مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀
رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه
قسمت نود و ششم
نمی‌دونم چطور، اما گودرزی کارشناس دادگاه رو دور زده بود Ùˆ کارخونه‌ای تمیز Ùˆ استاندارد رو به نمایش گذاشته بود. با دیدن عکس‌های باورنکردنی کارخونه انقدر Ùشار بهم وارد شد Ú©Ù‡ سرم گیج رÙت Ùˆ نقش زمین شدم.
چشم Ú©Ù‡ باز کردم روی تخت درمونگاه بودم Ùˆ بابک با نگرانی بالای سرم ایستاده بود. چشم بازم رو Ú©Ù‡ دید خوشØال شد Ùˆ نزدیک‌تر اومد.
- مهرسا جانم خوبی؟
به جای جواب گیج و خسته پرسیدم:
- چی شد؟
- تشنج کردی. خیلی ترسیدم. خدا رو شکر که چیزی‌ت نشد.
سوالم رو Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ú©Ø±Ø¯Ù…:
- دادگاه چی شد؟
عصبی نق زد:
- هر چی که شد به درک! تو مهمی یا دادگاه؟
Øوصله‌ی یکی به دو نداشتم. خسته‌تر از این ØرÙ‌ها بودم Ùˆ دلم می‌خواست Ùقط خیالم راØت شه Ùˆ یه دل سیر بخوابم. صدام رو Ú©Ù…ÛŒ بالا بردم:
- می‌گم دادگاه چی شد؟
پو٠کلاÙه‌ای کشید Ùˆ وقتی دید چاره‌ای جز ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù† نداره Ú¯Ùت:
- Øالت بد شد، قاضی ترسید. رای نهایی رو انداخت واسه سه روز دیگه. به وکیل هم Ú¯Ùت تو این سه روز دنبال مدرک Ù…Øکمه‌پسند باشید.
Ùکر Ú©Ù‡ می‌کردم مغزم تیر می‌کشید. اما باید Ùکری می‌کردم. شهاب این دادگاه رو به من سپرده بود. جواب اعتماد شهاب رو نمی‌تونستم این‌جور بدم.
- تا اداره‌ها نبستن یه سر برو اداره‌ی استاندارد. هر چقدر زیرمیزی خواستن بده Ùˆ آدرس کنترل Ú©ÛŒÙیشون رو پیدا Ú©Ù†.
- باشه واسه Ùردا. نمی‌تونم Ú©Ù‡ تو رو تو این Øال تنها بذارم.
Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ تØمل یکی به دو نداشتم. باز صدام بالا رÙت.
- بابک Øر٠گوش Ú©Ù†. Ùردا پنج‌شنبه‌ست Ùˆ اداره‌ها تعطیله.
چشم چرخوند و ناچار قبول کرد.
- باشه می‌رم. تو بخواب من خیالم ازت راØت باشه دلم پیشت نمونه. خیلی خسته‌ای به خواب نیاز داری.
راست می‌گÙت، به خواب نیاز داشتم. مثل ماهی Ú©Ù‡ به آب نیاز داشت. هنوز نرÙته چشم بستم Ùˆ خوابیدم. Ú†Ù‡ خواب خوبی بود.
با صدای زمزمه‌ی آروم بابک بیدار شدم، اما دلم نمی‌خواست چشم باز کنم. چشمم هنوز خسته و ناتوان بود.
- آره، خداروشکر خوبه. خطر از بیخ گوشمون گذشت. خوابیده. شما چیکار کردین؟ جور شد؟ کاش عجله می‌کردین. بله من Øواسم هست. تو خیالت راØت. چشم. چشم خانم. خداØاÙظ.
چشم باز کردم Ùˆ به بابک Ú©Ù‡ روی صندلی کنار تخت نشسته بود نگاه کردم. چشم بازم رو Ú©Ù‡ دید سریع سوءاستÙاده کرد Ùˆ سین‌جیم کردنش شروع شد.
- مهرسا جاÙnabzezan®ÙˆØ¨ÛŒØŸ سرگیجه نداری؟
چشم بستم. Ù‡Ùنبض_زن خوابم می‌اومد. دوبپولک_های_اØساس… هر_روز_پائیزهرhttp://nabz4story.blogfa.com/