مشاهده مطالب کانال 💕🎀 نبض زن 💕🎀
رمهر_روز_پائیزهوز_پائیزه
قسمت Ù‡Ùتاد Ùˆ دوم
رÙت Ùˆ من رو با بهت چیزی Ú©Ù‡ شنیدم تنها گذاشت. این زن روز خاکسپاری شوهرش با تموم غم Ùˆ شکستگی باز به جز غم مرگ همسر مشکلی نداشت. شهاب با این زن چکار کرده بود Ú©Ù‡ الان به جنازه تشبیه Ùˆ روانی خطابش می‌کردن!
عصبی گوشی‌ام رو درآوردم Ùˆ شماره‌ی شهاب رو گرÙتم. اینبار اسم "رومخ" واقعا روی مخم راه رÙت. این زن چهار سال قبل روانی نبود.
بعد از چند بوق آزاد بالاخره آقا جواب داد.
- جانم همراز؟
صداش خسته Ùˆ خواب‌آلود Ùˆ کش‌دار بود. عصبی از این همرازی Ú©Ù‡ به مادرش ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù‡ بود تشر زدم:
- الو، شهاب؟ همراز کیه؟ باز با Ú©ÛŒ اشتباه گرÙتی؟ من مهرسام. تو کجایی؟ اومدم بیمارستان نیستی تو.
- هستم. میام همرازم.
از Ù„ØÙ† کشدارش Øالم بد شد Ùˆ به خواب‌آلود بودنش Ø´Ú© کردم.
- شهاب تو کجایی؟ همراز کیه؟
چند Ù„Øظه Ù…Ú©Ø« کرد Ùˆ این‌بار سعی کرد رسا صØبت کنه. البته Ùقط سعی کرد.
- باید برم. کار دارم Ùردا بهت می‌گم.
Øتی خداØاÙظی نکرد Ùˆ تماس رو قطع کرد. بعد از چند تا الو، الو Ú¯Ùتن وقتی دیدم قطع شده عصبی‌تر از قبل شماره‌اش رو گرÙتم.
- مشترک مورد نظر شما خاموش می‌باشد.
عصبی لبم رو گزیدم Ùˆ Ùکر کردم اگر خواب‌آلود بود Ú©Ù‡ بعد از کلام دوم بالاخره خواب از سرش می‌پرید. این صدای سست Ùˆ بی‌Øال نمی‌تونست از خواب‌آلودگی باشه. نکنه مست بود؟! اون هم درست روزی Ú©Ù‡ مادرش بیمارستان بود Ùˆ Ùردا عمل داشت؟ نه، شهاب آدم اینکار نبود. بود؟!
اما من Ú©Ù‡ به شهاب اÙتخار می‌کردم. من دوسش داشتم. بمیری همراز. بمیری.
***
یک ساعت اول رو صر٠این کردم Ú©Ù‡ خاله رو به Øر٠بیارم Ùˆ تهش از هر راهی رÙتم بن بست بود. نه Øر٠می‌زد، نه تکون می‌خورد Ùˆ نه نگاه می‌کرد. با اینکه قبولش سخت بود اما ØرÙ‌های پرستار کاملا درست بود. این زن با جنازه Ùقط یه Ùرق داشت، اون هم این بود Ú©Ù‡ هنوز Ù†Ùس می‌کشید.
آهی کشیدم Ùˆ خسته از کلنجار بی‌سرانجامم روی صندلی کنار تخت نشستم. مستقیم از کار اومده بودم Ùˆ نه روزنامه‌ای داشتم، نه کتابی Ú©Ù‡ خودم رو باهاش سرگرم کنم Ùˆ گذر کند وقت در بیمارستان رو سرعت ببخشم. گوشی‌ام رو درآوردم Ùˆ باز شماره‌ی شهاب nabzezan گرÙتم. هنوز خاموش بود. کجا رÙته Øنبض_زنŸ شهابیی Ú©Ù‡ انقدر Ù†Úپولک_های_اØساس¯Øهر_روز_پائیزه†Øhttp://nabz4story.blogfa.com/