کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه

قسمت نود و نهم
در شیشه‌ای بخش رو چنان محکم کنار زدم که اگر به فنر متصل نبود شک نداشتم به دیوار پشت سر می‌خورد و صد تکه می‌شد و مثل ماتم‌زدگی شهاب هر تکه‌اش روی سرم می‌بارید و به تنم فرو می‌رفت.
وسط بخش روی زمین افتاده بود و اسیر بین دست قدرتمند دو مرد با نعره خدا رو صدا می‌زد و تمام پرستارها وبیمارهای بخش با چشم اشکی دورش حلقه زده بودن.
دستش رو از دست یکی از مردها بیرون کشید و از غفلت مرد استفاده کرد و محکم سرش رو به دیوار کوبید و انگار قلب من بود که کوبیده شد.
با ضربه‌ی بعدی به سمتش دویدم و ضربه‌ی دوم به سوم نرسیده روی زمین جلوش افتادم و سرش رو گرفتم مبادا باز بکوبه و خون بیشتر از این جاری شه.
انقدر داغون و خراب بود که هنوز متوجه من که سرش رو محکم توی بغل گرفته بودم مبادا به دیوار بکوبه نشده بود و با تقلا سعی می‌کرد مانع بین سرش و ضربه بعدی رو از میون برداره.
حتی نفهمیده بودم کی اشکم راه افتاده بود که بین گریه صداش زدم:
- شهاب. شهاب جان نکن. شهاب.
توی این دنیا نبود. انگار یه جسم خالی بود که نه می‌دید و نه می‌شنید.
سرش رو محکم توی دست گرفتم و به کاسه‌های خون به جای چشم‌هاش زل زدم و داد زدم:
- شهاب جان! منو ببین! شهاب!
باز ندید. باز نشنید. سرش رو تکون می‌داد و با تقلا سعی می‌کرد از دست من و مرد دیگه که هنوز محکم نگهش داشته بود خلاص شه. ترسیده بودم و نمی‌دونستم چکار کنم. آدم‌های دور و برم هم جز بلعیدن اکسیژن اطراف کمکی نمی‌کردن. از ترس چشم‌های به خون نشسته‌اش، از ترس جوی خون جاری روی صورتش که رنگ پوستش رو به قرمز تغییر داده بود هول شدم و محکم توی گوشش خوابوندم. بالاخره دست از تقلا برداشت و مبهوت به من نگاه کرد. مرد دوم با دیدن آروم گرفتنش دستش رو رها کرد و بلند شد.
لبم رو از درد ضربه‌ای که به صورتش نشونده بودم به هم فشار دادم و لابه‌لای اشکم این بار آهسته نالیدم:
- ببخشید عزیزم. ببخشید.
انگار تازه من رو دیده بود. با غصه بهم خیره شد و اولین قطره‌ی اشکش چکید. خودش رو توی آغوشم انداخت و داد زد:
- مهرسا رفت. جونمو بهش دادم. جونمو نخواست، کلیه ام رو پس زد Ùˆ رفت. انگار Ù†Ùnabzezanنگار من توی این دنیا تنهام. انگنبض_زن†Ù‡ انگار جونم به جوÙپولک_های_احساس¨Ùهر_روز_پائیزه. Ùhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: