کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه

قسمت نود و هشتم
به تقلید از هورسا به آغوشش پریدم و محکم بغلش کردم.
- بابایی
موهام رو بوسید و گفت:
- جان بابایی؟ قربون دخترم برم نه سلام کردن بلده نه خداحافظی.
خندیدم و از آغوشش بیرون اومدم.
هورسا چمدونم رو دنبال خودش کشید و در حال رفتن به سمت اتاق مشترکمون گفت:
- فیلم هندی تموم شد. بیا برو لباستو عوض کن شام بخوریم.
گونه‌ی بابا رو بوسیدم و از آغوشش بیرون اومدم و در حال سرک کشیدن به سالن پرسیدم:
- مامان کو پس؟
بابا پای تلویزیون نشست و جواب داد:
- سر شبی رفت بیمارستان.
خمیازه‌ی وحشتناکم دست خودم نبود.
- بیمارستان واسه چی؟
بابا غرق فوتبالش شد و دیگه اهمیتی نداد. به جاش صدای هورسا از داخل اتاق بلند شد.
- همراه خانم شادلو دیگه.
به اتاق رفتم و با تکیه به چهارچوب در پرسیدم:
- هنوز بستریه مگه؟ یه هفته گذشته، تا الان باید مرخص می‌شد.
هورسا چمدون رو روی تخت گذاشت و درش رو باز کرد و در حال بررسی چمدون به دنبال سوغاتی‌اش جواب داد:
- خود شادلو که مرخص شده. مادرش ولی انگار حالش خوب نبود، هنوز بستریه.
چهارچوب در رو گرفتم که از خستگی غش نکنم و باز پرسیدم:
- چرا آخه؟ عملش که می‌گفتن موفقیت‌آمیز بوده.
جیب جلوی چمدون رو باز کرد و گفت:
- نمی‌دونم. مامان یه چیزایی گفت نفهمیدم. نگرانی زنگ بزن از خودش بپرس.
گوشی موبایل رو از جیبم بیرون کشیدم و در حال شماره گرفتن خیال هورسا رو راحت کردم.
- نگرد اینو. مال تو رو گذاشتم تو کیف دستیم که نشکنه. یکی از این گوی‌های موزیکال گرفتم برات.
خوشحال بالا پرید و سمتم دوید. گونه‌ام رو بوسید و پاچه‌خواری کرد.
- قربون خواهر خوشگلم برم که سلیقه‌ی من دستشه.
دوان‌دوان به دنبال کیفم از اتاق بیرون زد و صدای زن پشت خط که می‌گفت در حال حاضر قادر به پاسخگویی نیست با جیغ خوشحالی هورسا و تشر ساکت باش بابا قاطی شد.
بی‌خیال مامان گوشی رو روی میز گذاشتم و حوله‌ام رو از چوب‌لباسی پشت در اتاق برداشتم. انقدر احساس کوفتگی راه توی بدنم مونده بود که تا دوش نمی‌گرفتم خواب راحت نداشتم و انصافا هم که بعد از دوش چه خواب راحتی رفتم.
سرم به بالش نرسیده خواب چشمم رو گرفت.
صبح با صدای زنگ آلارم گوشی از خواب بیدار شدnabzezanˆØ§Ù‚عا من زندگی‌ام رو مدیون سه نبض_زنراع مهم بشر بودم. اوپولک_های_احساس دهر_روز_پائیزهÙhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: