مشاهده مطالب کانال یواشکی دوست دارم
#بگو_سیبØبه_قلم_زهرا_ارجمند_نیا²Ù¾Ø§Ø±Øª_شصت‌و‌چهارند_نیا
#پارت_شصت‌و‌چهار
Ú©Ù‡ پوریا دکتر راد معرÙیش کرد لبخند جذابی زد.به طر٠پوریا چرخیدم: جالبه Ú©Ù‡ Ùامیل شما Ùˆ همسر خواهرزادتون یکیه.
هر سه تاشون لبخند زدند Ùˆ مانیا جوابم Ùˆ داد: عزیزم من Ùˆ آتردین دختر عمو Ùˆ پسرعمو هستیم‌.تو خاندان ما اکثرا Ùامیلشون راده.
سری به معنای Ùهمیدن تکون دادم Ùˆ اون ها هم بعد تشکر دوباره از Øضورمون Ùˆ قربون صدقه رÙتن مانیا برای پوریا Ù¬ با همون نگاه زیادی عاشق Ùˆ خواناشون ازمون دور شدند Ùˆ لبخند روی لب پوریا Ù¬ دوباره خشک شد.رÙتارش عجیب بود.این Ùˆ سردی دستش Ù¬ وقتی دستم اتÙاقی بهش برخورد کرد هم اثبات کرد.
دوباره نشستیم و اون پیشونیش و مالش داد.تو ذهنم یه چیزی جرقه زد: آلبومت و به این خواهرزادت تقدیم کردی.نه؟!
بدون نگاه بهم Ù¬ به نقطه ای خیره شد Ú©Ù‡ بعد دنبال کردن رد پاهاش Ù¬ به اون زوج رسیدم.درکش نمی کردم.نمی Ùهمیدم این Øالش Ùˆ این داشت من Ùˆ اذیت Ù…ÛŒ کرد.صداش Ú©Ù…ÛŒ بم تر شده بود: آره.به خودش تقدیم کردم.
سعی کردم لبخند بزنم: چه دایی مهربونی‌‌.
نگاهش خشک شد و نگاهم کرد: می شه دیگه این واژه رو نگی؟!
این بار من خشک شدم.یه چیزی این وسط غلط بود Ùˆ ذهنم هیچ پردازشی برای این غلط نداشت Ù¬ Ùقط براش سری تکون دادم Ú©Ù‡ با سررسیدن چندتا جوون کنارش Ùˆ بلند کردن پوریا Ùˆ کشوندشون به قسمت دیگه ÛŒ سالن برای عکس Ùˆ ذوق Ùˆ شوقشون از دیدن پوریا Ù¬ کلا بØØ« بینمون کات شد.به رÙتنش تØت Ù…Øاصره اون جوونا Ùˆ دختر Ùˆ پسرای پر انرژی خیره شدم ‌و دست زیر چونه به این Ùکر کردم †چی داشت اذیتش Ù…ÛŒ کرد؟!â€
با دیدن سارا بانو Ùˆ عمو Ùادامه_داردÙyavaashaki 📚