❣ســـلـــام خـــدای جـــذابـــیـــت هـــســـتـــم 😎
پنج ثانیہ چشماتونو ببندید...
بستین؟؟😑
تاریڪیو دیدین؟؟😓
دنیا همتون بدون خداے جذابیت همینہ 😏
شگفتا چطورے میتونید بدون من دووم بیارید !!!😎😎
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⚜اے دے تبلیغات⚜ ↙️
🆔 @jazabiyat_tablighat
❣ســـلـــام خـــدای جـــذابـــیـــت هـــســـتـــم 😎
پنج ثانیہ چشماتونو ببندید...
بستین؟؟😑
تاریڪیو دیدین؟؟😓
دنیا همتون بدون خداے جذابیت همینہ 😏
شگفتا چطورے میتونید بدون من دووم بیارید !!!😎😎
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⚜اے دے تبلیغات⚜ ↙️
🆔 @jazabiyat_tablighat
به بابام میگم 27سالم شده نمیخوای برام استین بالا بزنی!!
میگه: والا اگه کسی راضی بشه با تو ازدواج کنه استین که سهله با شورت میرم خواستگاری برات
یعنی اینقد تو خونواده منو قبول داره.. ☺️
@khodaye_jazabiyat
سزای نامردی همینه 😂👌
@khodaye_jazabiyat
دمپاییشم هم اومد 😍😂
فقط دمپایی دسشویی🤦🏼♂
@khodaye_jazabiyat
وقتی یه خل و چل مثل خودت پیدا میکنی 😂😂
@khodaye_jazabiyat
به ما بپیوندید 👇👇👇
😂😂 😂😂
@khodaye_jazabiyat
یارو داشته زنش رو کتک می زده،
خودش هم داد می زده کمک،کمک ...
می گن: تو که داری می زنیش
چرا کمک می خوای؟؟؟؟😕
می گه: آخه بلند شه لهم میکنه !!!😕😂😂
@khodaye_jazabiyat
خانم در حال تماشای تلویزیون:
نه توروخدا نکشش حقش نیست بمیره
شوهرش:ای بابا چرا الکی خودتو اذیت میکنی؟اون که صداتو نمیشنوه دیوونه هستین شما زنا !
.
.
.
.
.
.
.
همون شب،همون آقا:
پاس بده الاغ،پااااااااااااااس 😁😂
😋☔️
@khodaye_jazabiyat
ای دوستانی که مسافرت نرفتید و در تلگرام بودید😍
😛
بدانید و آگاه باشید که ماها هم که مسافرت رفتیم تو تلگرام بودیم😂😆😂
به جمع ما بپیوندید
😂😜👇👇😜😂
@khodaye_jazabiyat
یعنی شوهر انقد واجبه واقعااا؟؟😂😂
به جمع ما بپیوندید
😂😜👇👇😜😂
@khodaye_jazabiyat
خطای دید بی نظیر 😳😳😳
@khodaye_jazabiyat
همه رو میبخشم !!!
بجز اونی که واسه تولد 5 سالگیم پارچ و لیوان آورده بود !!!😝
خدا ازت نگذره یهویی یادم اومد☹️😐
@khodaye_jazabiyat
تنها کسی که بهم گفت I LOVE YOU
@khodaye_jazabiyat
عروسک دخترخالم بود، اونم باید فشارش میدادم تا بگه...!!! میفهمی؟فشار......تحت فشار بود که گفت......!!!!!!!☹️😂😂
بیا تو بخند 😁👇👇
@khodaye_jazabiyat
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎنتزیام ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
.
.
.
ﺻﺒﺢ که ﺑﯿﺪﺍﺭ میشم ، ﺑﮕﻢ
ﺻﺒﺤﻮﻧﻪ ﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ ﺗﻮ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﻢ!!!!!!!!😎😎
ﯾﻌﻨﯽ گفتما... خیلی هم ﮔﻔﺘﻤﺎ....
جواب هم دادن....
ﻭﻟﯽ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮﻥ ﺩﺭ ﺧﻮﺭ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩه !!!😅😅😂
@khodaye_jazabiyat
بیا تو بخند 😁👇👇
@khodaye_jazabiyat
اختراع دیگری از جوانان با استعداد وطن
دستگاه توالت اتوماتیک مدرن!😂😂
@khodaye_jazabiyat
بیا تو بخند 😁👇👇
@khodaye_jazabiyat
برای اینکه تو عکس معلق بمونید کافیه یک مقدار آب روی آسفالت بریزید و چند قدم اونطرف تر وایسید!!😜😜
جالب بود نه ؟
@khodaye_jazabiyat
برای مطالعه قسمت اول👇👇 https://t.me/khodaye_jazabiyat/71467
کلیک کنید
( #قسمت_100 ) #رمان #داستان
#یکقدمتاعشق
تازه متوجه نويد شدم كه گوشه اي ايستاده بود و در ميان بهت و ناباوري به چهره ام نگاه مي كرد انگار كه شك داشته باشه منم ! اشك هايم را پاك كردم و گفتم : - نويد جان عمه را فراموش كردي ؟ او كه گويي منتظر همين حرف من بود فريادي از خوشحالي كشيد و به طرفم آمد و خود را در آغوشم رها كرد صورت زيبايش را غرق بوسه كردم . دقايقي بعد فواد نيم نگاهي به ساعتش انداخت و گفت : - بهتره شما رو تنها بذارم و به بقيه ي بخش سر بزنم . فواد اين را گفت و سپس سريع از اتاق بيرون رفت . عاطفه با حسرت به من نگاه كرد و اشك در چشمان درشتش حلقه بست . او با لحن مهرباني كه بيشتر مرا شرمنده رفتار ناپسند گذشته ام مي كرد گفت : - فرناز جون كاش مي دونستي من و فواد بعد از رفتنت چه عذابي را متحمل شديم ! دوباره بغض بر گلويش نقش بست و مانع حرف زدنش شد سرش را روي لبه ي تخت گذاشت و بعد زد زير گريه سرش را بلند كردم و گفتم : - عاطفه جان خواهش مي كنم اينقدر گريه نكن و بيش از اين خودت را عذاب نده .... از گذشته ها هم ديگه حرفي نزن من همه ي اونها را مدتهاست كه در ذهنم به خاك سپردم و ديگر از هيچ كسي هم شكوه ندارم . خداوند براي هر كسي يك سرنوشتي رقم مي زند خب شايد تقدير من هم اينچنين بوده ( آه بلندي كشيدم و ادامه دادم : ) اما من با تولد دخترم به نهايت خوشبختي رسيدم يعني خواهم رسيد شايد از شما خوشبخت تر ! با چنين هديه اي كه خداوند بهم بخشيده احساس مي كنم هيچ چيزي در دنيا كم ندارم . همان لحظه هم دخترم شروع به گريه كرد آن هم براي اولين بار چه لذتي در شنيدن گريه هاي آرامش بود كه مرا مست مي كرد و سراپايم را شوقي عجيب فرا مي گرفت . عاطفه از جاي خود بلند شد و دخترم را در آغوش گرفت و بعد او را به من داد و ميان اشك و خنده گفت : - فرناز جون دخترت هم ماشاا.... از خوشگلي چيزي از خودت كم نداره . خنديدم و گفتم : - ممنون عاطفه جون نظر لطفته . دخترم را در آغوش گرفتم و به او شير دادم . ساعتي بعد سليمه خانم وارد اتاق شد او را به عاطفه معرفي كردم و بعد دخترم را كه بي قراري مي كرد به سليمه خانم دادم و گفتم : - سليمه خانم چرا بچه بي قراري مي كنه ؟ - نگران نباش فرناز جون حتما خيس كرده الان پوشكش را عوض مي كنم . حق با او بود چون دخترم دقايقي بعد خيلي زود آرام گرفت و سپس چشمانش را به آرامي بست و به خواب نازي فرو رفت . از بيمارستان كه مرخص شدم فواد و عاطفه اصرار داشتند كه براي مدتي نزد آنها بروم تا كمي سلامتي خود را باز يابم اما من مخالفت كردم و رو به آن دو گفتم : - شماها نگران من نباشيد من در كنار سليمه خانم به هيچ مشكلي برنمي خورم او به خوبي از بچه و من مراقبت مي كند . سليمه خانم هم به ياريم آمد و حرفهايم را تاييد كرد انگار دخترم جاذبه اي خاص داشت چون كه مهرش سفت و سخت به دل فواد افتاده بود جوري كه بعد از رسيدن به خونه فواد او را در آغوش گرفت و بوسه اي بر دستان سفيد و خوشگل او زد و گفت : - از اين به بعد ديگه بايد دلتنگ اين وروجك هم باشم . راستي فرناز جون مي خواي اسمش رو چي بذاري ؟ - فلورا . فواد چند بار اسم فلورا را بر زبان آورد و سپس گفت : - اسمش هم مثل خودش قشنگه ! فواد اين بار نگاهش را به سليمه خانم دوخت و گفت : - خانم لطفا مراقب هر دويشان باشيد . - آقاي دكتر خيالتان راحت باشد من لحظه اي از آنها غافل نخواهم شد . فواد از او تشكر كرد و بعد رو به من گفت : - اگه فلورا بي قراري كرد فورا بيارش مطبم ! در جوابش گفتم حتما و بعد رو به عاطفه و سپس فواد كردم و با شرمندگي گفتم : - داخل نمي آييد ؟ فواد پوزخندي زد و گفت : - از من و عاطفه انتظار نداشته باش كه پامون رو توي خونه ي اون مرتيكه بذاريم ! آه بلندي از سر حسرت كشيدم و هيچ نگفتم عاطفه فلورايم را بغل كرد و بار ديگر او را نوازش كرد و براي لحظاتي او را در بغل نويد گذاشت .
@khodaye_jazabiyat
#ادامه_دارد
نمی خواستم بگم راننده خانمه 🙊
ولی اون خانم که نشسته کنار جوب و بهش آب قند میدن قضیه رو لو داد 😂😂
💋 join 👇
@khodaye_jazabiyat
ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﻧﻮﺷﯿﺪﻥ ﺁﺏ ﭘﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﻭﻍ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ
ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻋﺚ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻕ ﺷﺪﻥ ﭘﻮﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﺷﺖ ﺷﺪﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟
ﮐﭙﯽ ﮐﻦ ﺑﺎﺑﺎ
ﮐﯽ ﺑﻪ ﮐﯿﻪ !؟
ﺑﺬﺍﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﺳﻬﺎﻝ ﺑﮕﻴﺮﻥ !!!😂😂😂😂
@khodaye_jazabiyat