کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه

قسمت صد و نوزدهم
تعجب داشت اگه بگم شهاب رو دوست داشتم؟ کسی می‌تونست بابت دوست داشتن شهاب سرزنشم کنه؟
وجدانم نهیب زد "چه زود جای قبلی رو با بعدی پر می‌کنی! جای الیاس رو با بابک، جای بابک رو با شهاب، جای شهاب رو با کی قراره پر کنی؟".
جای شهاب پر شدنی نبود. جای شهاب، جای چهار سال پیش خود شهاب بود. پسربچه‌ای که پیش چشم خودم یک شبه چنان قدی کشید که دست خودم هم بهش نرسید، که خودم هم برای خودم حیف دونستمش، که خودم هم برای خودم ممنوعش کردم، شهاب حیف بود برای من. هنوزم هست، اما من از به آرزوهام نرسیدن خسته بودم. حالا که آرزوم توی مشتم بود چرا خودم رو با عذاب وجدان برای کسایی که برای بازی دادن من عذاب وجدانی نداشتن، از محال‌ترین رویام منع کنم؟ من شهاب رو می‌خواستم، حتی اگه همون آرزو باقی می‌موند. من شهاب رو می‌خواستم، حتی اگه فقط یه دوست تنها بود.
پرده‌ کشیده و پرستار وارد شد. لبخند سرسری‌ای زد و گفت:
- دستت رو بده آنژوکتت رو دربیارم اذیت نشی.
دستم رو پیش بردم و رو به سمت مخالف کردم که نبینم و دردش رو حس نکنم.
مثل ماجرای خیانت خواهرم که رو برگردوندم تا درد خنجرش کمتر پشتم رو آزار بده.
پنبه‌ نرمی روی جای آنژوکت زد و گفت:
- یه کم اینو فشار بده خون نیاد.
مثل شهاب که من رو بغل کرد و به خودش فشار داد تا خونم بند بیاد. شهاب برای درد قلب من مثل این پنبه سفید و نرم بود برای زخم سِرُم دستم. خوب، دلپذیر و مانع برون‌ریزی.
- از جات بلند نشو تا همراهت بیاد. خون زیادی ازت رفته، ممکنه سرت گیج بره. رفتی خونه خودتو تقویت کن. انشالله که بد نبینی.
تشکر کردم و سرم رو روی بالش گذاشتم و منتظر شهاب موندم.

چند دقیقه بعد پرده رو کنار زد و وارد شد. با ورودش بلند شدم و نشستم و سعی کردم به سیاهی رفتن چشمم اهمیتی ندم.
- عِه، سرمت رو درآوردن؟ آماده‌ای بریم؟
سری تکون دادم که جلو اومد و پرسید:
- خودت می‌تونی یا کمکت کنم؟
کف دستم رو جلوی سینه‌اش نگه داشتم و گفتم:
- می‌تونم. می‌تونم.
"باشه"‌ی آرومی گفت و کنار کشید. پاهام رو از تخت آویزون کردم، اما هنوز پای دومم به زمین نرسیده سرگیجه گرفتم و سکندری خوردم. و باز شهاب بود که نجاتم داد.
با دو دستش از دو طرف پهلوم رو گرفت Ùˆ به ارتفاع nabzezanوط من روی زانو خم شد. سرش رو مقابنبض_زنˆØ±ØªÙ… گرفت Ùˆ نگران پرØپولک_های_احساسیهر_روز_پائیزهŒâhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: