کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه

قسمت صد و یکم
کاغذی روی تخته‌شاسی چسبوند و تخته رو سمت شهاب گرفت.
- این فرم رو امضا کنید می‌تونید جنازه رو تحویل بگیرید.
شهاب تیز به زنی که مادرش رو جنازه خطاب کرده بود نگاه کرد و تخته‌شاسی رو محکم از دستش کشید. نخونده امضا کرد و به پرستار برگردوند.
زن بیچاره ناراحت از حرفی که به یک داغ‌دار درباره‌ی پیکر مادر مرحومش زده، باز گفت:
- خدا رحمتش کنه. جاش بهشته حتما، وقتی پسری به این خوبی تربیت کرده که برای نجات جونش از جون خودش گذشت.
صدای پوزخند شهاب غمم رو بیشتر کرد.
- فرقی به حالش نداشت. جونم رو پس زد تا زودتر تنهام بذاره.
چقدر باید می‌دادم تا این زن خفه شه؟ چقدر باید می‌دادم تا دیگه داغ شهابی عزیزم رو تازه‌تر نکنه؟
- این رسید رو به سردخونه تحویل بدید، پیکر مرحوم رو تحویل می‌دن. بازم می‌گم خدا رحمتشون کنه. غم آخرتون باشه.
- هست. کس دیگه‌ای رو ندارم که از دست بدم. بعدی خودمم.
جمله‌ی شهاب چنان تنم رو لرزوند که یک کلمه دیگه از دهن پرستار بیرون می‌اومد تلافی تموم اشک‌ها و غصه‌های امروز شهابم رو سر اون خالی می‌کردم.
ویلچر شهاب رو هل دادم و جلو رفتم. صدای گرفته‌ی شهاب اجازه نداد بیشتر از این توی دلم به پرستار بخت‌برگشته فحش بدم.
- مهرسا؟
- جانم؟
- می‌تونی هماهنگ کنی همین امروز خاکسپاری کنیم؟
کنار در اتاقی که خانم شادلو بستری بود و حالا صدای گریه‌ی مامان ازش شنیده می‌شد صندلی رو نگه داشتم و روبه‌روی شهاب ایستادم. گوشه شالم رو گرفتم و در حال پاک کردن خون دلمه بسته روی صورتش پرسیدم:
- نمی‌خوای زنگ بزنی اقوامت بیان؟
پوزخند زد.
- فکر نکنم بیان. به هر کدوم زنگ بزنم یه بهانه‌ای دارن، همون‌جور که برای بابا بهانه آوردن.
آهی که کشید آه از نهادم بلند کرد.
- باشه، هر جور تو دوست داری. صبر کن یه دقیقه به مامان بگم بره خونه حلوا آماده کنه.
دوباره پوزخند زد.
- بچگیام عاشق حلوا بودم، الان از حلوا متنفرم. باشه، برو من جایی نمی‌رم.
به طنز تلخ کلامش نخندیدم و داخل اتاق رفتم.
مامان روی صندلی همراه نشسته بود و با گوشه‌ی روسری‌اش اشک‌هاش رو پاک می‌کرد. آهسته صداش زدم:
- مامان
بلند شد و با دیدنم به سمتم اومد. بغلم کرد و شروع به مرثیه‌خونی کرد:
- بمیnabzezan واسه دل شکسته‌ی این بچه. بمیرÙنبض_زنسه غریبی‌ش. بیمرم وپولک_های_احساسŒÚهر_روز_پائیزه¢Ùhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: