💕آدمها
همیشه نیاز به نصیØت ندارند
گاهی تنها چیزی
Ú©Ù‡ واقعا به آن Ù…ØتاØdr_anoshee ðŸƒðŸƒðŸƒ
ðŸƒðŸƒðŸƒ ðŸƒðŸƒðŸƒ.
💕دو واقعیت در Ùقر Ùرهنگی مردم!
چارلی چاپلین :
من هر قدر با کار طنز، کوشش کردم تا مردم " بÙهمند"
اما آنها ÙÙdr_anoshee ðŸƒðŸƒðŸƒ
💕جوانی رÙت پیش پیری
Ú¯Ùت:روزی ندارم
گره اÙتاده بکارم
پیر مرد Ú¯Ùت:
دست پدر مادرت را ببÙdr_anoshee ðŸƒðŸƒðŸƒ
ðŸƒðŸƒðŸƒ ðŸƒðŸƒðŸƒ
💕از خدا:
پرسیدم چرا Ùاسد ها خوشگل‌ ترن؟!
چرا آدمای الکلی Ùˆ سیگاری باØال‌ ترن؟!
چرا با اونایی Ú©Ù‡ دیگران رو مسخره می‌کنن بیشتر به آدم خوش Ù…ÛŒÚdr_anoshee ðŸƒðŸƒðŸƒ
💕مشکلات همیشه وجود دارند
Ùˆ اکثر اÙراد در مقابلشان تسلیم می‌شوند،
💫اما Ùقط آنâ€dr_anoshee ðŸƒðŸƒðŸƒ
💕Ùصل ها مجابم Ù…ÛŒ کنند
که هر آمدی نوید ماندن نیست
یک دل شویم با Ú¯Ùذر Ùdr_anoshee ðŸƒðŸƒðŸƒ
💕ایمان بدون عشق شما
را متعصب،
وظیÙهٴبدون عشق شما
را بداخلاق،
قدرت بدون عشق شمØdr_anoshee ðŸƒðŸƒðŸƒ
در درون؛
خویشتن را غنی ساز...
غنای درون،
ثروتی است که دزدیده نمیشود.
Ùقر درونى،
سبب Ù…dr_anoshee ðŸƒðŸƒðŸƒ
ðŸƒðŸƒðŸƒ ðŸƒðŸƒðŸƒ
💕امام Øسین (ع) Ùرمودند :
اى مردم در خوبی‌â€Ù‡Ø§ با یکدیگر رقابت کنید
Ùˆ در بهره گرÙتن از Ùرصتâ€Ù‡Ø§ شتاب نمایید
وکار نیکى را Ú©Ù‡ در انجامش شتاب نکرده‌â€Ø§ÛŒØ¯ØŒ
به Øساب نیاورید...
همانا مردمان بنده دنيايند و دين لقلقه
زبان آنهاست Ùˆ هر جا مناÙعشان
[به وسيله دين ]بيشdr_anoshee ðŸƒðŸƒðŸƒ
آب هرچند آلوده باشد
Øتی لجن هم شده باشد
اگر به دریابرگردد
صاÙØŒ زلال وپاک Ù…ÛŒ شود
یادت باشد خدا دdr_anoshee
ادامه دارد...ðŸ˜ðŸ˜ دوستانی Ú©Ù‡ جدید اومدن از پارت اول بخونن Øتما
#پارت_221ت_221
پتوی کوچک آبی رنگ را روی پسر کوچولوی خوابالوام کشیدم
و ارام از اتاق خارج شدم
از پله ها پایین رÙتم Ùˆ وارد اشپزخانه شدم
و شروع به درست کردن قرمه سبزی کردم
با صدای بسته شدن در سالن با تعجب به بیرون نگاه کردم
سابقه نداشت انقدر زود بیاید همانطو Ú©Ù‡ از اشپزخانه خارج میشدم Ú¯Ùتم:
_چقدر زود اومدی!
مگه قرار نبو.....
Ú©Ù‡ با دیدن کسی Ú©Ù‡ در آستانه در ایستاده بود ادامه ØرÙÙ… را خوردم از لبخند روی لبش بیزار بودم
اخم هایم را در هم کردم Ùˆ Ú¯Ùتم
_Ùرهاد خونه نیست
برdr_anoshee🔴🔴🔴
#پارت_220ت_220
این گستاخی Ùˆ پرویی اش را Ú©ÙÛŒ بدست آورد نمیدانم!!!
اما چقدر دوست داشتم دندان های سÙید Ùˆ ردیÙØ´ را توی دهانش خورد کنم
از اتاق بیرون رÙت Ú©Ù‡ به دنبالش از اتاق خارج شدم Ùˆ ارام در را بستم
_وایسا نگار
باتوام!!!
بازویش را Ù…ØÚ©Ù… کشیدم
به سمتم برگشت و بلند داد زد
نگار_چی میگی؟!!!
چی میخوای از جونم؟
بازویش را Ù…ØÚ©Ù… Ùشار دادم Ùˆ Ú¯Ùتم
_دÙÙ… در اوردی !!!
چیزی Ù†Ú¯Ùت Ùˆ Ùقط نگاهم کرد
از میان دندان های کلید شده ام غریدم :
_تا یکی دیگه نکاشتم تو شکمت دهنتو ببند و بشین سر٠جات...
دستش را Ù…ØÚ©Ù… از دستم بیرون کشید Ùˆ با صدای بلند Ú¯Ùت :
نگار_اصلا به تو چه ربطی داره؟!
اصلا میخوام طلاق بگیرم برم با اون کسی که تو میگی پدر٠بچمه
بهdr_anoshee🔴🔴🔴
پارت 219👆ادامه داستان بسیار جذاب👇
💕ســــــ🌸ــــــلام
ØµØ¨Ø Ø²ÛŒØ¨Ø§ØªÙˆÙ† بخیر
روزتون ختم به زیباترین خیرهdr_anoshee ðŸƒðŸƒðŸƒ
عضو بشید معتبر و عالیه 👆