کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه

قسمت صد و چهل و هشتم
دستش رو دور کمرم حلقه کرد و دست دیگه‌اش رو سمت دیگه گردنم گذاشت. و گردن من به احترام این بوسه‌های پی‌درپی به سمت مخالف تعظیم کرد و خم شد. دستش رو دور کمرم محکم کرد و مثل پر کاه بلندم کرد. اما این پرواز نابه‌هنگام باعث جدایی لب‌هاش از گردنم نشد. کمی بعد هر دو با هم روی تخت فرود اومدیم.
به سمتم خم شد و خیره‌ی چشم‌هام موند. جلو اومد و آروم پشت پلکم رو بوسید. و بدون اینکه ازم فاصله بگیره گفت:
- نمی‌تونم حتی یه ثانیه دوری‌ت رو تحمل کنم. اما می‌ترسم نزدیک شدنم اذیتت کنه. آزار برگ گلم رو نمی‌خوام. حتی اگه خودم اذیت شم.
یقه‌ی نیمه‌باز پیرهن مردونه‌اش رو چنگ زدم و خیره به لب‌هاش آهسته زمزمه کردم:
- فقط دوری تو منو اذیت می‌کنه.
تمام احساسش رو توی چشم‌هاش ریخت و لب‌هاش روی لبم نشست. و چشم‌های هردومون بسته شد.
آهنگ در حال پخش گوشی به پایان رسید و این‌بار موسیقی غمگین و ملایمی فضای اتاق رو پر کرد.
نمی‌دونم از ترس بود یا احساس، اما این تپش کوبنده قلب هامون تمومی نداشت تا وقتی که هر دو نفس کم آوردیم. ازم جدا شد، اما چشم‌های بسته‌اش رو باز نکرده لبش رو مزه کرد و آهسته گفت:
- چطور قبل از این دور از تو نمردم؟
قلبم با شنیدن حرفش بی‌انضباط شد و تپیدن رو فراموش کرد.
لبم رو گزیدم که بغضم به اشک تبدیل نشه. شهاب نباید می‌مرد. شهاب قلب و روح من بود. بعد از رفتن من قلبم باید توی سینه‌ی شهاب می‌تپید. روحم باید توی خاطراتش سر می‌کرد. تنم باید روی تنش رد به جا می‌ذاشت. شهاب مجسمه‌ی حضور من بود، بعد از من. حرف از مردن برای شهاب ممنوع بود.
خواننده غمگین‌تر از موسیقی شروع به خوندن کرد:
"منو حالا نوازش کن
که این فرصت نره از دست
شاید این آخرین باره
که این احساس زیبا هست"
دوباره یقه‌اش رو چنگ زدم و سمت خودم کشیدمش. دستم رو سمت قلبش بردم و روی سینه‌اش محکم کردم. و تازه دلیل این نبض نداشتن رو فهمیدم؛ قلب شهاب به جای هر دومون می‌تپید.
"منو حالا نوازش کن
همین حالا که تب کردم
اگه لمسم کنی شاید
به دنیای تو برگردم"
دستم رو از سینه‌اش برداشت Ùˆ پشت دستم رو بوسید. بالاتر رفت Ùˆ کنار آرنجم رو با لب‌هاش آشنا کرد. بالاتnabzezanفت Ùˆ پوست داغ بازوم رو به لب‌هانبض_زن¹Ø±ÙÛŒ کرد. Ùˆ دست آخر سرØپولک_های_احساسÙهر_روز_پائیزهªÙhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: