مشاهده مطالب کانال 😅 خدای جذابیت 😅
برای مطالعه https://t.me/khodaye_jazabiyat/71467‡ðŸ‘‡ https://t.قسمت_100azabرمان67داستانÛیک‌قدم‌تا‌عشق‚سمت_100 ) #رمان #داستان
#یک‌قدم‌تا‌عشق
تازه متوجه نويد شدم كه گوشه اي ايستاده بود Ùˆ در ميان بهت Ùˆ ناباوري به چهره ام نگاه مي كرد انگار كه شك داشته باشه منم ! اشك هايم را پاك كردم Ùˆ Ú¯Ùتم : - نويد جان عمه را Ùراموش كردي ØŸ او كه گويي منتظر همين Øر٠من بود Ùريادي از خوشØالي كشيد Ùˆ به طرÙÙ… آمد Ùˆ خود را در آغوشم رها كرد صورت زيبايش را غرق بوسه كردم . دقايقي بعد Ùواد نيم نگاهي به ساعتش انداخت Ùˆ Ú¯Ùت : - بهتره شما رو تنها بذارم Ùˆ به بقيه ÙŠ بخش سر بزنم . Ùواد اين را Ú¯Ùت Ùˆ سپس سريع از اتاق بيرون رÙت . عاطÙÙ‡ با Øسرت به من نگاه كرد Ùˆ اشك در چشمان درشتش Øلقه بست . او با Ù„ØÙ† مهرباني كه بيشتر مرا شرمنده رÙتار ناپسند گذشته ام مي كرد Ú¯Ùت : - Ùرناز جون كاش مي دونستي من Ùˆ Ùواد بعد از رÙتنت Ú†Ù‡ عذابي را متØمل شديم ! دوباره بغض بر گلويش نقش بست Ùˆ مانع Øر٠زدنش شد سرش را روي لبه ÙŠ تخت گذاشت Ùˆ بعد زد زير گريه سرش را بلند كردم Ùˆ Ú¯Ùتم : - عاطÙÙ‡ جان خواهش مي كنم اينقدر گريه نكن Ùˆ بيش از اين خودت را عذاب نده .... از گذشته ها هم ديگه ØرÙÙŠ نزن من همه ÙŠ اونها را مدتهاست كه در ذهنم به خاك سپردم Ùˆ ديگر از هيچ كسي هم شكوه ندارم . خداوند براي هر كسي يك سرنوشتي رقم مي زند خب شايد تقدير من هم اينچنين بوده ( آه بلندي كشيدم Ùˆ ادامه دادم : ) اما من با تولد دخترم به نهايت خوشبختي رسيدم يعني خواهم رسيد شايد از شما خوشبخت تر ! با چنين هديه اي كه خداوند بهم بخشيده اØساس مي كنم هيچ چيزي در دنيا كم ندارم . همان Ù„Øظه هم دخترم شروع به گريه كرد آن هم براي اولين بار Ú†Ù‡ لذتي در شنيدن گريه هاي آرامش بود كه مرا مست مي كرد Ùˆ سراپايم را شوقي عجيب Ùرا مي گرÙت . عاطÙÙ‡ از جاي خود بلند شد Ùˆ دخترم را در آغوش گرÙت Ùˆ بعد او را به من داد Ùˆ ميان اشك Ùˆ خنده Ú¯Ùت : - Ùرناز جون دخترت هم ماشاا.... از خوشگلي چيزي از خودت كم نداره . خنديدم Ùˆ Ú¯Ùتم : - ممنون عاطÙÙ‡ جون نظر لطÙkhodaye_jazabiyatØادامه_دارد