کانال تلگرام نبض زن @nabzezan

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

رمپولک_های_احساس_های_احساس

قسمت دویست و سیزدهم
-من جلوی همه می ایستادم،من یک تنه تمام این رابطه رو به جلو هدایت می کردم...من بودم که روی حرف بابا چشم بستم ونسبتشو از خودم سلب کردم..چطوری می تونستم اجازه بدم که همه چیز بازهم از دست بره؟این بار من هیچ کس رو نداشتم
-....
-اون موقعی که توی میلان برای عمل پیوند قلبت بودی..متوجه شدم باردارم! اون خانواده اش رو به من ترجیح داد...تنها شدم باز هم بی کس شدم. دیگه این بار حتی پدری هم نداشتم. تصمیم گرفتم تا قبل از نابودی ودم اون نطفه رواز بین ببرم. کارم روزانه با کیان دعوا بود و بس..می گفت حق ندارم انقدر خودخواه تصمیم بگیرم. اون موجود زنده ست ولی کیان نمی دونست تا چه اندازه از هر چیزی که به پدرام مربوط می شد منزجر شده بودم..کیان مرد بود..نمی فهمید...هیچ وقت نمی تونست بفهمه و درک کنه که با این ترجیح تکه تکه روحم چه جوری خراش خورده بود. با هزار بار پا در میونی تصمیم گرفته شد تا حداقل یک بار با هم حرف بزنیم بعدش تصمیم نهایی رو عملی کنیم...
مژگان خیسش دسته دسته به هم چسبیده بودند و اشک هایش دانه دانه فرو می ریختند: مثل دو تا ادم عادی حرف می زدیم..نمی دونم چی شد..بحثمون شد...صدامون رفت بالا...دعوا شدید شد..تو اوج دعوا پای خانواده ها کشیده شد،حرف مادرش رو کشیدم وسط...عصبانی بودم ،عصبانی شد... زد تو گوشم هولم داد.تو خونه خودم پام پیچ خورد و از یه نیم پله محکم به زمین کوبیده شدم...
با گریه گفت: نشد خاله بشی،شاید خواست خدا بود، که با همون یک ضربه برای تمام عمرم طعم این حس زیر زبونم بپوسه و خشک بشه...شایدم لیاقت اسم مادر رو نداشتم.
متاثر از حرف هایش کمرش را نوازش کردم: شیدا...اجی اروم باش..تو بغلم هق هق می کرد: سه ساله تو تنهاییم دست وپا می زنم و هنوز نتونستم با این همه درد کنار بیام
چه باید می گفتم برای ارام کردن زنی که اندازه شیدا درد کشیده بود و خودِ شیدا بود؟حرفی سر زبانم جاری نمی شد. شاید ورود مادام هلن معجزه ای از طرف خدا بود..برای تغییر حالی که ما دونفر دچارش بودیم
مادام مهربان بود..زنی با محبت بود Ú©Ù‡ وجودش بهترین احساس ها را به ما عرضه Ù…ÛŒ کرد،کنارمان نشست Ùˆ دل وگوش به حرف هایشیدا سپرد nabzezanØªÙ‡ رفته با قلب بیکرانش شیدا نا نبض_زنم را آرام کرد.
رابطه Ùپولک_های_احساسهر_روز_پائیزه…Øhttp://nabz4story.blogfa.com/

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: