مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀
رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه
قسمت هشتاد و نهم
این‌بار Øرص خورد Ùˆ این از قرمزی صورتش Ùˆ بیش از Øد نزدیک شدنش کاملا معلوم بود. نیم سانتی من ایستاد Ùˆ توی صورتم غرید:
- ببین دختر کوچولو، تو و جناب مهندستون هنوز داشتین پوشکتونو خیس می‌کردین وقتی من تو این کار بودم. واسه من تیریپ شاخ بودن برندار.
الان این آقا Ú†Ù‡ غلطی رو تلاوت کرد؟ انقدر پررو شده بود Ú©Ù‡ به خودش اجازه می‌داد من Ùˆ شهاب رو عدد Øساب نکنه؟ رقم‌های جلوی Ú†Ú© خسارتش رو Ú©Ù‡ از Øساب بانکی‌اش بیرون کشیدم، شمردن Ú©Ù‡ یادش رÙت، می‌Ùهمه نباید به ما توهین کنه.
Ùکر کرده بود من از این اداهای مردسالارانه‌اش می‌ترسم؟
صدام رو بالا بردم و عصبی داد زدم:
- ببین کهنه‌کار صنعت کالاپزشکی، اندازه‌ی سن ما Ú©Ù‡ هیچ، صد سال علاوه بر این هم توی این کار باشی باز به گرد پای ما نمی‌رسی. دلت به این خوش بود با دو تا بچه طرÙی؟ همین دو تا بچه Ú©Ù‡ تو توی پوشک می‌بینیشون Ùˆ دست Ú©Ù… می‌گیریشون تونستن در عرض پنج سال از یه کارخونه‌ی ورشکسته چهارمین ابرقدرت صنعت کالا‌پزشکی رو بسازن. تو Ú©Ù‡ هیچ، از تو گنده‌تراشم جرات ندارن با ما دربیÙتن. Øالا Ù‡ÛŒ باد به غبغبت بنداز از اینی Ú©Ù‡ هستی گنده‌تر Ø´ÛŒ.
انقدر عصبی شده بودم Ú©Ù‡ Øتی سرباز دادگاه هم جرات نداشت سمتم بیاد Ùˆ تذکر بده.
گودرزی با اینکه معلوم بود Øساب برده اما نخواست Ú©Ù… بیاره Ùˆ باز صداش رو روی سرش انداخت.
- منو تهدید می‌کنی بچه؟ اشاره کنم نیست و نابودت می‌کنن!
جیغ زدم:
- اشاره Ú©Ù† ببینم. می‌دونی اصلا نابود یعنی چی؟ بدبخت، نابود آینده‌ی کارخونه‌ی Ùکستنی توعه!
بابک جلو اومد Ùˆ دستم رو گرÙت Ùˆ کشید.
- مهرسا جانم، آروم باش. با این بی‌شعور دهن به دهن نذار.
گودرزی باز هوار کشید.
- بیشعور Ù‡Ùت جد Ùˆ آبادته مرتیکه!
خواستم صدام رو بالاتر ببرم Ú©Ù‡ بÙهمه از Ùریادش نمی‌ترسم.
- جد Ùˆ آباد خودت Ú©Ù‡ آبادتر کردن یکی مثل تو تØویل جامعه دادن.
از عصبانیت کبود شد Ùˆ سمتم Øمله کرد. دست بالا برد Ú©Ù‡ بزنه Ú©Ù‡ دست بابک دور کمرم Øلقه شد Ùˆ من رو از اون جو دور کرد. گوشه‌ی خلوتی برد Ùˆ کنار گوشم زمزمه کرد:
- قربونت برم الهی، تو رو خدا آروم باش. نباید عصبی بشی. ارزشش nabzezanنداره.
به گودرزی Ú©Ù‡ سرباز دادگاÙنبض_زنتش رو گرÙته بود Ùˆ سعیپولک_های_اØساس¯ هر_روز_پائیزهنhttp://nabz4story.blogfa.com/