کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمپولک_های_احساس_های_احساس

قسمت دویست و بیست و یکم
مثل کسی که کبریت زیرعصبانیش کشیده باشم شعله ور شد و به سمتم یورش اورد: مگه با تو نیستم؟ نمی گم حرف اضافی نشنوم؟؟مگه نمی گم فقط حرف بزن؟؟؟
حرف بزن آخر را جوری فریاد کشید که تمام سلول های تنم متزلزل شد
با لکنت مظلوم جواب دادم: می گم الان..به خدا می گم..تورو ..خدا...داد..ن..نزن
شاید من اشتباه می کردم..ولی حالت نگاهش تنها برای ثانیه ای برگشت و تو جلد کیان متین همیشه فرو رفت..ولی عمر این محبت نگاه ،ثانیه ای بیش نبود که باز عوض شد و از لا به لای فک بسته اش حرف زد: زود باش...
سر پایین انداختم،گفتم..حرف زدم و از حماقتم گفتم..از اینکه اشتباه کردم،از اینکه من فقط گول خوردم..از اینکه به خواست خودم نبود،از اینکه من شمیم همیشه اش نبودم
فقط خدا شاهد بود چه عذابی کشیدم با دیدن سکوت مردی که می پرستیدمش و رنجورخیره ام شده بود،فقط خدا می دانست که چقدر در آن ثانیه ها تمایل داشتم تا پیمانه عمرم سر برسد و عزیزترینم را اینجور شکسته و خم شده نبینم.نمی دانم بار چندم بود..حسابش کامل از دستم در رفته بود اما بازهم لعنت کردم شمیم منفور را..
حرفم که تمام شد با گلویی خشک از گریه سرم را بالا اوردم:کیان..اشتباه کردم..به خدا اشتباه کردم،روی نگاه تو صورتتو ندارم..ببخشم...به قران اشتباه کردم
حرف نمی زد..هیچی نمی گفت همین بیشتر زجرم می داد: توروخدا یه چیزی بگو،بزن تو صورتم..سرم فریاد بکش ولی ساکت نگام نکن..پشتتو بهم کن ،ولی اینجوری نباش..نباش
دستم را حایل صورتم کردمو اشکم از لا به لای انگشتانم روی یقه ام می چکید..سینه ام عزاداری می کرد... از شدت هق هق های زجرناکم می سوخت.گویی آتشی جان کاه ذره ذره به یغمایش می بردند..در را باز کرد و بیرون رفت با اینکارش زار زدم..روی تخت افتادم و زار زدم که خودم با دست خودم راه خوشبختی ام را بستم..صدای زمزمه اش بابهار می آمد،می دانستم اگر هم کیان بزرگواری به خرج بدهد،حتی اگر در حقم مردانگی را تمام کند و بخواهد اعتماد از دست رفته اش را از صفر شروع کند، رابطه مان مثل قبل نخواهد شد...من از اول راه بد ضربه ای بهش زدم و این در حالی بود که واقnabzezanه نهایت بدی کارم نبودم
انقدر تÙنبض_زنن حالت ماندم..انقدرپولک_های_احساسیهر_روز_پائیزه اhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: