مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀
رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه
قسمت صدم
- اون بنده خدا Ú©Ù‡ آرومه. دردش چیه؟ اون Ú©Ù‡ پنج ساله منو تنها گذاشته. منم Ú©Ù‡ به صدای Ù†Ùسش دلم خوش بود. صدای Ù†Ùسش هم ازم دریغ کرد. جونمو دادم برگرده، لج کرد Ùˆ رÙت. جون منو، پسرشو نخواست. من آرامش اونو بخوام؟ من Ùقط مادرمو می‌خوام. من تنها نمی‌تونم. من تنها نمی‌مونم. بگو مادرمو برگردونن.
مستاصل به مامان نگاه کردم. اما مادرم هم با تمام مادری‌اش طاقت سنگینی نگاهم رو نداشت، وای به سنگینی مسئولیتی Ú©Ù‡ روی دوشم زار می‌زد. جلوی دهنش رو گرÙت تا صدای گریه‌اش دوباره بلند نشه Ùˆ به سمت یکی از اتاق ها دوید.
من موندم Ùˆ شهابیی Ú©Ù‡ بچه شده بود Ùˆ مثل بچه‌های گمشده زار می‌زد Ùˆ ازم مادری رو طلب می‌کرد Ú©Ù‡ پنج سال پیش مرده بود Ùˆ امروز Ùقط دیگه Ù†Ùس نمی‌کشید.
باز پرستار پابرهنه وسط سردرگمی من پرید.
- دخترم بلندش کن ببریمش یه اتاقی. بیمارهای دیگه هم هستن، آرامش می‌خوان.
ØÙ‚ با پرستار بود. بیمارهای دیگه هم آرامش می‌خواستن. آرامش رو خدا Ùقط برای من Ùˆ شهاب ممنوع کرده بود.
نیم‌خیز شدم Ùˆ زیر بازوش رو گرÙتم Ùˆ کشیدم، اما بلند نشد. التماس کردم:
- شهاب جان، پاشو قربونت برم. پاشو عزیزم. خوب نیست این‌جور اینجا نشستی. زخمت باز می‌شه خدایی نکرده.
خواست بلند شه اما نیم‌خیز نشده پاهاش مثل دو تکه چوب خشک به هم پیچید Ùˆ روی زمین اÙتاد.
صدای "یا Øسین" Ú¯Ùتنم درست به اندازه‌ی نعره‌های شهاب وقت ورودم بلند بود.
روی زمین روبه‌روش زانو زدم و هراسان پرسیدم:
- چت شد یهو؟
سر بلند نکرد Ùˆ Ùقط آهسته نالید:
- شروع کرده باز.
منظورش رو از این سوم شخصی Ú©Ù‡ خطاب کرد Ùهمیدم. لب گزیدم Ú©Ù‡ لبم به ناشکری باز نشه Ùˆ رو به پرستار Ú¯Ùتم:
- یه ویلچر میارید لطÙا؟
کنجکاو پرسید:
- ویلچر برای چی؟
Ù†Ùسم رو پرØرص بیرون Ùرستادم. این جماعت باید توی همه چیز دخالت می‌کردن؟ با همون Øرص ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù….
- گلین‌باره داره. اعصابش تØریک شده، Øس از پاهاش رÙته.
پرستار سری تکون داد Ùˆ به مرد طوسی‌پوشی Ú©Ù‡ دست شهاب رو گرÙته بود Ú¯Ùت:
- آقای Øسن‌زاده یه ویلچر بیار برای آقا.
Øسن‌زاده باشه‌ای Ú¯Ùت Ùˆ رÙت. پرستار جوانی Ú©Ù‡ گوشه‌ای ایستاده بود از پرستار مسن‌تر کناری پرسید:
- این Ú©Ù‡ Ú¯Ùت مریضی بود؟
- آره. یه نوع بیماری عصبیه Ú©Ù‡ سیستم ایمنی بدÙnabzezan‡ اعصاب Ù…Øیطی Øمله می‌کنن Ùˆ بانبض_زنی‌Øسی یا Ùلج موقت دپولک_های_اØساس Ùهر_روز_پائیزه®Øhttp://nabz4story.blogfa.com/