کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمپولک_های_احساس_های_احساس

قسمت دویست و بیست و هشتم
-من اون روانی که تو ازم تو ذهنت ساختی نیستم شمیم..بفـــهم اینو
-من گفتم تو روانی؟یعنی هرکس که واسه درمان افکار عذاب دهنده ش وقت مشاوره می گیره روانیه؟
_داری همینو با رفتارات ثابت میکنی
-اخه کدوم رفتار؟جز اینکه میخوام مداواتو ببینم...این حقو ندارم به عنوان همسرت چیزی که مایه عذابته رو ازت دور کنم؟
سکوت کرد.. نرم شدم: کیان جان فقط بخاطر خودته،باشه؟
بازهم سکوت کرد:همین یه بارو نه نیار ..خب؟
-من دلم نمی خواد بیام،دلم نمی خواد هزاربار اون گسِ لعنتی رو برای خودم تکرار کنم...نمی خوام برچسب روانی بودنمو روی خودم بذارم می فهمی اینارو؟؟؟
-روزی هزار نفر مشکل تورو دارن اما تلاش برای بهبودشون به معنی روانی بودنشون نیست،تو فقط با یک روانپزشک مشورت می کنی تا جاییکه ریشه این شبهه هارو کاملا از بین ببری..اون دکترِ..با این مسائل بیشتر از من و تو آشنایی داره..بهتر از من و امثال من می تونه کمکت کنه...تو دوست نداری؟خوشت میاد من زجر بکشم؟
با صدای گرفته گفت: من نمی خوام تو عذاب بکشی...من بیشتر از تو اذیت می شم و کاری از دستم بر نمیاد، مهم ترین فرد زندگیم رو با کارای عجیب خودم از خودم می رنجونم و تو فکر می کنی که از این موضوع خوشحالم؟ولی نیستم شمیم به خدا که نیستم...
-مگه می شه فکر کنم از کارات عمد و اراده ای داری؟من بهتر از تو روی غیر عمد بودن کارات واقفم...مگه می شه ادم یک بخشی از وجودشو ناراحت کنه و از ناراحتیش خوشحال بشه؟
شربت را در دستش بازی بازی می داد: تو بگو چی کار کنم..خسته شدم..خودم هم خسته شدم...
-همین یک بار رو به حرفم گوش کن،بیا و روال درمانت رو شروع کن بذار کم کم خوب شی..باشه؟
جوابی نداد...بهتر بود تنهایش می گذاشتم تا با خودش کنار می آمد. احتیاج به کمی فکر داشت
****
کیان بالاخره بعد از اصرارهای مکرر من پذیرفت تا حداقل برای یک جلسه به روان پزشک مراجعه کند.. Ø·ÛŒ تماسی با منشی دکتر صابری Ùˆ موافقت برای تاریخ موردنظر Ùˆ اغاز روند درمان، را اطلاع دادم. یک هفته به سرعت سپری شد Ùˆ در ساعت مقرر شده، من Ùˆ کیان دوشادوش هم وارد مطب شدیم. نگاه مراجعه کنندگان خیره ما دو نفرمی شد Ùˆ همین کیان را برای جلو رفتن به تعلل Ù…ÛŒ انØnabzezan®Øª
دستش Ú©Ù‡ توی دستم بود را، به معÙنبض_زن اطمینان فشردم Ùˆ به پولک_های_احساسهر_روز_پائیزهرØhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: