مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀
رمپولک_های_اØساس_های_اØساس
قسمت دویست و سی و پنجم
دستم می لرزید،قلبم می کوبید.تا زمانی که آب سماور جوش بیاید لب های خشک شد ام را زبان می زدم و خدایم را صدا می زدم..نمی دانم چرا دلشوره ام مثل شب مهمانی شده بود..نمی دانم چرا دلم در هم می پیچید و مایع تلخ و بد مزه ای تا نوک زبانم بالا می آمد.
با مصیبت تعادلم را ØÙظ کردم وسینی چایی را به دست گرÙتم. لیوان ها به هم Ù…ÛŒ خوردند Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ از چای در سینی سرازیر شد Ùˆ قند ها خیس شد. دوباره به آشپز خانه برگشتم تا قند های خیس را در سطل زباله بیندازم. اما به Ù…Øض اینکه پایم را ازآشپزخانه بیرون گذاشتم، چهره بهت زده وسÙید شده کیانی را دیدم Ú©Ù‡ ایستاده Ùˆ خشک شده خیره ام شده بود. قلبم بنای کوبش گذاشت.دلم به هم Ù…ÛŒ خورد Ùˆ Ù…ÛŒ دانستم با وجود این سکوت،این چهره اتÙاق خوبی Ù†ÛŒÙتاده است ... سست شدم از تصور آنچه Ú©Ù‡ نباید بر سرم آمده بود، Ùˆ وقتی گوشی ام را ØŒ کار هرگز نکرده کیان را، توی دست مشت شده اش دیدم بی اراده سینی از دستم اÙتاد Ùˆ لیوان های Ù…ØÚ©Ù… Ùˆ لبریز از چای، هرکدام با گوش خراش ترین صدای ممکن به زمین سقوط کردند Ùˆ به هزار ویک تکه تبدیل شدند
چای داغ روی پایم ریخت..چهره ام از شدت سوزش جمع شد..اما سردی تنم به Øدی زیاد بود Ú©Ù‡ درد Ùˆ سوزش دمای جوش چای را، خنثی کرد!
-این چیه؟
از چیزی Ú©Ù‡ دیدم هیچ ØرÙÛŒ برای دÙاع از زبانم خارج نشد،کلیپ همان شب کذایی، من٠قلابی، داخل گوشی خودم، با Ø¢ÛŒ دی Ùردی ناشناس به اکانتم ارسال شده بود. شهاب این را دیده بود Ùˆ این همه آرام بود؟!
-م..من..ن..نی..نیستم!کیان..من نیستم
Ùˆ اوج داغونی کیان را به عینه دیدم.برای بار دوم شکستن اش را جلوی چشمهایم دیدم ونمی توانم از خودم دÙاعی کنم.ØرÙÛŒ نزد..ÙÚ© اش منقبض شده بود Ùˆ دستهای مشت شده اش نشان از درد عمیقی Ú©Ù‡ متØمل Ù…ÛŒ شد، داشت...چشمهای خون شده از اشکش Ú©Ù‡ نمی خواست بیشتر خودش را بشکند مقابل چشمهایم به رخ کشیده شد. با چشمهای پر شده Ùˆ سرخ شده اش، بابغضی خش دار، عجیب Ùˆ مردانه، ØرÙØ´ با آرام ترین Ù„ØÙ† از زبانش خارج شد: " بازم؟چرا شمیم؟"nabzezanد توی صدایش شکست وبغض شد..خش شد Ùˆ انبض_زن®Ø´ از جانب عزیز ترینÙپولک_های_اØساس… هر_روز_پائیزه تhttp://nabz4story.blogfa.com/