مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀
رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه
قسمت صد و هجدهم
بالاخره با دیوونه‌بازی‌هاش بین این همه درد خنده‌ام گرÙت. هرچند دردی نمونده بود. بابک بره به جهنم! شهاب می‌خواست اون اطرا٠باشه! باشه. Øتی شده مثل قبل Ùقط دوست باشه. ولی باشه. این دو روز Ú©Ù‡ نبود منم من نبودم.
هنوز داشت به سوتی من می‌خندید Ú©Ù‡ برای عوض کردن بØØ« Ùˆ منØر٠کردن ذهنش از موضوع Ú¯Ùتم:
- هورسا کجاست؟ Øتی روش نشد بیاد بیمارستان؟
خودش رو روی تخت بالاتر کشید Ùˆ Ú¯Ùت:
- Øتی متوجه نشد Ú©Ù‡ تو اونجا بودی. نخواستم بÙهمه رÙتی Ùˆ دیدی Ùˆ Ùهمیدی. خواستم دستت برای انتخاب باز باشه.
- انتخاب چی؟
- انتخاب اینکه دونستنت رو به روی خودت نیاری و به بازی خواهرت و اون مرتیکه ادامه بدی، یا اینکه بین خواهرت و اون مرد یکی رو انتخاب کنی.
انتخاب! انتخاب وقتی معنی داشت که گزینه‌ها روی میز من بود. من خودم گرینه‌ی روی میز بودم. یه گزینه‌ی خط ‌خورده که پاک‌کن رو کنارش نگه داشته بودن برای روز مبادا.
- الان دروغ Ú¯Ùتنم رو دیدی، چطور بود؟
با اینکه متوجه منظور سوال بی‌ربطم نشد اما خندید و با شیطنت مخصوص خودش جواب داد:
- مثل آدم‌هایی که هیچ‌وقت نباید باهاشون برم دزدی.
خندیدم و به سوال بی‌ربطم سیم رابط وصل کردم.
- من دروغگوی اÙتضاØی‌ام. همین‌قدر Ú©Ù‡ غیرقابل‌باور به تو دروغ Ú¯Ùتم، به خودم، دلم Ùˆ وجدانم هم همین‌طور دروغ Ú¯Ùتم. انقدر بد Ú©Ù‡ خودمم به زور باورم شد. انتخابی وجود نداره. اون مرتیکه‌ای Ú©Ù‡ Ú¯Ùتی هیچ‌وقت انتخاب نشده بود. Ùقط دم دست‌ترین آدم ممکن بود برای مرØÙ… روی شکستگی‌های قلبم. نزدیک‌ترین پوشال برای پر کردن تنهایی‌ام. اون مرد به اندازه‌ی همون پوشال توی زندگی‌ام بی‌ارزش بود. انقدر Ú©Ù‡ Øالا Ú©Ù‡ باد بردتش هم ناراØت نیستم. اگه کنار هورسا خوشبخته بذار خوشبخت بمونه. من بی‌آزارتر از اینم Ú©Ù‡ مانع خوشبختی کسی باشم.
- اگه اون مردک یه دروغ غیرقابل‌باور بود پس چرا انقدر ناراØت شدی Ú©Ù‡ چشم بستی Ùˆ پله‌ی زیر پات رو ندیدی؟
چشم به سق٠کاذب بالای سرم دوختم Ùˆ Ú¯Ùتم:nabzezanÙ† انقدر شکسته‌ام، انقدر اذیت نبض_زن، انقدر تبعیض دیدم،پولک_های_اØساس¯Øهر_روز_پائیزه¯Ùhttp://nabz4story.blogfa.com/