مشاهده مطالب کانال دکتر انوشه
#پارت_234ت_234
که ارام و با بهت اشک میریختم که با صدای گریه ی آهی به خودم آمدم و بدو بدو به سمت اتاق سرایداری دویدم
Ú¯Ù„ نسا چادر مشکی رنگش را سر کرد Ùˆ کی٠براق کهنه اش را از چوب لباسی برداشت Ùˆ Ú¯Ùت
گل نسا_من نمیدونم
الان از خدمات زنگ زدن باید برم بقیش با خودت
Ùˆ از من خداØاÙظی کرد
با خجالت پرسیدم
_ کجا میری؟
با پوزخند Ú¯Ùت :
Ú¯Ù„ نسا_میرم Ú©Ù„Ùتی خونه ÛŒ مردم...
وقتی شوهرم انقد خوش غیرته معلومه که من باید کار کنم.
به آقا ناصر نگاهی انداختم که با صورت قرمز شده برو بابایی نثار گل نسا کردو اdr_anoshee🔴🔴🔴