مشاهده مطالب کانال دکتر انوشه
#پارت_243ت_243
دیوار اتاق آهی زده بودم خیره شدم.
همان روز لعنتی بود، سال تØویل....
به لبخند بغض دار نگار خیره شدم...
به شکم برآمده اش...
کاش
کاش اینجا بود تا جبران کنم تمام ناملایمتی هایم را! کاش!...
نمی‌دانم چند ساعت گذشته بود که خیره به عکسمان بودم.
آرام آرام اشک می‌ریختم؛ صدای بابا را شنیدم که مدام اسمم را به زبان می‌آورد.
در اتاق را باز کرد Ùˆ با دیدن خون ک٠اتاق ÙˆØشت زده وارد شد Ùˆ بلند داد زد:
علیرام(پدر Ùرهاد)_چیکار کردی اØمق؟...
Ùقط توانستم پتوی آهی را روی صورتم بکشم تا اشک هایم را نبیند.
شروع به نصیØت کرد مثل این چندروز، مثل این چند ماه....
اما من هیچی نمیÙÙ‡Ùdr_anoshee 🔴🔴🔴