کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه

قسمت صد و ششم
انقدر غرق بودم، انقدر توی این دنیا نبودم که همون ضربه‌های کوچک یه گودال درست کرده بود و زیر پام رو خالی.
زندگی همین بود. غرق یه سراب، یه رویای دست نیافتنی می‌شی و حواست از ضربه‌هایی که با پای خودت به زندگی‌ات می‌زنی پرت می‌شه. و یه روز به خودت میای که توی یه چاه افتادی که خودت کندی و تنها چیزی که از اون رویا برات می‌مونه یه خراشه. حالا چه روی دستت، چه روی قلبت. مگه فرق می‌کرد؟
سر بلند کردم و به شهاب که به زحمت در حال بلند شدن بود نگاه کردم. مهم اون رویا بود که دست نیافتنی بودنش بیشتر از خراش روی دلت، دل می‌سوزوند.
بلند شدم و با همون مانتوی خاکی پشت سر شهاب با فاصله راه افتادم.
آروم و با دقت راه می‌رفت. مثل یه کودک نوپا که تازه راه رفتن رو یاد گرفته. به درخت، دیوار و هر چیزی که دستش می‌رسید تکیه می‌داد مبادا نقش زمین بشه. و من از همین فاصله دلواپس این بودم مبادا زمین بخوره و دستش خراش برداره.
بالاخره به زحمت به ماشینش رسید. همون دور ایستادم و از پشت دیواری که پناهگاهم شده بود نگاهش کردم.
سوییچی که خودم داده بودم که دست من گم نشه رو از جیب کت مشکی پر از خاکش درآورد و سوار شد.
از پشت شیشه دودی ماشینش فقط یه سایه از شهاب می‌دیدم.
جلوتر رفتم و صدای استارت زدنش رو شنیدم. اما هر چی منتظر شدم خبری از حرکت کردن نبود. سایه‌اش رو دیدم که پی در پی به فرمون مشت کوبید و سر روی فرمون خم کرد.
جلوتر رفتم و آروم در ماشین رو باز کردم.
بی‌حرف سر بلند کرد و با تعجب نگاهم کرد. آهسته پرسید:
- نرفتی؟
زهرخند زدم و جواب دادم:
- کی دیدی تو شرایط سخت تنهات بذارم؟!
لبخندش توی این شرایط به نظرم بی‌معنی بود.
- هیچ وقت.
بی اینکه ازش بخوام پیاده شد و تکیه به ماشین، ماشین رو دور زد.
سر جاش نشستم و منتظر سوار شدنش شدم و توی دلم خدا رو شکر کردم که این‌بار به اندازه‌ی سری قبل بی‌حسی پاهاش طولانی نشده بود.
سوار شد و در رو بست و من پام رو روی گاز فشار دادم.
فرمون رو پیچوندم و ناگهان دستم توی دست شهاب قفل شد.
با دقت به خراش کف دستم نگاه کرد و با اخم پرسید:
- دستت چی شده؟
این انصاف نبود. Ù…Ú¯Ù‡ من می‌پرسیدÙnabzezan´Ù…ت چرا قرمزه؟
لب گزیدم و مثل خنبض_زن با اخم جواب دادم:
- هیپولک_های_احساس¨Øهر_روز_پائیزهاÙhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: