد . نگام پر کشید سمت خونه ای که عزیز بی شک اونجا بود و دلنگران تر از قبل شدم . محمد سعی داشت اونارو اLoveSara💋✨

  کلمات کلیدی: Part350

🔥 پاPart349 349
#Part349

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

ـ اگه چلمن و گوریل انگوری و خاک بر سر چیزی نباشه ، نه خانوم مگه من گفتم چیزی گفتی ؟ بعدشم چرا باید شاهرخ شاهرخ باشه و من رسولی ؟
از حدقه در اومدن چشمام حتمی بود که باز گفت : تا وقتی زبونت درازه و منو مسخره می کنی طی کشیدنت ادامه داره ...
ـ ولی ...
صدای زنگ تلفنم مانع ادامه ی بحث شد و من اونو از جیب لباس فرمم بیرون آوردم و بادیدن شماره ی خونه با لبخند گوشی رو برداشتم . محمد کاملا ریز بینانه منو زیر نظر گرفته بود و پررو پررو به من زل زده بود و مکالمه م رو می شنید .
ـ جانم دورت بگردم ؟
این بار نوبت اون بود که با چشمای گرد شده به من چشم بدوزه اما من به جای شنیدن صدای عزیز صدای پیام رو شنیدم : کجایی یاس ؟
دل نگرون اخمی کردم و کمی این پا و اون پا شدم و جواب دادم : چی شده ؟ چه خبره این همه سر و صدا ؟
ـ بیا این روانی الان مامان رو سکته می ده .
ـ از چی حرف می زنی تو ؟
ـ پیمانه الاغ اینجاست ...
رنگم پرید و گوشی از دستم افتاد : بدبخت شدم ...
قدمی جلو اومد : چی شده دختر خوب ؟ نگران تر از این حرفا بودم که به لحن ملایم شده و نگرانش با کنجکاوی بی موردش فکر کنم و فقط پیشبند سفیدم رو کشیده و از گردنم دور کردم و با همون مانتو شلوار فرمم از کنار محمد گذشتم و تند و تند پLoveSara💋✨

  کلمات کلیدی: Part349

🔥 پاPart348 348
#Part348

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

سرم رو چرخوندم سمتی که باید شاهرخ اونجا می بود که کسی بازوم رو گرفت . خواستم جیغ بزنم که بیخ گوشم صداش رو شنیدم : منم ... آروم باش ...
برخورد نفسای گرمش به پوستم رو حس می کردم و اونم نفس عمیقی که کشیدم بابته خیالی که از بودنه شاهرخ راحت شده بود رو حس می کرد . نا خودآگاه عقب رفتم . تکیه دادم به شاهرخ ... حالا حس می کردم جام امن تره ... کف دست راستش رو روی شکمم حس کردم . ترسیده اطرافم رو نگاه می کردم . دستم رو به عقب بردم و اون دستش رو که توی جیب شلوارش بود بیرون آوردم و جلو کشیدم . حالا جفت دستاش روی شکمم بود و جفت دستای من روی دستاش ... نفس عمیقی کشیدم .
حصار امن و پناه که می گفتن یعنی دقیقا شاهرخه حالایی که برام امن شده بود . خم شد و کنار گوشم زمزمه کرد : پیشیمون ترسیده ...
لبخند خجولی زدم . نمی دیدمش ، اما صداش رو از پشت سر می شنیدم . آروم کمی سرم رو به راست کج کردم که شاهرخ خمتر شد ، برای اینکه هم قد بشه با من . گوشش حالا دقیقا جلوی لبام بود که آروم لب زدم : پیشیه دیگه جاش امنه .... آخرالزمونم که بشه ، دلش قرصه ...
سرش رو کج کرد ، گیج گاهش رو به پیشونیه من تکیه داد و صداش رو شنیدم : بدجور داری با دله شیر بازی می کنی .... قدیما دُم بودا ....
حس کردم خندید . لعنتیا چرا ÚLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part348

🔥 پاPart347 347
#Part347

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

عرق کردم . چهره ی ترسناکی به خودش گرفته بود و ناخود آگاه گفتم : مزخرف گفتم !!!!
اخماش کمی فاصله گرفت . نفسی کشیدم که باز گفت : مثل اینکه دلت برای اون روی سگم تنگ شده که باز داری جفتک می ندازی بچه !
ـ گفتم که مزخرف گفتم ، اگه تا آخر شب من خندیدم تو بگیر منو له کن ....
کمی ریز بینانه نگام کرد .عجیب بود براش این همه یه دفعه ای کوتاه اومدن . خصوصا یاس و این همه کوتاه اومدن ؟؟؟ یعنی خبر نداشت که باختم و خیلی وقته رام شدم ؟
از من فاصله گرفت و بازوم رو ول کرد . تکیه م رو از دیوار گرفتم و نفسی تازه کردم . انگشت اشارش رو تهدید وار مقابلم تکون داد : دم پَره اون شغال نمی شی ، مفهومه ؟
سری تکون دادم و هر دو کنار هم قدم برداشته و وارد سالن شدیم هنوزم نفس کشیدنم به حالت عادی برنگشته بود .
از برگشتمون کنار همون میز سابق خیلی نگذشته بود که توی گوشه ای از سالن چشمم به کاوه افتاد و ناخود آگاه اخم کردم و او اما با جذابیت خاصی لبخند کجی زد .
ـ نگاهش نکن ...
تعجب کردم . شاهرخ پشت بهش ایستاده بود Ùˆ من مقابل شاهرخ Ùˆ از کجا فهمیدنش رو نمی دونستم . نگاه از کاوه گرفتم Ùˆ به شاهرخ چشم دوختم : اون ØLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part347

🔥 پاPart346 346
#Part346

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

بی خیال همایون خان ... حرف از انحصار نزن ... اینجا گرگ و گرگ بازیه نخوری می خورنت . گیرم سندش هم به نامت ، کی محل می ده ؟
به مرد دقیق شدم ، پس همایون خان معروف همین بود . بی اختیار کمی فاصله گرفتم و این از نگاه تیز شاهرخ دور نموند.
همایون ـ دم و دستگاه من یکی مثل تو رو کم داره !
شاهرخ ـ این کمبود تا آخر می مونه ، فقط به کلاغت بگو بال و پرش رو می چینم .
این بار همایون خان هر دو ابروش رو بالا داد و کاملا موذی به سمت من برگشت : کلاغمون انگاری جای پاش تو دل پارتنِرت قویه !
پیمان ! خدای من پیمان گفته بود . من جنسا رو به پیمان داده بودم و از اون خواسته بودم که اونا رو اسکناس کنه . لب پایینم رو گزیدم و به شاهرخ نگاه کردم که شاهرخ اخمی کرده و خیره به من جواب داد : شده دل آتیش بزنم و خاکستر کنم ، جای پاش رو محو می کنم و کلاغت چقدر ناشیه که نمی فهمه هنوز داره پا رو دمه کی می ذاره ؟!
همایون خان دهن باز کرد برای جواب دادن که زنی جلو اومد و بین اونو شاهرخ ایستاد . با لبخند و ذوق به شاهرخ نگاه می کرد : وای ببین کی اینجاست ....
با همون ذوق روی نوک پا بلند شد برای بوسیدن گونه ÛŒ شاهرخ Ú©Ù‡ شاهرخ اخم آلود تر از همیشه از کمر به عقب خم شد Ùˆ محکم گفت : لوس بازیتو جمع Ú©Ù† ... لبخندم عمیق تر شد Ú©Ù‡ شاهرخ با همون اخم به سمت من برگشت Ùˆ من از نگاه تندش آب میوه ای Ú©Ù‡ در حال نوشیدن بودم به Ú¯Ù„ÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part346

🔥 پاPart345 345
#Part345

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

توقع من از این مهمونی نمونه پارتی هایی بود که شنیده بودم یا اکثرا توی کتابا از اون حرف می زدن و فقط یه سوال ذهنم رو درگیر کرده بود ، اینکه واقعا ما توی مهمونی خلافکارای بزرگ حاضر شدیم یا توی جمع جنتلمن های زیاد از حد شیکی که شبیه همه چیز بودن به جز قاچاقچی انسان یا تبادل گر مواد مخدر و یا قاتلای سریالی البته به گفته ی شهباز ؟؟!
شاهرخ همونطور متین و آقا منشانه جلو رفته و کنار میزی که اطرافش رو هنوز کسی پر نکرده بود ایستاد و منم دقیقا روبه روش ایستادم .
ـ انقدر چشم چرونی نکن .
نگام رو از اطراف گرفتم و به شاهرخ دوختم و با صدای متعجبی گفتم : اینجا واقعا دور همیه خلافکاراست یا نمایشگاه روشنفکرای شیک ؟
ـ اینجا دوره همیه شغالای با لباس بره س !
شونه ای بالا انداختم که خدمتکاری با فرم مخصوص کنار میز ایستاد و سینی محتوی چند لیوان با مایعات رنگی رو جلومون گرفت : میل بفرمایید قربان .
شاهرخ دست دراز کرد و لیوانی برداشت و جلوی من گذاشت و لیوان دیگه رو توی دست خودش گرفت ، همین موقع بود که مردی جا افتاده و میون سال جلو اومد و بین منو شاهرخ ایستاد .
ـ ببین کی اینجاست !
شاهرخ پوزخندی زد و مرد به سمت من برگشت : تا به حال کسی به شما گفته بود که توانایی بانوی برگزیده شده ی سال رو دارین و فقط کشف نشدین !؟ لبخنLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part345

🔥 پاPart344 344
#Part344

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

این بار چشماش رو کمی گشاد کرد : دنبال توجهه منی ؟
چشمام گرد شد و دستپاچه گفتم : مـ .. من منظورم این نبود .
لبخند کجی زد و جواب داد : خیلی حرف می زنی بچه !
این بار بهش حق دادم و از خودم شاکی بودم و همچنین از اونی که خیلی قشنگ بحث رو به نفع خودش تموم کرده بود . تیکه ش رو از دیوار گرفت و جلو اومد . زل زده بود به موهام و با اخم گفت : چرا جمع نکردیشون ؟
سوالی نگاش کردم که گفت : توجه جلب می کنه ... خوشم نمیاد !
لبخند کجی زدم که توپید : نیشت خیلی شل شده ها ....
جواب ندادم Ú©Ù‡ عصبی به راهرو اشاره کرد Ùˆ کنار هم راه افتادیم Ùˆ با کفشای ÙRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part344

