مشاهده مطالب کانال تربیت کودک نورÙدیده
یک Ù‡Ùته قبل از ÙˆÙات آقای بهجت رضوان الله تعالي عليه دور آقا نشسته بودند؛ آقای بهجت Ùرمودند: امسال برای من ØŒ مشهد خانه اجاره نکنید من امسال Øرم امام رضا نمیروم .
علی آقا "پسر آقای بهجت" Ú¯Ùت: Øاج آقا ما Ùرستادیم همان ساختمان سابق در Ú©ÙˆÚ†Ù‡ باقری را اجاره کنند .
آقا Ùرمودند: زنگ بزنید Ùˆ بگویید برگرده، من امسال مشهد نمی روم .
علی آقا از جا بلند شد Ùˆ موضوع را به مادرش Ú¯Ùت Ø› مادرش Ú¯Ùت: آشیخ Ù…Øمد تقی Ú†ÛŒ Ú¯Ùتید ØŸ آقای بهجت Ùرمود: سر Ùˆ صدا نکنید ØŒ من این Ù‡Ùته یکشنبه ساعت پنج بعدازظهر Ù…ÛŒ میرم؛ عمرم دیگه تمام شده .
یک ربع مانده به ساعت پنج بیهوش شدند؛ علی آقا ایشان را گذاشت داخل ماشین تا به دکتر ببرند، یک Ù„Øظه آقا چشمانشان را باز کردند Ùˆ آرام Ú¯Ùتند :
نبرید ! نبرید ! سر چهار راه بعدی Ú©Ù‡ رسید آقا بلند شدند Ùˆ دستشان را روی سینه گذاشتند Ùˆ Ú¯Ùتند : " السلام علیک یا صاØب الزمان "Ùˆ دقیقاً راس ساعت پنج از دنیا رÙتند .
آقا این یک Ù‡Ùته آخر عمرشان را شبها تا ØµØ¨Ø Ø¨ÛŒØ¯Ø§Ø± بود، یک Ù„ØظÙکانال_تربیتی_نوردیدهروزnooredideh