کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمپولک_های_احساس_های_احساس

قسمت دویست و بیست و نهم
کف دستش گاهی عرق می کرد و با تمام وجود انگشتانم را می فشرد..با فشار خفیفی به دستش اطمینان را به جانش تزریق می کردم و متوجه می شدم که با اعتماد به نفسی هر چند کم...بهتر ادامه می داد. به هر حال..آن روز و آن نوبت به اتمام رسید.دکتر وقت مجددی را برای مراجعه داد و تاکید کرد که این ماجرا نیازمند حضور و سوالات مفصل تری برای اجرای پروسه درمانی است. از مطب که خارج شدیم..قطره ریزی از باران روی نوک بینی ام فرود آمد.
-داره بارون میاد
- این روزا بیشتر از همیشه توی وجودم بارون رو میبینم و حس می کنم
-سبک شدی؟
-سبک؟ می دونی از بین بردن دردی که برای همیشه تو ذهنت رد انداخته و وجب به وجب سلول های ذهنت از یاداوریش عذاب می کشن مثل چیه؟ مثل خاکشیری که با هر بار هم زدن تلاش داری تا روی اب نگهش داری اما بازم فایده نداره، نه تنها ثابت نمی مونه بلکه بعد چند ثانیه ته نشین میشه و به مسیراولش برمی گرده،تلاش برای ثبوتش همیشه بی فایده ست سرش را به سمتم چرخاند: این ماجرا هم دقیقا همینه،سبکم نمی کنه فقط دردمو پررنگ می کنه..
ترجیح دادم فعلا سکوت کنم،وقت برای چنین بحث هایی زیاد بود،الان به استراحت نیاز داشت.. بنابراین با گرفتن انگشت اشاره ام به سمت فلافلی بحث را عوض کردم - من گشنمه
با حرکتم که درست مثل بچه ها بود آرام و مردانه خندید و به سمت فلافلی حرکت کردیم.
****
نمی دانم نامش را چه بگذارم..بد شانسی یا نحسی اقبال، نمی دانم چرا هر زمان که همه چیز رو به بهبودی می رفت باید یک عمل سر زده ای، یک گرد باد غیر منتظره ای از راه برسد و ذره ذره غبار سردش را روی تنم حاکم کند... اسم اتفاق گذاشتن رویش زیادی برایش سبک بود،تمام وزن واژه هایش را در هوا معلق نگه می داشت.
درست روزی Ú©Ù‡ بیشتر از همیشه خوشحال بودیم،روزی Ú©Ù‡ با کیان دست در دست هم دیگر بعد از نوبت مشاوره مثل دو زوج عادی Ùˆ عاشق، به رستورانی در همان نزدیکی برای صرف نهار رفتیم.بعد از انتخاب غذا Ùˆ قبل از رسیدنشان،کیان از جا برخاست Ùˆ برای شستن دست هایش به سمت دستشویی رفت...چشم بسته بودم Ùˆ شیرنی این بهبودی را نفس Ù…ÛŒ کشیدم...Ú©Ù… Ú©Ù… همه چیز با خواست خدا Ùˆ تلاش او nabzezan¯ÛŒ Ù…ÛŒ شد. اما ای کاش در همان رویاÛنبض_زن±ÛŒÙ†ØŒØ¨Ø§ همان چشم بسØپولک_های_احساساهر_روز_پائیزه³Ûhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: