مشاهده مطالب کانال یواشکی دوست دارم
#بگو_سیبØبه_قلم_زهرا_ارجمند_نیا²Ù¾Ø§Ø±Øª_شصت‌و‌هشتند_نیا
#پارت_شصت‌و‌هشت
نگاه عصیان گرش و به پسر نمی دیدم اما می تونستم تصورش کنم: هرکی همراه نداشت بهت مجوز می ده مثل یک لاشخور بهش چشم بدوزی‌؟!
خندم ، از این جمله ی قلدرانه تا پشت لبم پخش شد.عملا جز شونه های پهنش ، چیزی جلوی دیدم نبود و عکس العمل اون پسر و نمی تونستم تصور کنم.صداش اما شکه و ترسیده بود: عذر می خوام جناب راد.اشتباه کردم.
پوزخند پوریا ØŒ ابروهام Ùˆ بالا برد Ùˆ باعث شد لبم Ùˆ تو دهنم بکشم: خوبه Ú©Ù‡ به اشتباهت واقÙÛŒ.Øالا زودتر از جلوی چشمم دور شو.امشب به اندازه ÛŒ کاÙÛŒ پتانسیل این Ùˆ دارم Ú©Ù‡ یکی رو بکنم کیسه بکس Ùˆ Øرصم Ùˆ سرش خالی کنم.
Ù„Øنش ØŒ ته دل من Ùˆ Ú©Ù‡ خالی کرد Ùˆ اØتمالا Øال اون پسرم همین طور بود Ú©Ù‡ عذر خواهی پرو پیمونی کرد Ùˆ با یک چهره ÛŒ مبهوت Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ ترسیده ازمون دور شد.بالاخره به طرÙÙ… برگشت Ùˆ اÙتخار داد به جز شونه هاش ØŒ نگاهم چهره شو هم رصد کنه.اخمو بود Ùˆ عصبی : نتیجه ÛŒ زودتر خارج شدنت از سالن Ùˆ دیدی سرکار خانÙادامه_داردØyavaashaki 📚