کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه

قسمت صد و پنجم
سری تکون دادم و باز به شهاب که بین بازوهای آقای رشیدی فشرده می‌شد نگاه کردم.
بالاخره کار غسالخونه تموم شد و همه برای اقامه‌ی نماز ایستادن.
پست سر مردها جایی که به شهاب دید داشتم ایستادم و نگاهش کردم که نمازش رو نشسته خوند. خودش هم شکسته بود. کمرش خم بود و بار روی دوشش سنگین.
انقدر سنگین که دیگه نتونه زیر سنگینی تابوت مادرش بایسته. مهران دسته‌ی ویلچر رو گرفته بود و آروم کنار تابوت می‌برد. گوشم رو صدای اشهد خوندن مردها پر کرده بود.
دور قبر حلقه زدیم و من به زحمت خودم رو بالای قبر، کنار شهاب رسوندم. ویلچر رو نمی‌تونستن تا اینجا بیارن. مهران و بابک دو طرف شهاب رو گرفته بودن و حکم عصا رو برای پاهای بی‌جونش داشتن. کنارش رسیدم و سلام مهران رو نشنیده گرفتم و به شهاب گفتم:
- نزدیک قبر نشو. خدایی نکرده میفتی توش.
سرش رو به علامت منفی تکون داد و با اخم گفت:
- من تنها کسیم که داره. من باید بذارمش تو قبر.
چشم درشت کردم و خواستم اعتراضی کنم که مهلت نداد و روی زمین نشست. دست مهران و بابک که شل شد خودش رو داخل قبر کشید و کامل دست اون دو نفر رو کنار زد. آهسته پرسیدم:
- می‌تونی راه بری؟
سری تکون داد و سعی کرد اشکش رو پس بزنه. سر کفن مادرش رو از دست یکی از آقایون گرفت.
شهاب بغضش رو نگه داشت اما بغض من شکست. نتونستم تحمل کنم و از قبر دور شدم و کنار قبری که تازه سنگ شده بود نشستم.
چشم بستم که نبینم. دست روی گوشم گذاشتم و زیر لب یاسین خوندم که نشنوم. نمی‌تونستم بی‌مادر شدن شهاب رو به دست خودش ببینم و نشکنم. نمی‌تونستم اشک شهاب رو موقع خاک ریختن روی لبخند مادرش ببینم و اشک نریزم. یه گوشه نشستم و ندیدم. یه گوشه نشستم و نشنیدم تا وقتی که دستی روی شونه‌ام نشست. چشم باز کردم و هورسا رو مقابلم دیدم. با چشم‌های گریون به من نگاه می‌کرد. هورسا دیده بود و اشک ریخته بود، پس من چطور می‌تونستم ببینم و نشکنم. نه، من نباید می‌شکستم. من باید محکم می‌موندم. شهاب دیگه جز من کسی رو نداشت. شهاب دیگه جز من پناهی نداشت.
به بابک که پشت سر هورسا ایستاده بود و با نگاه غمگینش به من زل زده بود نگاه کردمnabzezan صدای هورسا توی گوشم نشست.
- خوبی نبض_زنهری؟ انقدر به خودت Ùپولک_های_احساسرهر_روز_پائیزهª Øhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: