خوابت را دیدم ، برگشته بودی عطرت در هوا پیچیده بود طعم گس نوازش دستانت روی گونه هایم نشسته بود مرا آنطور که میخواستم دوست داشتی... شده بودی همانی که حسرتش را می خوردم... داشتی باز دل مرا با خودت می بردی... که "صبح"به کابوس بازگشتت پایان داد...
نفس کشیدمت عمیق ، همچون هوای اول صبح ! همانقدر پاک ، همان قدر دلنشین .. نگاهت کردم دقیق! همچون تابلویی بی نقص! همانقدر زیبا! همان قدر ظریف .. گویی بعد از دیدنت ، نفس کشیدنت لحظه ، لحظه ات را از خودت گرفته باشم همانقدر خودخواه ، همانقدر مجنون . . .
نگاه عصیان گرش و به پسر نمی دیدم اما می تونستم تصورش کنم: هرکی همراه نداشت بهت مجوز می ده مثل یک لاشخور بهش چشم بدوزی؟!
خندم ، از این جمله ی قلدرانه تا پشت لبم پخش شد.عملا جز شونه های پهنش ، چیزی جلوی دیدم نبود و عکس العمل اون پسر و نمی تونستم تصور کنم.صداش اما شکه و ترسیده بود: عذر می خوام جناب راد.اشتباه کردم. پوزخند پوریا ، ابروهام و بالا برد و باعث شد لبم و تو دهنم بکشم: خوبه که به اشتباهت واقفی.حالا زودتر از جلوی چشمم دور شو.امشب به اندازه ی کافی پتانسیل این و دارم که یکی رو بکنم کیسه بکس و حرصم و سرش خالی کنم. لحنش ، ته دل من و که خالی کرد و احتمالا حال اون پسرم همین طور بود که عذر خواهی پرو پیمونی کرد و با یک چهره ی مبهوت و کمی ترسیده ازمون دور شد.بالاخره به طرفم برگشت و افتخار داد به جز شونه هاش ، نگاهم چهره شو هم رصد کنه.اخمو بود و عصبی : نتیجه ی زودتر خارج شدنت از سالن و دیدی سرکار خانم لجباز؟! شونه بالا انداختم و لحنم و حق به جانب کردم: بی جنبگی اون پسر به من ربطی نداره . اخمش همچنان پابرجا بود.نفسش و محکم بیرون فرستاد و هردو دستش و محکم میون موهاش فرو کرد: خیلی غدی پریزاد. هم خندم گرفت و هم حرصم زیاد شد.ناباور ابرو بالا انداختم و تک خندی زدم: لطف داری شما. چپ چپ نگاهم کرد و با گرفتن مچ دستم ، منو پشت سرش به طرف ماشین کشوند.در و باز کرد و منتظر نگاهم کرد تا سوار شم و من با پشت چشم نازک کردنی سوار شم.خودشم ماشین و دور زد و قبل سوار شدن، کتش و از تنش کند و صندلی عقب پرت کرد.گره ی کرواتشم شل کرد و نشست و در ماشین و طوری کوبید که چشمام چندلحظه بسته شد.دستی به صورتش کشید و با گفتن عذر می خوام آرومی حرکت کرد.دستش و پشت صندلیم قرار داد و دنده عقب ، راه سنگی رو پیش گرفت.از نزدیکی دست و مچ ادکلن خوردش به سرم ، بوی عطرش غلظت بیش تری گرفت و من خیلی آروم یک دم عمیق از اون عطری که برخلاف سایر عطرها تحریکم نمی کرد گرفتم.
نمی دانم چرا همیشه یادمان می رود کسی که کنار ماست آدم است عزیز من آدم یعنی حق دارد غر بزند حق دارد تنها باشد حق دارد عصبانی،شود اصلاً گاهی حق دارد برود گوشه ای تنها برای خودش گریه کند حق دارد با رفتاری به موی دماغش بَر بخورد!! ما که حرفمان از فرق بین زن و مرد گوش عالم و آدم را کر کرده بعد چرا وقتی حرف از لطافت میزنیم سری میگوییم روح زن لطیف است ؟!! نه جانم!! مرد هم لطافت دارد گاهی باید گریه کند یادتان باشد سنگ هم که باشد یک جایی زیر فشار میترکد و خرد می شود طرفتان آدم است نه ربات !