🔥 پاPart343 343
#Part343

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

بالاخره وارد ساختمون مرمرین این باغ بزرگ شدیم . خدمتکاری جلو اومد و مقابل من ایستاد : خانوم برای تعویض لباستون ازاین سمت لطفا ...
به شاهرخ نگاه کردم که با تکون دادن سر اجازه رو صادرکرد و من به دنبال زن راه افتادم . در اتاقی رو باز کرد و بعد از ورود من خارج شد و در رو بست .
جلوی آیینه ایستادم . لباسم رو با لباس حریر و پارچه ی لَخت و لطیفش عوض کردم و به جای پوت کفش های پاشنه ام را پا زدم.
دختری که توی آیینه مم ایستاده بود زمین تا آسمون با من فرق داشت . اصلا من کجا و اون کجا؟ اما امشب جریان فرق می کرد و من باید با این دخترک نا آشنا کناRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part343

🌸رÙسرمای_قلب_تومای_قلب_Øپری🌸👆👆

نویسنده: #پری✍

خلاصه:📚
ماجرا از جوانه زدن عشق در قلب دخترک قصه شروع میشه....
عشق به ارباب جوان روستا..
اÛhttps://telegram.me/joinchat/Crsbyj73BHcXvDUMgGmNTg

🔥 پاPart342 342
#Part342

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

رو به روی در آهنی سفید رنگی ایستاد و دو بوق زد که در باز شد . منتظر شنیدن صدای گوش کر کن موسیقی بودم . یا حداقل رقص نورایی که از پنجره پیدا باشه ... اما خبری نبود . متعجب شدم . خبری از سر و صدا نبود اما انواع و اقسام ماشینای گرون قیمت توی باغ پارک شده بودن و شاهرخم کنار یکی از اونا ماشین رو پارک کرد .
پیاده شدم و پیاده شد . ماشین رو دور زدم و کنارش ایستادم .
ـ چه ترسناکه !
ـ دقیقا چی ؟
ـ این سکوت ...
ـ کرکس ها وقتی جسد می بینن فقط دور می زنن ، صداهاشون اونقدر نیست که کسی بشنوه .
قدمی جلو رفته و نزدیک ترش ایستادم : منو نترسون .
ـ من هستم !
خودشم فهمیده بود و حس کرده بود این آرامشی که از حضورش وجودم رو پر می کرد . فهمیده بود که بوRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part342

🌸رÙسرمای_قلب_تومای_قلب_Øپری🌸👆👆

نویسنده: #پری✍

خلاصه:📚
ماجرا از جوانه زدن عشق در قلب دخترک قصه شروع میشه....
عشق به ارباب جوان روستا..
اÛhttps://telegram.me/joinchat/Crsbyj73BHcXvDUMgGmNTg

🔥 پاPart341 341
#Part341

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

همونطور اخمو رانندگی می کرد و جواب داد : هرچقدرم بسته بندی تغییر کنه ، جنس همون جنسه !
ـ به قول شما همین بسته بندی رو که می گین . من که نخواستم تغییرش بدم . به زور تغییرش دادن !
ـ مهم جنسه توشه که کلا از بیخ باید بکوبیش و بسازیش شاید یه نیم بند آدم بزرگ از توش درآد ...
گوشه ی لبم رو گاز گرفتم که همزمان شد با نگاه کردن نیم بندی شاهرخ و بعد باز به رو به رو زل زد : نکن رنگ و روغنش پاک می شه !
ـ می دونی عینه چی می مونه ؟؟
ـ چی ؟
حرصی جواب دادم : اینکه من بگم الان خودمو از ماشین پرت می کنم پایین بعد شما بگی درو ببند در خط نیفته !
پر اخم زل زده بودم به نیم ØRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part341

🔥 پاPart340 340
#Part340

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

من مطمعن نبودم که سر عهد خودم بمونم و از پس بی محلی و تره خورد نکردن برای این مردک زیاد از حد جذاب خود خواه بر بیام .آب دهنم رو قورت دادم و جلو رفتم . اعتماد به نفسم به صفر رسیده بود و زیادم مطمعن نبودم که آبروش رو حفظ کنم .
پاییین راه پله ایستادم و سر بلند کردم . زل زدم به شاهرخی که حالا سیگارش رو پایین نگه داشته بود . گوشه ی چشماش لوچ شده بود و با دقت و خیلی ریز بینانه ظاهرم رو بالاپایین می کرد که مبادا خدایی نکرده کسر شان به همراه داشته باشم .
بالاخره رضایت داد Ùˆ از پله ها پایین اومد Ùˆ دقیقا مقابلم ایستاد . سیگارش رو انداخت Ùˆ با نوک کالج سفید رنÚRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part340
صفحه قبلی  13  14  15  16  17  18  19  20  21  صفحه بعدی
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: