مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀
رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه
قسمت هشتاد و چهارم
با چشم‌های گرد خیره‌اش شدم. این الان چیکار کرد؟ بینی من رو کشید؟ به من Ú¯Ùت کنجکاو؟ روش می‌شد لابد Ùضول هم می‌گÙت. انقدر صمیمی شده بودیم Ú©Ù‡ شوخی داشتیم با هم؟
برای یه Ù„Øظه سمتم برگشت Ùˆ علامت تعجب چشم‌هام رو Ú©Ù‡ دید خندید.
- چیه خب؟ چرا این‌جوری نگاه می‌کنی؟
شونه بالا انداختم Ùˆ چیزی Ù†Ú¯Ùتم. می‌ترسیدم Øر٠بزنم Ùˆ همه چیز رو خراب کنم. آدم وسط بلاتکلیÙÛŒ چیزی Ù†Ú¯Ù‡ خیلی بهتره. اینجوری Øداقل اگه هم چیزی خراب شد به خاطر Øر٠اون نبوده.
- مواÙÙ‚ÛŒ اول یه چیزی بخوریم بعد بریم؟ من خیلی گشنمه.
بازم با سر جواب دادم.
کنار یه مغازه کوچیک Ùست‌Ùود Ù†Ú¯Ù‡ داشت Ùˆ سمتم برگشت.
- چی بگیرم برات؟
شونه بالا انداختم. برام مهم نبود. خندید Ùˆ Ú¯Ùت:
- روزه‌ی سکوت Ú©Ù‡ نگرÙتی. نکنه با من قهری؟ آره؟ باهام قهری؟ Øر٠نمی‌زنی؟
دیگه طاقت نیاوردم Ùˆ مستقیم رÙتم سر اصل مطلب.
- چرا این‌جوری شدی بابک؟
لبخند زد Ùˆ با Ù„ØÙ† مهربونی پرسید:
- چه جوری شدم عشقم؟
قلبم ایستاد. Ù†Ùسم بالا نیومد. Ùˆ از شوک زیاد سکسکه‌ام گرÙت. به من Ú¯Ùت عشقم! اولین بار بود بهم می‌گÙت عشقم.
Øتما خیلی خنده‌دار شده بودم Ú©Ù‡ قاه‌قاه خندید Ùˆ دستم رو توی دست گرÙت.
- Ù…Ú¯Ù‡ دیروز Ù†Ú¯Ùتم دوستت دارم؟
نگاهم به ستاره‌ای که از عمق شب چشم‌هاش چشمک زد خیره موند. انگار از شب چشم‌هاش شهاب رد می‌شد.
سکسکه‌ای زدم Ùˆ باز با سر تایید کردم. به تایید بچگانه‌ام خندید Ùˆ Ú¯Ùت:
- من دوسÙت دارم. پس تو می‌شی عشقم. این کجاش تعجب داره؟
تعجب نداره؟ یک ماه نکشیده عشقش شدم. درست بعد از اون اتÙاق عشقش شدم. درست وقتی Ú©Ù‡ با شنیدن Øر٠های برادرم باید قیدم رو میزد عشقش شدم. درست وقتی تصمیم گرÙته بودم برای رÙع تنهایی هم شده بهش مجال بودن بدم عشقش شدم Ùˆ Øالا عجیب جای چیزی رو وسط این عشق خالی میدیدم. چیزی مثل خود همون عشق. این ها تعجب نداشت؟
باز سکسکه کردم. خندید Ùˆ دستم رو کشید Ùˆ منو تو آغوش گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت:
- دانشمندا یه روش جدید برای درمان سکسکه کش٠کردن. اونم اینه بغل عشقت آرامش پیدا کنی و سکسکه‌ات آروم شه.
عشقت؟ بابک عشقم بود؟ پس چرا قلبم رو نمی لرزوند؟ یه چیزی این وسط Ú©Ù… نبود؟ یه چیزی مثل یه عشق دو طرÙه؟ Ù…ÛŒ تونستم Ùقط با Ù…Øبت کردن های بابک این عشق رو بپذیرم؟ میتونستم. باید بØnabzezan†Ù… چون دیگه از این همه دوست ندانبض_زن شدن خسته شدم. خانواپولک_های_اØساس Øهر_روز_پائیزهدhttp://nabz4story.blogfa.com/